گنجور

غزل شمارهٔ ۵۷۸

مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد
مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد
به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان
که تا تختست و تا بختست او سلطان من باشد
اگر هشیار اگر مستم نگیرد غیر او دستم
وگر من دست خود خستم همو درمان من باشد
چه زَهره دارد اندیشه که گِرد شهر من گردد
که قصد مُلک من دارد چو او خاقان من باشد
نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش
بمیرد پیش من رُستم چو او دَستان من باشد
بِدَرَم زَهره زُهره خراشم ماه را چهره
بَرَم از آسمان مُهره چو او کیوان من باشد
بِدَرَم جُبه مَه را بریزم ساغر شَه را
وگر خواهند تاوانم همو تاوان من باشد
چراغ چرخ گردونم چو اِجری خوار خورشیدم
امیر گوی و چوگانم چو دل میدان من باشد
منم مصر و شکرخانه چو یوسف در بَرَم گیرد
چه جویم ملک کنعان را؟ چو او کنعان من باشد
زهی حاضر زهی ناظر زهی حافظ زهی ناصر
زهی الزام هر منکر چو او برهان من باشد
یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت
بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد
سر ماهست و من مجنون مجنبانید زنجیرم
مرا هر دم سر مه شد چو مه بر خوان من باشد
سخن بخش زبان من چو باشد شمس تبریزی
تو خامُش تا زبان‌ها خود چو دل جنبان من باشد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد
مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد
هوش مصنوعی: من برای شادمانی خود عهدی بسته‌ام که آن شادی فقط متعلق به من باشد. همچنین، قول و قراری با محبوبم دارم که او هم جان من باشد.
به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان
که تا تختست و تا بختست او سلطان من باشد
هوش مصنوعی: سلطان بزرگی که تا زمانی که بر تخت و در اوج قدرت است، به من اجازه داده است با قلم خود دستور بزنم. بدین ترتیب، او همیشه سلطانی برای من خواهد بود.
اگر هشیار اگر مستم نگیرد غیر او دستم
وگر من دست خود خستم همو درمان من باشد
هوش مصنوعی: اگر هوشیار باشم یا در حال سرمستی، هیچ‌کس غیر از او نمی‌تواند به من کمک کند. حتی اگر خودم از پا افتاده باشم، همین فرد می‌تواند درمان من باشد.
چه زَهره دارد اندیشه که گِرد شهر من گردد
که قصد مُلک من دارد چو او خاقان من باشد
هوش مصنوعی: چگونه اندیشه می‌تواند به گرد شهر من بچرخد و به سراغ سرزمین من بیاید که او مانند فرمانروای من باشد؟
نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش
بمیرد پیش من رُستم چو او دَستان من باشد
هوش مصنوعی: اگر کسی نتواند چهره‌ام را زرد ببیند و لب‌هایش به شکلی زیبا و سرخ باشد، از غم و حسرت بر من رستم می‌شود، زیرا دستانم از او قوی‌تر است.
بِدَرَم زَهره زُهره خراشم ماه را چهره
بَرَم از آسمان مُهره چو او کیوان من باشد
هوش مصنوعی: من با زیبایی‌ام، چهره‌ام را مانند خورشید بر می‌آورم و با این وجود، به اندازه‌ای درخشانم که می‌توانم ماه را از آسمان دور کنم، چون او بهترین و روشن‌ترین زینت من است.
بِدَرَم جُبه مَه را بریزم ساغر شَه را
وگر خواهند تاوانم همو تاوان من باشد
هوش مصنوعی: می‌خواهم نوشیدنی‌ام را در ظرفی بریزم که زهره یا زیبایی را مانند ماه نشان دهد و اگر بخواهند از من عذاب بگیرند، همان شخصی که از او نوشیدنی می‌خورم، خودش باید تاوانم را بدهد.
چراغ چرخ گردونم چو اِجری خوار خورشیدم
امیر گوی و چوگانم چو دل میدان من باشد
هوش مصنوعی: چراغ آسمان من مانند خورشید درخشان است و من در میدان زندگی مانند گوی و چوگان هستم که دل می‌زِند.
منم مصر و شکرخانه چو یوسف در بَرَم گیرد
چه جویم ملک کنعان را؟ چو او کنعان من باشد
هوش مصنوعی: من در سرزمین مصر و در شکرخانه هستم، مثل یوسف که در آغوشش گرفته شده است. اگر چنین حالتی دارم، دیگر چه نیازی به جست‌وجوی سرزمین کنعان دارم؟ زیرا که کنعان خود در وجود من است.
زهی حاضر زهی ناظر زهی حافظ زهی ناصر
زهی الزام هر منکر چو او برهان من باشد
هوش مصنوعی: بنده به حضور و نظارت و حمایت و یاری او افتخار می‌کنم. او دلیلی است بر حقانیت هر چیزی که مورد انکار قرار گیرد.
یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت
بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد
هوش مصنوعی: در این دنیا کسی نیست که از این که ظاهر خود را بپوشاند شرم کند، اما من انسانم و برای من این کار پذیرفتنی نیست.
سر ماهست و من مجنون مجنبانید زنجیرم
مرا هر دم سر مه شد چو مه بر خوان من باشد
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به مسأله عشق و شوریدگی خود اشاره می‌کند. او خود را مانند مجنونی می‌بیند که به شدت در عشق غرق شده و نمی‌خواهد از این حالت رها شود. او به تشبیه ماه اشاره می‌کند و می‌گوید که هر بار که ماه به او نزدیک می‌شود، او در حس و حال خاصی قرار می‌گیرد و نمی‌خواهد از این زنجیر عشق رها شود. به طور کلی، شاعر در این بیت حس وفاداری و وابستگی عمیق خود به محبوبش را بیان می‌کند.
سخن بخش زبان من چو باشد شمس تبریزی
تو خامُش تا زبان‌ها خود چو دل جنبان من باشد
هوش مصنوعی: وقتی کلامی از زبان من می‌جوشد، مانند نور و تابش شمس تبریزی است. بنابراین، تو باید سکوت کنی تا زبان‌ها همانند دل من پرجنب و جوش شوند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۷۸ به خوانش هانیه سلیمی
غزل شمارهٔ ۵۷۸ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۷۸ به خوانش نازنین بازیان

حاشیه ها

1391/11/26 18:01
ناز بانو

بیت پنجم چو او دستان من باشد صحیحه

1393/01/15 08:04
فرزانه

در بیت چهارم مصرع دوم کلمه (کی) وزن شعر را دچار مشکل کرده که به نظرم ان کلمه ( که ) بوده است

1395/04/17 16:07
الهه

بیت یکی مونده به آخر ماه درسته نه ما

1395/09/27 15:11
سپیدار م

بیت نه، چو یوسف در برم گیرم؟ نباید در برم گیرد باشه؟

1396/09/10 14:12
ایمان

سلام.
آقای رضا روحانی روی این شعر یک ملودی خیلی خیلی جذاب ساختن که توسط آقای علیرضا صارمی خوانده شده. پیشنهاد میکنم بشنوید

1397/01/16 10:04
برگ بی برگی

با پوزش از اساتید به نظر این بنده کمترین در بیت ؛
نبیند روی من زردی به اقبال لب لعل
بمیرد پیش من رستم چو از دستان من باشد
دستان در اینجا به معنی لقب رستم نمی تواند باشد چرا که
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
اگر به این بین بیت دقت کنیم مولانا بجای آن همراهان ضعیف النفس رستم دستان را آرزو میکند و این بدلیل قدرت و دلیری و زهره رستم میباشد و تجلی این ویژگی های رستم را در عارفان و وارستگان می بیند ( در برخی ابیات فربهی میگوید )
اما در مصرع " بمیرد پیش من رستم چو از دستان من باشد " معنی دستان از این دست و در زمره میباشد و میگوید اگر رستم با همان ویژگی های رستم از دست یا زمره " من" باشد
دیگر رستم نیست و در برابرم مرده ای بیش نیست . و این اثبات میکند من ذهنی و منیت چقدر انسان را ضعیف میکند .

1397/01/16 21:04
nabavar

نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش
بمیرد پیش من رستم چو از دستان من باشد.
گمانم بر این است که دستان را به عنوان لقب زال نریمان آورده . ولی به کسی نسبت داده که در همه ی ابیات از او یاد کرده ، چون : سلطان من ، جان من ، درمان من ، خاقان من ، و ..... می گوید : جان جانان من ، چون زال { دستان} من است ، که رستم را در مقابل او به هیچ می انگارم .

1397/01/20 12:04
برگ بی برگی

درود بر حسین آقای عزیز
باشما هم رای می بودم اگر مولانا بجای از "دستان من باشد "را او دستان من باشد سروده بود و اگر به چگونگی شکل گرفتن شخصیت رستم نگاهی داشته باشیم قطعا مرتبه و شان او را بالاتر از زال می یابیم چرا که رستم پس از عبور از هفت خان رستم دستان و یا داستان شد و او که قصد نجات کیکاووس و ایرانیان (که نمادی هستند از انسان ) را دارد از دست دیو سپید ( نماد شیطان و من متوهم ذهنی انسان ) ابتدا بایستی از شش خان که مراتب سهل تا دشواری آن را فردوسی حکیم به درستی به تصویر کشیده است با نیروی خرد زندگی و استعانت از فضای بی نهایت یکتایی ( یزدان پاک ) بسلامت عبور کند تا به مرحله اصلی که کشتن دیو سپیدنفس و آزاد کردن و سپس باز گرداندن بینایی کیکاووس و ایرانیان ( غلبه نور بر ظلمت ) برسد و رستم نمیتواند این مهم را به سرانجام برساند مگر آنکه این نیرو را از زندگی و یزدان پاک بگیرد و نه از هوای نفس و من ذهنی خود و در اینجاست که مولانا رستمی را که بر من خود اتکا کند فاقد آن دلاوری و پهلوانی دانسته و انسانی معمولی میداند و مولانا این دلیری و فربهی را در همه انسان های عاشق و بحضور رسیده و بخصوص شخص خود می بیند و از همین رو قصد نجات ما انسانها را از دست دیو سپیدنفس و بازگرداندن بینایی ما دارد .

1403/05/31 18:07
vafa

البته که مولانا "چو او دستان من باشد" رو سروده پس شایسته‌ست این تفاسیر رو کنار بذاریم. هرچند که ایهام نقش زیادی در اشعار داره، اما نباید باعث گستردگی تفکرات ذهنی ما و بعد هم تعمیم دادن‌شون به باقی اشعار بشه.

1397/02/21 00:04
nabavar

جناب قنبریان گرامی
آنچه شما می پندارید را محترم میدارم ، ولی با شما موافق نیستم ، اول در آن مورد که رستمِ دستان را رستمِ داستان دانستید، دستان لقب زال است ، که به سحر و جادو با کمک سیمرغ دست داشته، و البته که از شما انتظاری غیر آن نمی رود که مانای دستان را ساحر و جادوگر بدانید، رستم را چون پسر زال است ، رستم دستان گفته اند ، چنانچه سام را که فرزند نریمان است ، سامِ نریمان خوانده اند. شاید { منش کرده ام رستم داستان } شمارا برین باور داشته، که البته بیتی الحاقی ست
نکته دیگر که با شما موافق نیستم در برتری دادن رستم به زال است ، که بدون زال رستمی و رخشی باقی نمی ماند، و معمولاً شاعر برای خود پهلوانی انتخاب می کند و او را به عرش اعلا می برد،
ولی گویا مولانا رستم را دست پرورده زال می بیند و جان جانان خویش را چون زال در نظر می آورد.
زال از نریمان پدید آمده و رستم از دستان .
زنده باشید

1397/02/21 12:04
ن،ن

حسین خان
نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش
بمیرد پیش من رستم چو از دستان من باشد
نظر شما را می پسندم با این توضیح که مولوی زردی روی خود را، رستم می بیند که بسیار استوار است ، اما با لعل لب یار شفا میابد ، و لب یار را، زال دستان ، که زردی روی ِ او را می کُشد و محو می کند.
تا نظر دوستان چه باشد.

1397/02/21 17:04
برگ بی برگی

دوست گرامی ، البته همانطور که جناب شمس الحق نیز در ابتدای این حواشی مرقوم فرموده اند شکی نیست که دستان از القاب رستم و زال میباشد ولی بهتره به ایهام در شعر پارسی توجه داشت که مولانا با استادی از انواع آن در آثار خود بهره برده است و در ثانی تفسیر واژگانی اینچنین با دریافتن معنی کل شعر و یا ابیات پیش و پس آن دشوار نخواهد بود برای نمونه در اینجا ؛ یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت/ بپوشد صورت انسان ولی انسان " من " باشد .بهر حال از حسین آقای عزیز برای این تبادل نظر سپاسگزارم که تلنگری بود برای رجوع به آثار مولانا شناسان معاصر همچون استاد شهبازی و کریم زمانی برای درک بهتر این غزل زیبا .موفق و در پناه حق باشید.

1397/05/22 11:08
برگ بی برگی

استاد پرویز شهبازی در برنامه گنج حضور شماره 341 به زیبایی به شرح این غزل زیبا پرداخته اند .در پناه حق باشید

1397/06/31 16:08
شیرین

پیوند به وبگاه بیرونی

1397/06/01 18:09
سهیلا

خواستم از اساتید بپرسم منظور از بیت "
یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت
بپوشد صورت انسان، او انسان من باشد "
چیست؟

1397/08/30 11:10
حکیم ابیانه

با سلام به دوستان و دوستدارن عضق و ضوردیگی
در باره این بیت
نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش
بمیرد پیش من رستم چو از دستان من باشد
بنده فکر دیگری دارم. اگر به ابیات قبلی و حتی بعدی نگاهی بیندازیم حضرت مولانا در این غزل وضعیت خویش را در این جهان به تصویر کشیده است. میگوید قرار و مداری با آن جان اعلا دارد که او سلطان مولانا باشد ، او درمان دردهای مولانا باشد ، او خاقان و حاکم بر مولانا باشد ،او آسمان و ستاره مولانا باشد ، او تاوان مولانا باشد ، او کنعان مولانا باشد ، او برهان و دلیل مولانا باشد ، و او دل جنبان مولانا باشد ، اگر این تعبیر درست باشد آنگاه بیت مذکور نیز بنظر بنده باید به این صورت باشد ؛
نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش
بمیرد پیش من رستم چو او دستان من باشد
بعبارت دیگر رستم در برابر او که دستانش ( صاحبش و مولایش و کنعانش و خاقانش و آفریننده اش ) آن جان اعلاست چه دارد که ارائه کند؟ اگر دستان او زال است دستان مولانا آن جان اعلاست پس وقتی رستم به برسد چاره ای جز آن ندارد که بمیرد چرا که مولانا با این اوصاف رستم تر از رستم دستان است.

1397/10/22 18:12
برگ بی برگی

سهیلا خانم گرامی
بع دلیل اینکه اساتید پاسخ ندادند این بنده در اندازه درک خودم راجع به بیت مورد نظر شما نظر خود را بگویم :
یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت
بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد
جانی که در عالم است همان اصل واقعی انسان است که از جنس زندگی یا همان خدا میباشد ولی انسان از همان اوان کودکی با چیزهای این جهانی آشنا و هم هویت میشود که تا حدودی به آنها نیاز دارد به جهت شناسایی اصل خویشتن با آن من ساخته ذهنش و قرار نیست به این چیزها تا این حد وابسته شود که من اصلی خود را از یاد برده و در ورطه بلا ، غم ، درد ، و هجران بیفتد و این جان اصلی یا خدا و یا زندگی از این من ساخته شده توسط ذهن که در اینجا مولانا آن را صورت می نامد ننگ داشته و بیزار است و این من جعلی ساخته شده توسط ذهن ظاهری انسان گونه دارد وصورت انسان بخود گرفته است چرا که شخص گمان می برد آین من ساخته ذهن همان من واقعی و اصلی اوست ولی در واقع این ساخته و پرداخته ذهن ، انسان من ذهنی میباشد . البته سعی بسیار می طلبد تا این پرده پندار به کناری رود و انسان به من واقعی خود وصل شود که عارفان بزرگی همچون مولانا کاملاً به خود و یا خدا زنده شدند و دیگران نیز در اندازه سعی و توان خود قادر به انجام این مهم هستند . موفق و پایدار باشید

1397/10/23 14:12
بابک چندم

@ خانوم سهیلا و برگ بی برگی،
"یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت
بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد"
تعبیر برگ بی برگی بسیار خوب و نکوست...
بنده هم در غیاب اساتید جزییات معانی را برای شما می آورم:
"یکی جانیست در عالم...
-"که ننگش آید از صورت"
1-از پیدا و پدیدار بودن احتراز دارد-> در خفا و پنهان است
2-از صورت (دروغین) آر دارد -> باطن حقیقی یا اصل حقیقت است
-"بپوشد صورت انسان"
1- صورت انسان را بپوشد-> در (صورت) شکل و شمایل انسان در آید
2-صورت انسان را بپوشد-> انسان را بیافریند
3-صورت انسان را بپوشاند-> رخ او را نقاب شود، لذا دیده اش نتوان دیدن (نابینا شود)
-"ولی انسان من باشد"
انسان اول در این بیت -> انسان،بشر
دومین انسان->" انسان العین " مردمک چشم (نور دیده، چشم و چراغ) باشد...

1397/10/30 23:12
حجت الله ماله میر

همه عزیزان نقطه توجه خود را بدست ذهن داده و در تفسیر افتاده اند مولانا میگوید من و شما آن شادی هستیم اگر یافته ای دیگر تفسیر ندارد اگر نیافته ای چه داری اثبات میشعر مولانا اشاره است به انکه عرفان عمل است نه تفسیر وجدا برای اگر میخواهید شعر را فهم ذاتی کنید یا سماع یا ذکر یا نیکی و بخشش ولا غیر

1397/12/01 09:03
محمد

این غزل را خانم نیاز نواب خوانده و البته به زیبایی تمام...
یکی جانی است در عالم که ننگش آید از صورت.. معنای فلسفی بلندی دارد، پدیده ها همه صورت و ماده دارند و تنها جان جهان آآفرین جانی فراتر از ماده و صورت است

1398/01/01 02:04
Mahyar

به دور از نفس شخصی(ego)
مرا عهدیست با شادی که شادی آن - من باشد
مرا قولیست با جانان که جانان جان - من باشد
به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان
که تا تختست و تا بختست او سلطان - من باشد

1398/02/12 00:05
عباس جنت

یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت
بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد
پیامبران هم جنبه بشری دارند هم جنبه الهی خداوند که "ننگش آید از صورت" بخاطر اینکه بندگانش او را بشناسند صفاتش را در پیمبرانش تجلی میدهد در حقیقت گرچه بصورت انسان ظاهر میشود ولی‌ آن پیغمبر خدا نیست بلکه انسان است

1398/05/02 18:08
احمد

معنی شعر ،
یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت
بپوشد صورت انسان، او انسان من باشد
شاید منظور مولانا در شعر پیامبر خداوند باشد که ظاهر خوش اش نیاید ولی به صورت انسان باشد .

1398/07/21 11:10
اکبر khayat۱۴۹۳@gmail.comا

با سلام خدمت دوستان فرهیخته
همه مطالب دوستان را خواندم و از آن بهره بردم. مختصری هم بنده می خواستم مطرح کنم.
جان همان حقیقت وجودی انسان است که روح نامیده می شود. آیه "و نفخت فیه من روحی" از این باب است. روح بر این جسم خاکی حلول کرده و آنرا بعنوان مرکبی برای سیر و تعالی خود قرار داده است. روح جزء مجردات است و غیر مادی،" یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت" ، جان و حقیقت وجودی ما ننگ دارد که به مادیات پست دنیایی آلوده شود و از مراتب عالی ملکوتی نزول پیدا کرده و به امور پست دنیایی آلوده گردد. این روح ملکوتی اگر بخواهد صورت انسان به خود بگیرد بایستی نماد انسان کامل را داشته باشد. نماد انسان کامل پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار علیهم السلام هستند. امیرالمومنین علی علیه السلام و حضرت فاطمه زهرا و فرزندان آنها، وجه الله، نورالله و سر الله هستند. "بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد" ما هم اگر بخواهیم به انسان کامل برسیم باید راه و روش آنها را پیروی کنیم. خدا کند ما هم به صفات کمال الهی و انسانی نائل شویم و به سعادت برسیم. با تشکر از همه دوستان

1398/08/11 11:11
رحمان حق پرست

با سلام خدمت دوستان. بسیار تفاسیر زیبایی ارائه شده درباره این غزل زیبا. به نظرم به بیت های دیگه هم پرداخته بشه خوبه.
به طور مثال منظور از "اجر" تو این بیت چیه؟
چراغ چرخ گردونم چو اجری خوار خورشیدم
امیر گوی و چوگانم چو دل میدان من باشد

1398/08/17 10:11
Mahyar

چراغ چرخ گردونم چو اجری خوار خورشیدم ........... امیر گوی و چوگانم چو دل میدانْ - من باشد
من نور دنیا هستم و از خورشید پاداش یا حق بردگی می گیرم( اجری خوار)
فرمانده این بازی چوگانم زمانی که درمیدان دل - من اصلی باشد

1398/08/17 10:11
Mahyar

----
تلفظ متفاوت این شعر مولانا
مرا عهدیست با شادی که شادی آنْ - من باشد .......... مرا قولیست با جانان که جانان جانْ - من باشد
به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان ............ که تا تختست و تا بختست او سلطانْ - من باشد
اگر هشیار اگر مستم نگیرد غیر او دستم ........ وگر من دست خود خستم همو درمانْ - من باشد
چه زهره دارد اندیشه که گرد شهر من گردد ...... کی قصد ملک من دارد چو او خاقانْ - من باشد
نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش ........ بمیرد پیش من رستم چو از دستانْ - من باشد
بدرم زهره زهره خراشم ماه را چهره ......................... برم از آسمان مهره چو او کیوانْ - من باشد
بدرم جبه مه را بریزم ساغر شه را .................... وگر خواهند تاوانم همو تاوانْ - من باشد
چراغ چرخ گردونم چو اجری خوار خورشیدم ........... امیر گوی و چوگانم چو دل میدانْ - من باشد
منم مصر و شکرخانه چو یوسف در برم گیرم ....... چه جویم ملک کنعان را چو او کنعانْ - من باشد
زهی حاضر زهی ناظر زهی حافظ زهی ناصر ........... زهی الزام هر منکر چو او برهانْ - من باشد

یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت ............. بپوشد صورت انسان ولی انسانْ - من باشد
سر ما هست و من مجنون مجنبانید زنجیرم ....... مرا هر دم سر مه شد چو مه بر خوانْ - من باشد
سخن بخش زبان من چو باشد شمس تبریزی ..... تو خامش تا زبان‌ها خود چو دل جنبانْ - من باشد
-----

1398/09/07 08:12
رحمان حق پرست

جناب مهیار، منبعی دارین برای این تلفظ متفاوت؟

1398/09/09 22:12
Mahyar

همسفر رحمان
یک شاهد - هم معنی بوندن این شعر با شعر دیگری از مولانا است.
من باشد - به معنی من عمقی و اصلی در شعر اول
بی‌ما - به معنی مای سطحی و مجازی (ego) در شعر دوم
-----------
ما را سفری فتاد - بی‌ما ... آن جا دل ما گشاد - بی‌ما
آن مه که ز ما نهان همی‌شد ... رخ بر رخ ما نهاد - بی‌ما
چون در غم دوست جان بدادیم ... ما را غم او بزاد - بی‌ما
ماییم همیشه مست بی‌می ... ماییم همیشه شاد - بی‌ما
ما را مکنید یاد هرگز ... ما خود هستیم یاد - بی‌ما
بی ما شده‌ایم شاد گوییم ... ای ما که همیشه باد - بی‌ما
درها همه بسته بود بر ما ... بگشود چو راه داد - بی‌ما
با ما دل کیقباد بنده‌ست ... بگشود چو راه داد - بی‌ما
ماییم ز نیک و بد رهیده ... از طاعت و از فساد - بی‌ما
-----------

1399/02/18 22:05
میثم

""یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت
بپوشد صورت انسان ولی انسانِ من باشد""
او که همزاد با خدا بود، از برابری با خدا به نفع خود بهره نجست، بلکه خود را خالی کرد و ذاتِ غلام پذیرفته، به شباهت آدمیان در آمد.
او فروغ جلال خدا و مظهر کامل ذات اوست.

1399/03/21 00:05
Rewen

این ابیات وصفی از انسان کامل است. شاه کلید درک این شعرها برنامه های سید محمد حسینی است.

1399/03/26 20:05
علیرضا

به نظر من این‌شعر بیش از هر چیز می تواند منتسب به باورهای مسیحیت باشد.آنجا که می گوید که او تاوان من باشد یادآور برصلیب شدن‌عیسی مسیح به جهت کفاره گناهان انسانهاست.آنجا که می گوید و او صورت انسان پوشید اشاره است به انسان‌شدن خدا در جسم‌عیسی مسیح.حتی شاید بتوان عبارت سلطان من را نیز به پادشاهی عیسی مسیح بر عالمیان منتسب کرد چرا که سلطان و پادشاه از برای عیسی مسیح گفته شده است.

1399/05/12 09:08
سجاد

اجرای این قطعه توسط آرش فولادوند
پیوند به وبگاه بیرونی

1399/10/22 11:12
لئون

از اساتید محترم تقاضا دارم که معنی این ابیات را لطف کنند و توضیح بدهند. پیشاپیش سپاس فراوان
زهی حاضر زهی ناظر زهی حافظ زهی ناصر
زهی الزام هر منکر چو او برهان من باشد

1399/10/22 16:12
nabavar

گرامی لئون
زهی حاضر زهی ناظر زهی حافظ زهی ناصر
زهی الزام هر منکر چو او برهان من باشد
از آنجا که او دلیل و برهان من است،[ او را جوابگوی همه ی منکرات و ناباوری میدانمـ] آفرین می گویم بر چنین حضور و نظارت و امنیت و یاری او

1399/10/26 01:12
لئون

بسیار متشکرم از لطف و عنایت شما

1399/10/26 02:12
nabavar

گرامی لئون
قابلی نداشت
در حد بضاعت بود
پایدار باشی

1399/11/31 06:01
Mahyar

برداشت من و ترجمه به انگلیسی
.

مرا عهدیست با شادی که شادی آنْ
من باشد
I have a treaty with joy that my main ingredient is joy
.
مرا قولیست با جانان که جانان جان
من باشد
It’s the divine promise that I’m from divine’s element
.
.
به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان
c ( Because divine and I are one) When divine commanded me - it was written with my own handwriting
.
که تا تختست و تا بختست او سلطانْ
من باشد
As long as there is existence, I am divine
.
.
اگر هشیار اگر مستم نگیرد غیر او دستم
No matter if I’m a believer or not – the divine will give a helping hand
.
وگر من دست خود خستم همو درمانْ
من باشد
When I hurt myself (with my ego) - the cure is - the divine in me (me separated from my ego)o
.
.
چه زهره دارد اندیشه که گرد شهر من گردد
How dare this thinking-mind that is running around my head
.
کی قصد ملک من دارد چو او خاقانْ
من باشد
Who dares to take my house - when I am divine
.
.
نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش
I will not get sick if I believe I am of divine
.
بمیرد پیش من رستم چو از دستانْ
من باشد
Tough Rostam-like problems disappear - because I, divine, am the father, Dastan, of tough Rostam-like problems
.
.
بدرم زهره زهره خراشم ماه را چهره
Venus and the moon (everyday life) lose their beauty
.
برم از آسمان مهره چو او کیوانْ
من باشد
When I find that I am the guardian of the good in heaven
.
.
بدرم جبه مه را بریزم ساغر شه را
I take off my clothes (of ego) and empty the wine (of ego)
.
وگر خواهند تاوانم همو تاوانْ
من باشد
And if they want reparation from me, the joy of separation from ego and being divine will be their reward
.
.
چراغ چرخ گردونم چواجری خوارخورشیدم
I am the light of the world and I am rewarded by the sun
.
امیر گوی و چوگانم چو دل میدانْ
من باشد
I am the master of problems; this is when I recognize that I am divine
.
.
منم مصر و شکرخانه چو یوسف در برم گیرم
I’m full of sweet joy - when divine embraces me
.
چه جویم ملک کنعان را چو او کنعانْ
من باشد
Why should I look for the house of divine - when I am the divine
.
.
زهی حاضر زهی ناظر زهی حافظ زهی ناصر
At this moment – I’m the observer of this moment - the guardian of this moment - the friend of this moment
.
زهی الزام هر منکر چو او برهانْ
من باشد
Need to reject the imposter (mental self, ego) - the reason is the existence of divine in me
.
.
یکی جانیست درعالم که ننگش آید از صورت
Divine is ashamed of the false-form face (mental selves, egos)
.
بپوشد صورت انسان ولی انسانْ
من باشد
But human is divine even though divine is wearing that false-form
.
.
سر ماهست و من مجنون مجنبانید زنجیرم
It’s a new moon and I'm crazy - I don’t want liberation
.
مرا هر دم سرمه شد چو مه برخوانْ
من باشد
For me, every moment is a new moon - because I (the divine) announce when is a new moon!
.
.
سخن بخش زبان من چو باشد شمس تبریزی
Shams Tabrizi opened my tongue
.
تو خامش تا زبان‌ها خود چو دل جنبانْ
من باشد
You (my false-form, ego) be silent - so that the main languages (revelations) move me

1400/01/05 12:04

بنظر میرسه حافظ در غزل با مطلع:
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دانم
به استقبال این غزل مولوی رفته باشد.

1401/09/23 22:11
Homa.Akbar

در بیت : یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت

/ بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد

به نظر آمد آنسان من باشد بهتر باشد که آن جان که بی صورت است و صورت او را ننگ ، گر چه گاهی صورت انسان بپوشد ، لیک آن بی صورت مرا همیشه آنسان بی صورت است ، او به صورت پرستان به صورت برآید مرا لایزال آنسان تعالی عما یصفون و یعقلون و ....است 

1401/12/14 11:03
محسن

درود به همه اساتید بزرگوار

شاید در خصوص بیت  "نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش/ بمیرد پیش من رُستم چو او دَستان من باشد" بتوان ایهام ظریفی در کلمه دستان یافت به نوعی که علاوه بر اشاره به لقب زال، دستان به معنی "دست های" باشد. در آن صورت وقتی او(جانان مولانا) دست های من(مولانا) باشد، رستم هم در برابر من محکوم به مرگ است.

 

1403/01/25 08:03
برسام رضوی

دوستان صاحب نظر لطفاً راهنمایی بفرمایند: آیا بیت چهارم می‌تونه بصورت سوالی خوانده بشه؟(یعنی فقط نیم مصرع آخر سوالی نیست)

چه زَهره دارد اندیشه؟ که گِرد شهر من گردد؟

که قصد مُلک من دارد؟ چو او خاقان من باشد

و همچنین در بیت نهم «منم مصر و شکرخانه چو یوسف دربرم گیرم» شاعر بعد از کلمه یوسف حرف اضافه «را» را حذف کرده. آیا این گفته من می‌تونه درست باشه؟

1403/01/25 08:03
رضا از کرمان

سلام آقا برسام عزیز

  بله درست میفرمایید سوالی باید خوانده بشه ولی عزیزم  این حاشیه شما در قسمت نامناسب نوشته شده است لطفا در قسمت پیشخان کاربر در ستون در باره من، تشریف ببرید وتوضیحات اضافه را پاک کنید .آنجا فقط برای معرفی شماست .  جهت ویرایش در بالای همین صفحه از آیکون آدمک با علامت تنظیمات استفاده کنید .

1403/01/13 17:04
رضا خان

با درود

دوستان گرامی لطفا راهنمایی کنید

در بیت ۹ آیا کلمه‌ی "منم" آیا مخفف شده "من هم" است یا من اشتباه متوجه شده‌ام

دگر اینکه اگر معنی بیت آخر را لطف کنید ممنون می‌شوم.

1403/01/13 20:04
الف رسته

صورت درست مصرع در نسخهٔ کاغذی چنین است: «منم مصر و شکرخانه چو یوسف در بَرَم گیرد»

م در «من + م» ضمیر پیوسته است،  به معنی «هم» نیست.

بیت آخر: «سخن بخش زبان من، چو باشد شمس تبریزی // تو خامُش تا زبان‌ها خود، چو دل جنبان من باشد»

خامش  به معنی می‌آید، یکی تخلص شعری مولاناست، دو معنی ساکت باش. این واژه ایهام شعری ایجاد می‌کند. در یک واژه دو معنی را گنجانده است.

معنی بیت: در جائی که سخن بخش زبان من شمس تبریزی باشد، تو ساکت باش ، این  زبان  و زبان‌هادل مرا نجنبانده، بلکه شمس این کار می‌کند.

تو خامش مولانا، تو خاموش خواننده، گوش کن شمس چه می‌گوید.

1403/04/24 20:06
ج اروجی

یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت
بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد

در طول ادوار مختلف همه‌ی اساتید و مولانا شناسان بزرگ سعی در تفسیر این بیت داشته‌اند. تفسیر حقیر هم بماند به یادگار:

مصرع اول: در این عالم روحی (روح شمس تبریزی) وجود دارد که از چنان فرکانس والایی برخوردار است که تجلی در زمین به صورت انسان برایش ننگ و عار است (از سمسارا یا چرخه‌ی تناسخ یا به قول امروزیا از ماتریکس خارج است)

مصرع دوم: درست است که در صورت انسان تجلی یافته اما این انسان شدن او به خاطر دل من (مولانا) بوده.

1404/01/21 18:03
میتراما

آفرین ، در این دنیای بعد سومی ارواح بسیار پیشرفته ای هستند که خیلی وقت است درسهای خود را فرا گرفته اند و عروج کرده اند ولی بصورت کاملا داوطلبانه و از روی عشق بی قید و شرط برای کمک به ساکنان زمین زحمت و سختی تناسخ دوباره به این دنیای متراکم و از تعادل خارج شده رو قبول کرده اند که شمس تبریزی یکی از اون ۱۴۴ هزار نفر است ...

1403/05/09 17:08
vafa

تفسیری در مورد این شعر نوشتم، خوشحال میشم اگر دوست داشتید بخونید. پیشاپیش منتظر نظراتتون هستم.🤍

 

غزل 578 از دیوان شمس

مرا عهدی‌ست با شادی که شادی آنِ من باشد
مرا قولی‌ست با جانان که جانان جانِ من باشد

-خداوندگار با یارش پیوندی دارد؛ تا زمانی که دنیا پابرجاست معشوق در درون خداونگار است. معشوق در جانِ اوست پس، جانِ اوست.

به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان
که تا تخت‌است تا بخت‌ست، او سلطان من باشد

-معشوق تا ابد در درون خداوندگار خواهد بود؛ زیرا در درونِ خداوندگار است و به خطِ "او" چنین نوشته.
[معشوق خودِ خداوندگار است.]

اگر هشیار اگر مستم نگیرد غیر او دستم
وگر من دست خود خستم همو درمان من باشد

-در این دنیا  فقط اوست که از خداوندگار در برابر بزرگ‌ترین خطر، یعنی خود خداوندگار محافظت می‌کند.

چه زَهره دارد اندیشه که گِرد شهر من گردد
که قصدِ مُلک من دارد چو او خاقان من باشد

-هنگامی که عشق او در دل و جان مولانا خانه دارد، عقل چگونه جرئت می‌کند با منطق و تدبیر به دل نزدیک شود؟
و یا "عشق، کارِ عقلِ مادرزاد نیست"*

نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش
بمیرد پیش من رُستم چو او دَستان من باشد

-تا زمانی که حضور و وجودی از معشوق در این دنیا هست، او بیمار و غمگین نخواهد شد. اگر معشوق مانند زالِ داستان سیمرغ باشد، خداوندگار از رستمِ داستان، رستم‌تر خواهد شد. :)

[به روایتی اگر زردی روی خداوندگار در استواری مانند رستم باشد، با نشانی‌ای از یار که چون زال است شفا می‌یابد.]

بِدَرَم زَهره زُهره خراشم ماه را چهره
بَرَم از آسمان مُهره چو او کیوان من باشد

-اگر معشوق کهکشان باشد، زیبایی زهره و ماه و دیگر سیاره‌ها همه از آن خداوندگار خواهد بود. [خداوندگار نشان‌دهنده‌ی زیبایی وجود معشوق است و هرجا و هرچیز که او باشد، خداوندگار نیز هست و نشانه‌ی زیبایی او خواهد بود.]

بِدَرَم جُبه مَه را بریزم ساغر شَه را

وگر خواهند تاوانم همو تاوان من باشد

 

خداوندگار اگر مرتکب گناه شده باشد به وسیله‌ی معشوق که در درونِ اوست مجازات خواهد شد.

 

چراغ چرخ گردونم چو اِجرِی خوارِ خورشیدم

امیر گوی و چوگانم چو دل میدان من باشد

 

خداوندگار از خورشید مزد می‎‌گیرد و به دنیا روشنی می‌بخشد. و اگر دل میدان چوگان باشد، او گرداننده‌ی آن خواهد بود.

 

منم مصر و شکرخانه چو یوسف در بَرَم گیرد

چه جویم ملک کنعان را؟ چو او کنعان من باشد

 

خداوندگار شادی را در جان خود دارد و زین سبب شاد است. چه دلیلی دارد که در دنیای بیرون به دنبال شادی بگردد؟

 

زهی حاضر زهی ناظر زهی حافظ زهی ناصر

زهی الزام هر منکر چو او برهان من باشد

 

اگر معشوق دلیل و برهان و پاسخ‌گوی تمام منکرات بر مولانا باشد پس آفرین بر حضور و نظارت و حفاظت و یاری او.

*از منطق الطیر عطار نیشابوری.
پ.ن: دوستان، به دلیل محدودیت‌هایی که وجود داره نتونستم تفسیر و غزل کامل رو اینجا منتشر کنم. آیدی چنلم توی تلگرام رو اینجا می‌ذارم تا اگر علاقه داشتید شعر کامل رو اونجا دریافت کنید.
پیوند به وبگاه بیرونی
و یا فقط سرچ کنید: " آغازِ شعرِ بودن"