غزل شمارهٔ ۵۶۵
اگر صد همچو من گردد هلاک او را چه غم دارد
که نی عاشق نمییابد که نی دلخسته کم دارد
مرا گوید چرا چشمت رقیب روی من باشد
بدان در پیش خورشیدش همیدارم که نم دارد
چو اسماعیل پیش او بنوشم زخم نیش او
خلیلم را خریدارم چه گر قصد ستم دارد
اگر مشهور شد شورم خدا داند که معذورم
کهاسیر حکم آن عشقم که صد طبل و علم دارد
مرا یار شکرناکم اگر بنشاند بر خاکم
چرا غم دارد آن مفلس که یار محتشم دارد
غمش در دل چو گنجوری دلم نور علی نوری
مثال مریم زیبا که عیسی در شکم دارد
چو خورشیدست یار من نمیگردد به جز تنها
سپهسالار مه باشد کز استاره حشم دارد
مسلمان نیستم گبرم اگر ماندهست یک صبرم
چه دانی تو که درد او چه دستان و قدم دارد
ز درد او دهانتلخ است هر دریا که میبینی
ز داغ او نکو بنگر که روی مه رقم دارد
به دورانها چو من عاشق نرست از مغرب و مشرق
بپرس از پیر گردونی که چون من پشت خم دارد
خنک جانی که از خوابش به مالشها برانگیزد
بدان مالش بود شادان و آن را مغتنم دارد
طبیبی چون دهد تلخش بنوشد تلخ او را خوش
طبیبان را نمیشاید که عاقل متهم دارد
اگر شان متهم داری بمانی بند بیماری
کسی برخورد از استا که او را محترم دارد
خمش کن کاندر این دریا نشاید نعره و غوغا
که غواص آن کسی باشد که او امساک دم دارد
غزل شمارهٔ ۵۶۴: همیبینیم ساقی را که گرد جام میگرددغزل شمارهٔ ۵۶۶: بتی کو زهره و مه را همه شب شیوه آموزد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگر صد همچو من گردد هلاک او را چه غم دارد
که نی عاشق نمییابد که نی دلخسته کم دارد
اگر صد نفر مانند من از عشق نابود شوند، او را ناراحت نمیکند؛ چون عاشق و دلخسته کم ندارد.
مرا گوید چرا چشمت رقیب روی من باشد
بدان در پیش خورشیدش همیدارم که نم دارد
میگوید چرا چشمانت به چهرهی من دوخته شده است، برای آن که چشمانم نم داره و جلوی خورشید گذاشتمش (میگوید چون چشمانم نمناکه به روی چون خورشید تو نگاه میکنم)
چو اسماعیل پیش او بنوشم زخم نیش او
خلیلم را خریدارم چه گر قصد ستم دارد
من در برابر او مانند اسماعیلم و زخمی که او بزند را گوارا میدارم. من خلیلم را (دوستم) میخواهم حتی اگر قصد ستم به من را داشته باشد. (تلمیح دارد به داستان حضرت ابراهیم که اسماعیل کاملاً در برابر او مطیع بود و در مصرع دوم کلمه خلیل ایهام دارد)
اگر مشهور شد شورم خدا داند که معذورم
کهاسیر حکم آن عشقم که صد طبل و علم دارد
هوش مصنوعی: اگر شور و شوق من دیده و شناخته شود، خدا میداند که من بیگناه هستم؛ زیرا من تحت تأثیر حکمی از عشق هستم که صدایی بلند و نشانههایی دارد.
مرا یار شکرناکم اگر بنشاند بر خاکم
چرا غم دارد آن مفلس که یار محتشم دارد
هوش مصنوعی: اگر یار محبت آمیز من، مرا بر زمین بنشاند، چرا باید نگران باشم؟ آن فرد بیچارهای که یار بزرگ و محترمی دارد، چه دلیلی برای غمگینی دارد؟
غمش در دل چو گنجوری دلم نور علی نوری
مثال مریم زیبا که عیسی در شکم دارد
غم عشق او مانند گنجی در دلم نهفته شده است. دلم پر از نور عشق اوست، همانند مریم زیبا که عیسی را در درون خود دارد.
چو خورشیدست یار من نمیگردد به جز تنها
سپهسالار مه باشد کز استاره حشم دارد
یار من چون خورشید است و به تنهایی میچرخد. فرمانده و سالار ماه است، ماهی که ستارهها خدمتگذارش هستند.
مسلمان نیستم گبرم اگر ماندهست یک صبرم
چه دانی تو که درد او چه دستان و قدم دارد
من مسلمان نیستم و اگر هنوز صبری دارم، تو نمیدانی که درد او چه قدرت و سرعتی دارد. (دستان میتواند ایهام باشد یکی به معنای مجاز از قدرت یکی به معنای نیرنگ)
ز درد او دهانتلخ است هر دریا که میبینی
ز داغ او نکو بنگر که روی مه رقم دارد
به خاطر غم او، هر دریا تلخ شده است و از داغ عشق او، بر چهرهی ماه خط و نشان افتاده است.
به دورانها چو من عاشق نرست از مغرب و مشرق
بپرس از پیر گردونی که چون من پشت خم دارد
در هیچ دورانی عاشقی مثل من از هیچ جای دنیا پیدا نشد. از گردون (روزگار) پیر بپرس که او هم مثل من پشتش خمیده است.
خنک جانی که از خوابش به مالشها برانگیزد
بدان مالش بود شادان و آن را مغتنم دارد
خوش به حال کسی که از خواب (خواب غفلت) با مالش (تلنگر و ضربه) بیدار بشود، از آن مالش خوشحال میشود و آن را غنیمت میداند.
طبیبی چون دهد تلخش بنوشد تلخ او را خوش
طبیبان را نمیشاید که عاقل متهم دارد
وقتی طبیب داروی تلخی میدهد، (بیمار) آن داروی تلخ را به خوشی مینوشد. فرد عاقل شایسته نیست که طبیبان را (برای تجویز این داروی تلخ) متهم کند.
اگر شان متهم داری بمانی بند بیماری
کسی برخورد از استا که او را محترم دارد
اگر (پزشکان) را متهم کنی در بند بیماری باقی میمانی. کسی از استاد بهره میبرد و میآموزد که به او احترام بگذارد.
خمش کن کاندر این دریا نشاید نعره و غوغا
که غواص آن کسی باشد که او امساک دم دارد
هوش مصنوعی: سکوت کن، زیرا در این دریا نباید سر و صدا و هیاهو کرد، چرا که تنها کسی که میتواند در عمق این آبها غواصی کند، کسی است که توانایی کنترل نفس خودش را دارد.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۵۶۵ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1397/01/21 01:03
همایون
این غزل هر چند شعری زیباست ولی حرف نویی ندارد و از غزلهای اولیه پیش از ملاقات شمس است و بر سیاق عرفان کلاسیک و سنتی سروده شده است نه از حکمت خسروانی و آیین پهلوانی نشانی دارد و نه از فرهنگ نوروزی
1398/11/19 08:02
بیدار
این چه حرفیست آقای همایون؟!
1399/12/22 01:02
حمیدرضا گودرزی
ابتدا تا انتهای سلوک در یک کلمه خلاصه می شود و آن هم استاد است. و تعجب است که این غزل چطور نمی تواند حرف نویی داشته باشد. همین یک بیت کافی نیست:
اگر شان متهم داری بمانی بند بیماری
کسی برخورد از استا که او را محترم دارد
کلمات کلیدی زیادی در این غزل هستند که هر کدام دنییای اسرار در خود جای داده. زخم، طبل و علم، تنها، درد، پیر گردونی،طبیب،استاد، دریا، غواص.

مولانا