غزل شمارهٔ ۵۴۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۵۴۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۵۴۹ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۴۹ به خوانش فاطمه زندی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
خیلی عرفانیه...
این غزل مولانا درواقع تفسیر سوره انشقاق در قرآن است.
اشاره دارد به زمانیکه آسمان برچیده می شود وکوه ها از هم پاشیده میشوند وزمین با آن زلزله شدید هر آنچه درون خود دارد برملا می سازد وهمه انسان ها در محضر خدا جمع می شوندواز آنجا که مولانا عاشق چنین دیداری است لذا چنین صحنه ای را بصورتی که انسانها در دنیا قرار دیدار عزیز ومعشوقی را دارندوبرای این دیدارتدارک می بینند(مثلا" آب وجارو میزنند)به تصویر کشیده است ومولانا ازلحاظ تعالی روحی وفکر عمیق خود را در آنروز می بیند ولذا می سراید چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما...................
ده سال پیش جنابعالی بر این غزل حضرت مولانا نظری نوشتنید که من لازم دونستم این نکته رو اضافه کنم که درک و فهم اشعار عرفانی از منظر عقل جز، به قیاس و نظر ادبی ختم میشود.عرفان درک هرآنچه هست، در لحظه است.اشاره به قیامت و این موضوعات در لحظه دلدادگی میان عاشق معشوق ازلی، محلی از اعراب ندارد. چه انکه، پرتو روح القدوس در هر جانی، ان را خارج از زمان مکان میکند ودر بارگاه عشق تنها دلدادگی است که به شعف و شور شادی غیر قابل وصف میرساند.
غلامرضای نیکورایم با درود به شما نوشتن چون شمایی دلمان را پر نور می کند .مولانا همین زده شدن کوه ها را چون پشم در فیه ما فیه هم روشن ساخته است .
حضرت امین کیخا عزیز شما لطف نمودید:
ساقیا لطف نمودی قدحت پر می باد
که به تدبیر تو تشویش خمار آخرشد
راستش من حدود بیست سال است که دنبال کسی یا مکانی میگشتم تا اندرونیاتم را بگویم اما نیافتم تا اینکه امروزبه سایت گنجور برخورد کردم و از این بابت خوشحالم ویافته های شخصی خودم رادرباره اشعار عرفا بیان خواهم کرد انشالله.
هنزاء نیکو رای من چشمم به زیر پای تو بنویس که سالیانی است که برای دانه ای حکمت اسیمه سریم . به شگون می گیرم آمدنت را .درود و سد درود بر جان پاکت .
درود بر شمس فرهمندم و درود بر هنزاء نیکدم .
هنزاء بزرگوارم شمس خردمند و نیک نیوش و نیک گوی است ولیک خوی تیزنویسی اش گاهی رنجه می دارد دیگران را ولی من زبان می دهم که ایشان و شما کنار هم به فرخی به شکوه این گنجور می فزایید .
پس پردازش ( بعد التحریر)
تنها برای اگاهی چند بار این کهترک را نیز ششتار داده اند ولی به دل نیکمرد و خوشامیز هستند چنانچه در پایان به بشگون و همایون بودن امدن شما نیز زبان گشوده اند .
رطل فارسی است و از لتر بر همان وزن درست شده است و برخلاف سبو آوند باده سازی است ! و فوت الفرصة الغصه!
واژه نویسی فرصتی طلبی است یک واژه به موقع واقعا به یاد ها می ماند
شمس ذوالقدرم:
یار باماست چه حاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جان مارابس
دیگر سخن:
من آنچه شرط بلاغست باتو می گویم
توخواه از سخنم پند گیر وخواه ملال
اگر ما ازباده حق جرعه ای نوشیده باشیم و در بحر بیکران عالم معنا غوطه ای خورده باشیم هرگز خویش را ضعیف واحقر نمی دانیم.
چنانکه مولانا معتقدست ما خاک را آفریده ایم نه اینکه ما از خاک.
این گفتار ممکن است به مذاق خیلی ها ناخوش آید ولی اگر دریافته باشیم که وی آنقدر به خدا وصل است که خود را جدا از او نمیداندکه این کمال انسان است. شاید بگوییم چگونه؟
مولانا در مثنوی پاسخ میدهد: گر شدی عطشان بحر معنوی
فرجه ای کن در جزیره مثنوی
وتا زمانیکه روزن دل بر نگشاییم تهیدستیم.
لیک اگر این مهم حاصل آمد دلمان آگاه میشود ودیگرسرزنش نادانی خویش رها میکنیم.
رسد آدمی به جایی که جز خدا نبیند........
حال آنکه اگر دنیا با جزایر آبی خاکیش را بگفته خودتان عظیم دانستیم ناگزیریم از اذعان به حقارت خود. امید است روزی که جز خدا نبینیم ودراینحالتست که خود را عظیم ودنیا راهیچ می بینیم.
وچه بسیار کسانی بودند بانام ویا بی نام که صدالبته هستند نیز چون شماوخواهندبودوبه این معارف ومعانی دسترسی دارند.
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش می گویم وبعد از من گویند به دورانها
با درود به اساتید بزرگوار
من فکر میکنم که برای شناخت مولوی نیازی نیست که به هشت قرن پیش برویم مولوی ها در گذر و خیابان پیش روی ما هستند و اما اینکه چگونه وی دگرگون شد و در واقع مولانا گردید به نظر نقش فرد چندان مهم نیست و اندیشه در وی موثر افتاده است وقتی نقش فرد را مهم بدانیم خوب باید بنشینیم دست روی دست بگذاریم و منتظر منجی خود بمانیم پس جای اندیشه کجاست مولوی را نگرش نو دگرگون کرد و نه انسان نو .امادکتر سروش اینگونه فکر نمیکند وی قمار عاشقانه ای را متصور است که در آن مولوی خود را بی اختیار و بی خرد و اندیشه در اختیار شمس نهاده است و این گونه کاملا بی اختیار به ساحت عرفان و شناخت پای نهاده .پس چگونه است دوستان که شمس مولانا نشده و تنها شمس باقی مانده است.به نظر بنده هر کس بتواند دست از تعلقات ذهنی و مادی و معنوی خود بردارد و وابستگی های خود را قطع کند میتواند امید تحول و دگرگونی مولوی گونه داشته باشد .به نظر من هم غزلیات تفسیر میطلبند و مثنوی متحولمان خواهد کرد ان شاالله
دوستان عزیز کتاب انسان ذهن است و دیگر هیچ در این زمینه راهگشا خواهد بود ..
گل سرخ به لحاظ اینکه نسبت به سایر گیاهان بوته بلندتری دارد سواره ودیگر گیاهان کوتاه قامت پیاده دیده شده اند
اقای مقبلی گرامی
think globally
چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما
زانکه ز گفتگوی ما گرد و غبار می رسد
واژه ها واسطه هایی هستند که انسان ها برای برقراری ارتباط ابداع کردند .
ولی به هر حال واسطه هستند و واسطه ما را از اصل اصل دور می کند .
پیش ان خورشید کو بس روشن است
در حقیقت هر دلیلی رهزن است
وازه ها حقیقتا گویای احساسات ناب نیستند و بخشی از حقیقت را spoil می کنند .
عزیزان مقبلی و شمس الحق هردو بزرگوارید اما سلام و درود بر همه جویندگان راه حق و درود بر حضرت مولانا که مجلس عشاقش در این دوره و زمان گرمتر از همیشه است عزیزان اگر زمان تولد خدا را ملاک میدانید و حجم زمین را مانع از دیدار خدا سخت در اشتباه هستید البته مدعی طرف خطاب است لیکن خلاصه گویم که زمان و مکان در شناخت هیچ تاثیری ندارد و علم احاطه ای بر زمان دارد که ما دنیایی از آنرا در طی العرض میبینیم فلذا انسان باطل سعی و تلاش بقول همان سعدی رسد آدمی بجایی که بجز خدا نبیند کسی که دوران و طریق عشق را نپیموده بر کرسی دانشگاه بیگانه که هیچ بر کرسی هر شیخ عارفی تکیه بزند از دریای عشق جرعه ای دستگیرش نشود چگونه میخواهد درس عشق به بیگانه دهد آنهم بیگانگان اسیر شهوت جنسی متاسفم از بابت بیانات شمس الحق که هیچ رنگ و بویی از خاک خرقه پوشان ندارد بدرود
شک ندارم اگر خود مولانا الان بود و حرفها و نوشتههای خشک، بی ربط و ماشینی برخی از دوستان رو به دسنش میرسوندن، همه رو ریز ریز میکرد و ...
به این غزل و موارد مشابه که نگاه میکتی، حس هیجان، سرمستی، رهایی و نشاط درونی همه وجودتو در بر میگیره، بعد یه سری دوستان اینجا رو کردن کلاس درس و دانشگاه و دنبال این هستن با درس و دانشگاه و پروژه و ادبیاتِ مثلا خاص و ... پی به حال و هوای این اشعار ببرن :|
برخیهاتون دست بردارید و اجازه بدید که توی حال و هوای این شعرها، این سرمستیها، بیخودیها، این تن، جان، جسم، روح و اول و آخر همه اینها که خدا باشه، بمونیم و پای درس، دانشگاه، فیگورهای عصا قورت داده شده و احساسها و ادبیات ماشینی و توضیح و نفسیرهای چند صفحهای و خشک و بیریط رو به این سایت و این عزلها و این شور و هیجانها نکشونید.
یکی از مهمترین نشانه های نفهمیدن اشعار مولوی و عطار و حافظ آنستکه وقتی کسی بحث را به سنی بودن یا شیعه بودن آنها می کشاند؛ هرگاه دیدید کسی از مذهب اینها سوال کرد یا درباره آن اظهار نظر کرد شک نکنید که با یک آدم قشری و سطحی روبرو هستید چه آنکه دکترا و پروفسورا! داشته باشد. مخصوصا وقتیکه به اعتقاد به مذهبی خاص افتخار کرد. خودپسندی بد دردی است
"عشق بالای کفر و دین دیدم
بی نشان از شک و یقین دیدم
فانی محض گرد تا برهی
راه نزدیکتر همین دیدم"
عطار
تارا خانوم سلام
با این نظر شما مبنی بر اینکه نباید درباره ی مذهب شعرا زیاد مته روی خشخاش گذاشت کاملا موافقم ولی با این جمله ی شما مبنی بر اینکه هرکس به مذهب خاصی افتخار کرد انسانی سطحی است کاملا مخالفم، نظری هم که دادید متعصبانه بود پس دیگران را به خودپسندی متهم نکنید. یک سوال آیا همه ی اشعار عطار را خوانده اید؟ آیا میدانستید که خود عطار در شعرهایش خیلی محکم از اعتفادات و تمایلات دینی اش حرف میزند؟ امیدوارم زمانی که این اشعار را می خوانید به عطار انگ سطحی بودن و خودپسندی نزنید. بدرود
حیف باشد بهر دنیا صرف کردن نقد عمر
هست دنیا نزد عارف جیفهٔ در مزبله
اکثر اهل نظر در راه عرفان عاجزند
از ذکاشان نیست در تاریکی ره مشعله
در پی هر آرزو او هم بصد دل میدود
راه حق را چون نبیند تا نگردد یک دله
حرف من باصاحب عقل است وفهم است وشعور
آنکه او چیزی نمیفهمد ندارم زو گله
مردم فهمیده باید تا ز آتش دم زند
کی رسد در ذیل عرفان دست و هم خر کله
زیرکی باید بفهمد رمز قرآن و حدیث
یا برد ره سوی تأویلات بای بسمله
جاهلی بینی که هر از بر ندانسته است هیچ
افکند در شش جهت از کوس دانش غلغله
فیض تن زن با که داری این خطاب و این عتاب
نیست در محفل مگر گاوان دنیا مشغله
چون به سوی کعبه نماز میباید کرد، فرض کن آفاق عالم جمله جمع شدند گرد کعبه حلقه کردند و سجود کردند. چون کعبه را از میان حلقه بگیری، نه سجود هر یکی سوی همدگر باشد؟
دل خود را سجود کردهاند.
این شعر مولانا را یک از هنر مندان افغانستان به نام «شادکام» همراه با موسیقی سنتی افغانستان اجرا کرده
سلام.
انقد هندونه زیر بغل هم نذارید. خسته کننده میشه
دریغا از توجه و الطفات اهالی و اساتید قلم به آخرین بیت این غزل عرفانی و زیبا که ؛
چون برسی به کوی ما ، خامشی است خوی ما
زان که ز گفت و گوی ما ، گرد و غبار می رسد
و دریغ از تفسیر حتی یک بیت از این اثر گرانقدر توش اساتید برای رفع تشنگی امثال این درمانده در راه. و سوال اینجاست که آیا انسان به یکباره و در لحظه قادر به دیدار جانان خواهد بود یا پس از رنجها و کار بر روی جان خود و زدودن دردها با رعایت قانون مزرعه و زدودن منیت ها ( از قبیل علم من ،اموال من برتری های من و سایر اوصاف مادی من ذهنی و متوهم )و زدودن دردهای خود پس از سالها دیدار میسر خواهد شد ( و نه آن دیدار با چشم جسم که با چشم جان ) و در این صورت آیا غم به کناره نخواهد رفت و شخص به کناره و ساحل نخواهد رسید؟
و در آن صورت ز چه رو نسزد که عارف آرام بنشیند چرا که شاه (خدا) از پی شکار وی آمده و او را هدف میگیرد . اگرچه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو
و چه لحظه ناب و بی همتایی برای آنان که به حضورش دست یافتند .عارفان و بزرگانی که بی ادعا همه حالات روحی خود را در دوره های مختلف برای راهنمایی و هدایت ما در راه ماندگان با زبان تصویری شعر و غزل بیان کرده اند. امید که اساتید بر این بنده کمترین ببخشایند
حس دوباره برگشتن انسان به بهشتو میده!!
انسان دو دنیای ذهنی دارد یکی گرد و خاکی و شلوغ است و انسان تلاش میکند در این شلوغ خود را پیدا کند و هویت خود را تثبیت کند
یکی هم دنیای هماهنگی و یک پارچگی و صاف و روشن که شلوغی در آن راه ندارد فقط یک ماه زیبا روشن و کامل در آن میتابد که معشوق است
دنیای اول دنیای گفت و گوی و گرد و خاک است که با آب زدن به آن که همان معرفت است و خاموشی، دنیای دیگر آرام آرام آشکار میگردد همانند بهار
که از درون به رگ گل و گیاه نفوذ میکند و به باغ راه مییابد، جلال دین ما را دعوت میکند تا با به دست آوردن آب معرفت خود را به آن دنیایی ببریم که آنجا همه چیز سر جای خود است، ماه میتابد، باغ سبز است، بوی بهار همه جا هست، شب پر از نور زیبای ماه است، هر گونه یاری وتوانایی از راه بس گشاد و بازی چون آسمان به سراغ همه روان است، هر گونه غم و نگرانی دور میگردد، پادشاه خِرَد ما که به شکار معنیهای نو رفته است با دست پر باز میگردد، تیرها و تلاشها همه به هدف و مقصد میرسند، باغ هستی از سبزه روی زمین تا گل سوار بر شاخ و سرو بلند قامت، کنایه از آن چه دیدنی هست و آن چه دیدنی نیست چون فرشتههای آسمان و روح و روان و عقل، همه در هماهنگی و مستی بسر میبرند، آیا در اینکه چنین تجربهای برای انسان امکان پذیر است تردید داری؟ جلال دین میگوید که خبر خوشی دارم که اگر راه را آب زنی یعنی منتظر و امیدوار باشی نگار نازنین از راه میرسد که عشق نام دارد و با آمدن او دنیا به رنگ ویژهای در میآید و رونق باغ از راه میرسد که این به آمادگی ما بستگی دارد که چقدر گرد و خاک پیرامون ما را گرفته است، در این غزل صحبتی از شمس نیست بلکه صحبت از ماه است که به عرفان جلال دین مربوط است که میخواهد و میتواند همه را به مستی و رخس در آورد ، زیرا ماه نشانه زیبائی و یگانگی هستی است که همه میتوانند آن را ببینند
این غزل رو مولانا به مناسب بازگشت شمس سرود. در این غزل همه چیز به شمس اشاره دارد
بلی جناب کیخا
فرگان بودن نگاه یک یک آدم ها چیزیست که ما گاه گاه نادیده اش می گیریم و ناخودآگاه تلاش در همانند سازی نگاه ها و اندیشه ها داریم :
پرده برانداز و برون آی فرد
گر منم آن پرده به هم در نورد
جناب کیخا واژه شناسی است که در درستی آنچه می آورند تردید نمی توان کرد.
اما من در جسجوی مانای "فرگان " به آبجو و گونه ای شربت رسیدم که هیچکدام با original نسبتی ندارند
با پوزش
سلام به نظر من این شعر مولوی اشاره به روز ظهور چهارهمین ماه تابناک ولایت امام زمان عج سروده شده و در آن به عدد چهارده و کلمات رمز گونه مثل قیام (قائم) سبزه پیاده(گل نرگس)غنچه سواره(شجره طیبه اهل البیت) اشاره دارد ودر آخر هم به خاموشی و نگه داشتن راز اشاره دارد که همان تقیه در عصر غیبت است
سنجق یار نیز به معنای حاکم و والی است که اشاره به حکومت حضرت دارد
ایکاش جوانان سعادتمند،پند پیر دانا را عزیز میداشتند و اینچنین بی حرمتی نمیکردند.ایشان درددلی کردند که در لا به لایش نکات مهمی را هم بازگو نمودند ولی متاسفانه متوجه نشدید.کینه را بگذارید کنار.
با سلام
این شعر مولانا در مورد عارفی به نام شمس تبریزی است که به دلیل ارادت زیاد مولوی به شمس شاگردان مولانا شمس را سرزنش می کردند و سنگ می زدند .
شمس از شهر قونیه هجرت کرد و مولانا به شدت افسرده شد.
شاگردان مولانا چاره جز دل جویی از شمس ندیدند و شمس را به قونیه اوردند. این شعر برای پیشوازی مولانا از شمس است.
سلام . دوستان آیا مطمین هستید که این شعر مولوی در وصف شمس هست ؟ یا تفسیر قرآن ؟
خلوتیان آسمان تا چه شراب میخورند= رحیق مختوم شرابی است سربسته که خداوند در روز قیامت آن را باز میکند منظور آیات الهی است
من شنیده ام که حضرت مولوی این شعر که بعدا توسط محمود علیقلی در وا نفسای انقلاب اسلامی اجرا شد؛ برای ورود تاریخی حضرت امام سروده اند! دوستان اشتباه میکنم؟
چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما
زان که ز گفت و گوی ما گرد و غبار میرسد
قسمت کلیدی این شعر بیت فوق می باشد که معلوم میشه متاسفانه دوستانی که حاشیه نوشتند اصلا مضمون شعر را درک نکردن ...
اقای غلامرضا مقبلی لذت بردم از تفسیر زیباتون و امیدوارم بیشتر مطلب بنویسید که شخصا یاد میگیرم از کلام انسان عاشقی مثل شما بزرگوار.
فقط شمس نیست که میرسد خیلی چیز ها میرسد با آمدن او نه نتها خود او میرسد رونق جان و تمام آنچه عارف حقیقت را درآن می جوید میرسد دوستان خیلی درباره این که خود شمس میرسد یا تفسیر قرانی است قاطعانه بحث نکنند البته گفتم قاطعانه .آن حقیقت که جان را به سوی یک چیز میکشاند میرسد همه این ها اگر بخواهیم عرفانی نگاه کنیم در عالم معنا تفسیر می شود که کور کریم و ادبی و فنی بحث کنیم چون اطلاعات جامعی از تمام ابعاد اندیشه مولانا نداریم نمی توان نظری قطعی داد که برخی از دوستان اشاره کرده اند.
در این غزل زیبا, مولانا لحظه وصال با معبود را به زیباترین شکل ممکن به تصویر میکشد ,
معبود را به نگار تشبیه کرده که از آمدنش , بوی بهار استشمام میشود,نور افشانی یار را چندین برابر ماه توصیف میکند....
او با چشم دل عوالم بالاتر را شهود میکند و غوغای هستی را می بیند ....او از شکافتن آسمان میگوید , فرشته های آسمانی و ولوله ای که در آسمان بر پا شده را شهود میکند,
نشانه هایی از آمدن یار میدهد, بوهایی را استشمام میکند که قابل قیاس با بوهای خوش این دنیایی نیست .....
در روایات نیز داریم که همه آنچه در عالم بالاتر وجود دارد در اعلی درجه آن , لطیفتر و زیبایی ها هزاران برابر است, بوها , صداها همه و همه بسیار طرب انگیز و لطیف بوده و موسیقی خاصی داره که طنین آن ,اصلا با آنچه در عالم ماده, می شنویم قابل قیاس نیست.....
بقول مولانا هرچه بیشتر با کلمات توصیف کنیم , حجاب ها را بیشتر میکنیم ....
در غزل میگوید که فقط نشانه های آمدن یار , چقدر عالم هستی را به تکاپو انداخته است, ......بوهای خوش, سنجق یار ......رونق باغ.....چشم و چراغ همه هستی.........
و اما در اینجا یار را به شاه تشبیه میکند که به قصد شکار تیری پرتاب کرده و هدف را نشانه رفته و اکنون برای دیدن شکارش میاید....
همه هستی برای آمدنش در حالت آماده باش هستند ....باغ سلام میکند.....سرو قیام میکند......سبزه پیاده میرود......غنچه سوار میرسد......
در اینجا این سوال بزرگ برای مولانا پیش میاید که چرا خلوتیان آسمان شراب میخورند؟ وقتی فقط نشانه های آمدن یار !!!! روح چون منی را چنین مست میکند و عقل را خمار !!!!!!! چگونه ممکن است با ابنهمه مستی که حضور معبود به آدم میدهد , کسی بتواند شراب هم میل کند!!! , اصلل چه لزومی به خوردن شراب هست؟مگر ظرفیتی هم باقی میماند برای مستی بیشتر؟مگر بیشترش هم ممکنه؟؟؟؟؟
این شهود خودش پر از مستی و شعف و شادی وخماری است و تمام ظرفیت وجودی مرا پر کرده , دیگر ظرفیتی برای مستی بیشتر نیست
و در بیت آخر میگوید
کوی ما ,کوی عاشقان , کوی واصلان , کوی خاموشی است
چون در کوی واصلان , آنچه را شهود میکنی نمیتوانی در قالب کلمات بیان کنی, واژه ها ظرفیت بیان آنهمه لطافت و زیبایی را ندارند درخشندگی رنگها , آنچه از بوها می شمید , لطافت های عالم بالا مافوق تصور و بیان است بنابراین اگر سعی کنی با کلامت ,پرده برداری, در حقیقت حجاب اندر حجاب ایجاد میکنی یا بعبارتی مثل اینکه فضا را با گفتگوی خود غبارآلود میکنی
در این غزل زیبا, مولانا لحظه وصال با معبود را به زیباترین شکل ممکن به تصویر میکشد ,
معبود را به نگار تشبیه کرده که از آمدنش , بوی بهار استشمام میشود,نور افشانی اش چندین برابر ماه است.....
او با چشم دل عوالم بالاتر را شهود میکند و غوغای هستی را می بیند ....او از شکافتن آسمان میگوید , فرشته های آسمانی و ولوله ای که در آسمان بر پا شده را شهود میکند, نشانه هایی از آمدن یار میدهد, بوهایی را استشمام میکند که قابل قیاس با بوهای خوش این دنیایی نیست .....
در روایات نیز داریم که همه آنچه در عالم بالاتر وجود دارد در اعلی درجه آن , لطیفتر و زیبایی ها هزاران برابر است, بوها , صداها همه و همه بسیار طرب انگیز بوده و موسیقی خاصی داره که طنین آن ,اصلا با آنچه در عالم ماده, می شنویم قابل قیاس نیست.....
بقول مولانا هرچه بیشتر با کلمات توصیف کنیم , حجاب ها را بیشتر میکنیم ....
در غزل میگوید که فقط نشانه های آمدن یار , چقدر عالم هستی را به تکاپو انداخته است, ......بوهای خوش, سنجق یار ......رونق باغ.....چشم و چراغ همه هستی.........
و اما در اینجا یار را به شاه تشبیه میکند که به قصد شکار تیری پرتاب کرده و هدف را نشانه رفته و اکنون برای دیدن شکارش میاید....
همه هستی برای آمدنش در خالت آماده باش هستند ....باغ سلام میکند.....سرو قیام میکند......سبزه پیاده میرود......غنچه سوار میرسد......
خلوتیان آسمان تا چه شراب می خورند
روح خراب و مست شد , عقل خمار می رسد
در اینجا این سوال بزرگ برای مولانا پیش میاید که چرا خلوتیان آسمان یعنی آنهایی که اینهمه عظمت و بزرگی و هیبت و شکوه و مستی را که فقط نشانه های آمدن یار است و روح چون منی را چنین مست میکند و عقل را خمار !!!!!!! چگونه ممکن است با ابنهمه مستی که حضور معبود به آدم میدهد , کسی بتواند شراب هم میل کند , اصلی چه لزومی به خوردن شراب هست؟مگر ظرفیتی هم باقی میماند برای مستی بیشتر؟مگر بیشترش هم ممکنه؟؟؟؟؟
این شهود خودش پر از مستی و شعف و شادی وخماری است و تمام ظرفیت وجودی مرا پر کرده , دیگر ظرفیتی برای مستی بیشتر نیست
و در بیت آخر میگوید:
چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما
کوی ما ,کوی عاشقان , کوی واصلان , کوی خاموشی است،
چون در کوی واصلان , آنچه را شهود میکنی نمیتوانی در قالب کلمات بیان کنی, واژه ها ظرفیت بیان آنهمه لطافت و زیبایی را ندارند درخشندگی رنگها , آنچه از بوها می شمید , لطافت های عالم بالا مافوق تصور و بیان است بنابراین اگر سعی کنی با کلامت ,پرده برداری, در حقیقت حجاب اندر حجاب ایجاد میکنی یا بعبارتی مثل اینکه فضا را با گفتگوی خود غبارآلود میکنی
اصلا این شعر ربطی به قرآن و آیات قرآنی ندارد. این شعر هیجان درونی شاعر را وصف میکند. از وزن ابیات و واژه های بکار رفته کاملا پیداست.
سلام و درود به همه دوستان
واقعا ناراحت کننده است این بخش حاشیه ها در گنجور. هر بار یک کلام خالص میخونم و مست و خمار از اون کلام حاشیه ها را دنبال میکنم تا کسی مستیم را افزون کند و یا اطلاعات بیشتری از وضع حال شاعر در زمان فرمودن غزل به من یاد دهد اما هر بار به جدال بر سر یک کلمه یا حرف یا جدال بر سر مخاطب شعر یا خودستایی دوستان و بسیاری دیگر موارد، تمامی شور و حال من را می گیرد. شعر رو از بر کردن برای پز دادن نه به خودت کمکی میکند نه به مخاطبت. آخر مگر فرقی میکند مخاطب شما ایرانی باشد یا افغانی یا عرب یا آفریقایی که در جواب دادن شما تاثیری داشته باشد؟ آن یکی چرا می گوید اگر این طور بود که شمس مولانا میشد.مگر شما می دانید که کدام والاترند؟ مگر حضرت مولانا خود را مرید شمس نمیدانست؟ مگر برتری به سروده و نام و شهرت است؟ آن یکی دارد حتما شوخی میکند که میخواهد عمر خدا را محاسبه کند! و بعد از آن به این برسد که خدا خیلی پیرتر از انسان است و انسان نمیتواند عاشق او شود. مگر خدا جسم است که فرسوده شود؟ واقعا با خودمان فکر میکنیم که ما مولانا را میشناسیم؟ ما حتی کلاغان درخت باغش را هم نمیشناسیم! کی میخواهیم قبول کنیم که دیوان شمس تبریزی برای شمس تبریزی گفته شده؟ وقتی در زمان بازگشت شمس این شعر را سروده است شما میگویید نه این تفسیر آیه قرآن است؟ خداوند عزیزترین است.قرآن برترین است. حضرت علی (ع) والاترین است و این چیز دیگری است. تاریخ را که نمیشود تحریف کرد. مولانا شمس را به عنوان انسان کامل و مظهر حق میداند و برای این انسان کامل شعر میگوید. به نظر شما کسی میتواند به خداوند بگوید خورشید؟ یا اینکه تو مثل خورشیدی؟ خورشید فقط ذره کوچکی از خلقت عظیم خداوند است. پس شمس تبریزی فقط شمس تبریزی است. کاش مدیر گنجور لطف می کرد و حاشیه را خاموش میکرد و خود فقط اطلاعاتی از منابع معتبر در مورد وصف حال شاعر در هنگام سرودن شعر درج می نمود.
با سلام، من ادبیاتی نیستم ولی ادبا را دوست دارم، فقط میخواستم عرض کنم که من با نظر دوستمان که گفته این شعر در مورد شمس هست موافقم ولی اگر مولانا شیعه اثنی العشری بود تشبیه ماه شب چهارده به امام زمان خیلی زیبا بود و دارای ایهام می شد ، هم به معنی ماه شب چهاردهم و هم به معنای چهاردهمین معصوم.با تشکر
کلمه mystery با ریشه myst از mist به معنای ابر و غبار و مه آمده که باعث تاری و ابهام میشوند
و mist هم از کلمه هند و اروپایی میغ آمده است که ما هنوز از آن به معنای ابر استفاده می کنیم
واژه mysticism به معنای رازورزی هم از mist به معنای آرد یا غبار مشتق شده، کسی که فکر می کند با بیان مطلبی حقیقت دورتر میشود باید مثل کسی باشد که آرد در دهان دارد و بهتر است دهانش را ببندد وگرنه فضا بیشتر غبارآلود خواهد شد
گر برسی به کوی ما خامشی است خوی ما
زانکه ز گفتگوی ما گرد و غبار می رسد
Myst etymology
From Old English mist (“mist; darkness; dimness (of eyesight)”), from Proto-Germanic *mihstaz (“mist, fog”), from Proto-Indo-European *h₃migʰ-, *h₃migʰ-lo- (“drizzle, fog”), from Proto-Indo-European *h₃meygʰ- (“to flicker, blink, be dark; cloud, mist”).
راه دهید یار را آن مه ده چهار را
کز رخ نوربخش او نور نثار میرسد
سلام بر امام زمان عزیزمان.
درودها بر همه عزیزانی که نظرگذاری کردند، من با نوشته دوست عزیز خاموش (56مین نظرگذاری) کاملا موافقم و هرآنچه که حرف دل من هم هست ایشان فرمودند، کاش اینقدر به حاشیه نرویم و هر مطلبی را به ظنِّ خویش تفسیر نکنیم، با تشکر از همه اساتید.
التماس ِ تفکر_خِرَد نگهدار
سلام علیکم . درود و سلام و آرزوی شادکامی برای همگان و احسنت بر تقی زاده عزیز که به اصل موضوع اشاره دقیقی فرمودند.
به خردی میخواندم و مینگاشتند "آب زنید راغ را . . .
به مرز کهولت رسیدهام که میخوانم و مینگارند "آب زنید راه را . . .
به راستی جلالالدین چه گفت؟
میان مسجد و میخانه راهیست
بجویید ای عزیزان کین کدام است
با سلام، در بیت دوم معنی مه ده چهار چیه؟
مَهِ ده چهار یعنی ماهِ شبِ چهارده، بدر
مرحوم "محمود علی قلی" هم این شعر مولانا (آب زنید راه را) را خوانده اند که همان ترانه ای هست که در ایام دهه فجر پخش می شود
این غزل چه ربطی به سوره انشقاق داره؟! اصلا معنی کلمه ''انشقاق'' یعنی جدا شدن و پراکندگی در حالی که این غزل تماما با مضمون وحدت است. تمام سوره انشقاق هشدار و انذار است ولی این غزل زیبا بطور کل بشارت است و امید.
آقای صابربزرگوار:
همانگونه که درحاشیه های صدرالذکرگفته شد،اگربه
آیات اول سوره انشقاق و غزل مذکورنگاه فرماییدبه درهم پیچیده شدن آسمان وهیاهو وبانگ وفریاد عالمیان اشاره شده که طبق معانی این آیه درروزمعاد ،وعده دیدارحق برای جهانیان محقق می شود.
ازآنجاکم مولوی عاشق لحظه ودیدارمحبوب حقیقی خوداست ،این رویدادمهم رادر غزلش به تصویرکشیده است.
والاتاکنون برای هیچیک ازانسانها ودیدارشان بایکدگرآسمان برچیده نشده وغلغله ای هم،صورت نگرفته ونخواهد گرفت الا معاد.
درود
بیت ۲ یقینا منصرف از دیدار خدا برابر آنچه که در سوره انشقاق آمده میباشد؛ چون از مردم میخواد که از سر راه ''یار'' کنار بروند ضمن آنکه تمام آیات سوره انشقاق رو باید در نظر گرفت.
البته این تفسیر شما هم قابل تامله ولی کماکان بنده اعتقاد دارم منظور دیدار خدا برابر سوره انشقاق نیست و این غزل سراسر شوق دیدار یار است در حالی که بیشتر آیات سوره انشقاق انذار و یادآوری وحشت روز جزاست.
در ضمن تشبیه و اغراق لازمه کار شاعره و خیلی بیشتر از این چیزایی که مولوی در این غزل گفته، هم در دیگر اشعار ایشان هست و هم اشعار دیگر شاعران.
آب زنید راه را هین که نگار می رسد،
برای پذیرایی از معشوق آماده شوید که بزودی نگار خواهد آمد.
مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد،
زمین به باغی سرد و بی روح تشبیه شده که مملو از ظلم و ستم به گل و گیاه و سبزه است و هوا بس ناجوانمردانه سرد است و سرما سخت سوزان است و صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است، شاعر نومیدی را بر نمی تابد چراکه خوب میداند پس از زمستان بهار خواهد آمد لذا مژدهی آمدن بهار را میدهد و گویی خوب درک کرده است این حدیث را «یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطًا وَعَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ ظُلْمًا وَجَوْرًا؛ [امام زمان (ع) بعد از ظهور] زمین را پر از عدل و داد میکند، بعد از آن که زمین پر از ظلم و جور شود.»
شاعر بوی بهار را نیز از هم اکنون احساس می کند چراکه بهار را نزدیک می داند همچنانکه قرآن درباره قیامت هم اشاره به نزدیکبودن آن دارد.
شاعر گویا در این بیت می خواهد بگوید که ابتدا باید هرکس برای آمدن معشوق آماده شود و سپس به دیگران هم نوید آمدن بهار را بدهد چراکه آنها هم امیدوار و در پی آماده شدن برای استقبال از بهار برآیند .
راه دهید یار را آن مه ده چهار را،
اگر در بیت قبل از آماده شدن صحبت به میان آمده است (آب زنید راه را) در اینجا گویی شاعر می خواهد که موانع راه را برطرف کنید(راه دهید یار را).
از موانع ظهور نداشتن معرفت واقعی و احساس نیاز، ناسپاسی، و وجود صفات رذیله و وابستگی به دنیا را می توان نام برد و نیز راه دهید یار را، یعنی با او ارتباط قلبی برقرار کنید و او را به دل و قلب خود وارد کنید تا قلب و وجود خود را نورانی کنید و همچنین هنگام آمدنش او را بپذیرید و یاری کنید که او یار و دوست حقیقی است یاری که مانند ماه شب چهارده دارای بیشترین نور است، کز رخ نوربخش او نور نثار میرسد،خودش نور است و نورافشانی هم می کند و تاریکی ها و جهل ها را کنار می زند.
چاک شدست آسمان، غلغله ایست در جهان
گویی آسمان چاک خورده است که این گونه ابرها می بارند، از روایات استفاده می شود که در عصر ظهور امام زمان سال های پربارشی فراروی بشر خواهد بود و بارش رحمت الهی بیشتر از همیشه وجود خواهد داشت.
غلغله ایست در جهان، قطعا جهان در عصر ظهور دچار تغییرات زیادی خواهد گردید.
عنبر و مشک می دمد سنجق یار می رسد.
در عصر ظهور سبزی و خرمی، کوه و دشت و صحرا را فرا می گیرد و بیابان های بایر و همیشه خشک، اثری از خشکی نخواهند داشت و نعمت های الهی فراوان می شود و این هم از ثمرات چاک شدست آسمان است، سنجق یار می رسد، سنجق یعنی پرچم که نمادی برای حکومت است سنجق یار می رسد یعنی حکومت امام شکل میگیرد.
رونق باغ می رسد،چشم و چراغ می رسد،غم به کناره می رود، مه به کنار می رسد.
زمستان ظلم و ستم زمین می رود و عدالت، پرنعمتی و خوشی ها خواهد آمد و همه چیز عالی خواهد شد دیگر غم و ناراحتی هم نخواهد بود امام معصوم مظهر زیبایی و روشنایی در کنار مردم خواهد بود( متی ترانا و نراک)
تیر روانه می رود، سوی نشانه می رود، ما چه نشسته ایم پس، شه ز شکار می رسد، روانه به معنای زود و فوری، تیر ها زود و سریع به سمت هدف می روند و کارساز خواهند شد یعنی دشمنان و ظالمان نابود خواهد شد و نباید ما فقط تماشاگر باشیم و یا اینکه به پا خیزید و جشن پیروزی برپا کنید که شاه از جنگی که برای او چون شکاری بیش نیست با دست پر برگشته است. باغ سلام می کند، سرو قیام می کند، سبزه پیاده می رود، غنچه سوار میرسد، مردم زمین به او سلام و خوش آمد گویی می کنند با او بیعت می کنند و همراه او می گردند امام که چون سرو مظهر آزادگی، زیبایی و زندگی است قیام خواهد کرد و افراد متناسب با لیاقت های خود جایگاه می گیرند همه بهرهمندند هم سبزه و هم گل اما جایگاه ها هم محفوظ است.
خلوتیان آسمان تا چه شراب می خورند، خوشی و شادی به خلوتیان آسمان هم کشیده شده است آنان هم بزم خود را دارند چراکه آنها نسبت به انسان ها بی تفاوت نیستند بطور مثال داریم که فرشتگان برای مومنین استغفار می کنند، روح خراب و مست شد، عقل خمار می رسد، ویژگی روح و عقل در دوران ظهور هم خاص است روح در اوج و عقل کامل خواهد شد.
چون برسی به کوی ما، خامشی است خوی ما، زان که زگفتگوی ما گرد و غبار می رسد.
اگر به کوی ما یعنی به باور و مذهب ما وارد شوی میبینی که روش ما خاموشی، سکوت و تقیه است چراکه اگر بخواهیم بگوییم و یا فاش و آشکار صحبت کنیم دعوا و جدال های زیادی ایجاد میگردد خاموشی در اینجا نه به معنای مطلق حرف نزدن است چراکه شاعر تا اینجا برایمان کلی بیت آورده است خاموشی گویا این است که نمی توانی علنی و آشکارا سخن بگویی. در ضمن از این بیت می توان دریافت که مولوی بعضی از سخنان را نگفته و یا به افراد خاص فرموده و طریقه ی تقیه را دنبال میکرده است لذا در باب مذهب او هم نمی توان با قاطعیت صحبت کرد.
حرف درویشان بدزدیده بسی.
تا گمان آید که هست او خود کسی.
ممنونم از سایت گنجور که در اعتلای سطح یادگیری و آگاهی مردم قدم مهم برداشته اند
نمیدنم این چه هنری که برخی از مردم ما ایران داریم چرا؟ چون، خیلی از شرح و تفسیر ها رو دیدم که از روی نظر گنجور استفاده میکنید بدون اینکه کوچک ترین اشاره ای به گنجور یا نظر مخاطب عزیز بکند
بگو این چه هنری است که از نظرات دیگران به اسم خود استفاده میکنید ، به زور نه کسی مولوی شناس میشود نه استاد وحتی بدتر از اون از انتقادات برخی کاربران هم به عنوان نقد خود نام میبرند.
تا ما به خودمان نیاییم و واقع گرا نباشیم جهان سوم بودن حق ماست.
چاکر آن مه ده چهار
شرح غزل شمارهٔ ۵۴۹ (آب زنید راه را)
مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
محمدامین مروتی
این غزل نوعی استقبال است. استقبال از بهار یا استقبال از یاری که در بهار می آید و او ممکن است شمس باشد که قرار است به نزد مولانا برگردد و مولانا به صرافت آب و جارو کردن راه بازگشت او افتاده است.
آب زنید راه را، هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را، بوی بهار میرسد
یار دارد به خانه می رسد. همه جا را آب و جارو کنید. تو گویی بوی بهار به باغ می رسد.
راه دهید یار را، آن مه دَه چهار را
کز رخ نوربخش او، نور نثار میرسد
یار دارد نورافشانی می کند. راه را برای آن ماه شب چهارده باز کنید.
چاک شُدَست آسمان، غلغلهای است در جهان
عنبر و مشک میدمد، سنجق[1] یار میرسد
گویی آسمان شکاف برداشته و فرشتگان نازل می شوند. جهان در غوغاست. بوی خوشش به مشام می رسد و پرچمش نمایان شده است.
رونق باغ میرسد، چشم و چراغ میرسد
غم به کناره میرود، مه به کنار میرسد
اوست که به باغ رونق و خرمی می دهد. اوست که مایه بینایی چشم است. غم ها زائل می شود و آن ماه به کنارمان می آید.
تیر روانه میرود، سوی نشانه میرود
ما چه نشستهایم پس، شه ز شکار میرسد
برخیزید که شاه از شکار برمی گردد. مراقب تیر و نشانش باشید.
باغ سلام میکند، سرو قیام میکند
سبزه پیاده میرود، غنچه سوار میرسد
باغ به او سلام می کند و سرو پیش پایش برمی خیزد. سبزه بر زمین می روید و غنچه بر درخت برمی دمد.
خلوتیان آسمان، تا چه شراب میخورند
روح خراب و مست شد، عقل خمار میرسد
فرشتگان هم مست شده اند و روح و عقل از دست داده اند.
چون برسی به کوی ما، خامشی است خوی ما
زان که ز گفت و گوی ما، گرد و غبار میرسد
مولانا در مقطع می گویدای یار! وقتی برسی، دم نمی زنیم و خاموش می مانیم تا غباری بر ارتباط مانننشیند. ضمنا خموش، تخلص مولانا هم هست.
اول فرودین 1404
[1] سنجق یعنی پرچم و علم