گنجور

غزل شمارهٔ ۵۱۰

باز به بط گفت که «صحرا خوشست»
گفت: «شبت خوش که مرا جا خوشست»
سر بنهم من که مرا سر خوشست
راهْ تو پیما که سرت ناخوشست
گر چَهِ تاریک بُوَد مسکنم
در نظرِ یوسفِ زیبا خوشست
دوست چو در چاه بود چه خوشست
دوست چو بالاست به بالا خوشست
در بُنِ دریا به تکِ آبِ تلخ
در طلبِ گوهرِ رعنا خوشست
بلبل نالنده به گلشن به دشت
طوطی گوینده شکرخا خوشست
تابش تسبیح فرشته‌ست و روح
کاین فلک نادره مینا خوشست
چونک خدا روفت دلت را ز حرص
رو به دل آور دلِ یکتا خوشست
از تو چو انداخت خدا رنجِ کار
رو به تماشا که تماشا خوشست
گفت: «تماشای جهان عکسِ ماست
هم برِ ما باش که با ما خوشست»
عکس در آیینه اگرچه نکوست
لیک خود آن صورت احیا خوشست
زردی رو عکس رخ احمرست
بگذر از این عکس که حمرا خوشست
نورِ خدایی‌ست که ذرّات را
رقص‌کنان بی‌سر و بی‌پا خوشست
رقص در این نور خرد کن کز او
تحت ثری تا به ثریا خوشست
ذره شدی بازمرو که مشو
صبر و وفا کن که وفاها خوشست
بس کن چون دیده ببین و مگو
دیده مجو دیده بینا خوشست
مفخر تبریز شهم شمس دین
با همه فرخنده و تنها خوشست

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز به بط گفت که «صحرا خوشست»
گفت: «شبت خوش که مرا جا خوشست»
هوش مصنوعی: پرنده به غاز گفت که دشت دل‌انگیز است، غاز پاسخ داد که «برای من شب دلپذیر است زیرا جایی برای استراحت دارم.»
سر بنهم من که مرا سر خوشست
راهْ تو پیما که سرت ناخوشست
هوش مصنوعی: من سرم را به زمین می‌گذارم چون حال خوشی دارم، اما تو که در راه به سر می‌بری، حال خوشی نداری.
گر چَهِ تاریک بُوَد مسکنم
در نظرِ یوسفِ زیبا خوشست
هوش مصنوعی: اگرچه در جایی تاریک زندگی می‌کنم، اما دیدن یوسف زیبا برایم خوشایند است.
دوست چو در چاه بود چه خوشست
دوست چو بالاست به بالا خوشست
هوش مصنوعی: دوستی که در مشکلات به کمک آدم بیاید، بسیار ارزشمند است. اما دوستی که در شرایط خوب و سعادتمندی باشد، لذت و خوشی بیشتری به همراه دارد.
در بُنِ دریا به تکِ آبِ تلخ
در طلبِ گوهرِ رعنا خوشست
هوش مصنوعی: در عمق دریا، تلاش برای یافتن جواهرهای زیبا همواره با غم و تلخی همراه است.
بلبل نالنده به گلشن به دشت
طوطی گوینده شکرخا خوشست
هوش مصنوعی: بلبل در گلستان آواز می‌زند و طوطی در دشت با صدای شیرینش سخن می‌گوید. هر دو در جای خود زیبا و دلنشین هستند.
تابش تسبیح فرشته‌ست و روح
کاین فلک نادره مینا خوشست
هوش مصنوعی: نورانی که از تسبیح فرشتگان ساطع می‌شود، و روح این جهان درخشان مانند میناست که زیبایی‌های خاص خود را دارد.
چونک خدا روفت دلت را ز حرص
رو به دل آور دلِ یکتا خوشست
هوش مصنوعی: زمانی که خداوند حرص و طمع را از دل شما دور کند، دل پاک و یکتای شما را به خود جذب می‌کند و باعث خوشحالی‌تان می‌شود.
از تو چو انداخت خدا رنجِ کار
رو به تماشا که تماشا خوشست
هوش مصنوعی: زمانی که خداوند از تو رنج و زحمتی را به وجود آورد، این زحمت را به نظاره می‌نشینم، زیرا تماشا کردن لذت بخش است.
گفت: «تماشای جهان عکسِ ماست
هم برِ ما باش که با ما خوشست»
هوش مصنوعی: او گفت: «نگاه به دنیای اطراف، بازتابی از وجود ماست. پس همراه ما باش تا زندگی‌مان شیرین‌تر شود.»
عکس در آیینه اگرچه نکوست
لیک خود آن صورت احیا خوشست
هوش مصنوعی: تصویر در آینه هرچند زیباست، اما خود آن حقیقت و وجود اصلی از هر چیزی شیرین‌تر و دلپذیرتر است.
زردی رو عکس رخ احمرست
بگذر از این عکس که حمرا خوشست
هوش مصنوعی: زردی چهره نشانه‌ای از رنگ و حالتی خاص است، اما اگر به زیبایی و طراوت چهره‌ای سرخ نگاه کنی، از این تصویر رنجور و بی‌حال بگذر، چرا که چهره سرخ زیباتر و خوشایندتر است.
نورِ خدایی‌ست که ذرّات را
رقص‌کنان بی‌سر و بی‌پا خوشست
هوش مصنوعی: نور خداوندی است که ذرات را بدون سر و پا به رقص درآورده و خوشحالی می‌آفریند.
رقص در این نور خرد کن کز او
تحت ثری تا به ثریا خوشست
هوش مصنوعی: در این نور زیبایی که می‌تابد، رقص کن، چون این نور از پایین‌ترین نقطه تا بالاترین درخشان و دل‌انگیز است.
ذره شدی بازمرو که مشو
صبر و وفا کن که وفاها خوشست
هوش مصنوعی: به احساسات و عشقت متعهد باش و صبور باش، زیرا وفاداری و پایبندی به عشق چیزهای زیبا و خوشایندی را به همراه دارد.
بس کن چون دیده ببین و مگو
دیده مجو دیده بینا خوشست
هوش مصنوعی: اگر به آنچه می‌بینی دقت کنی، لازم نیست که به دنبال چیز دیگری باشی. بینایی که واقعاً خوب است، حتماً ارزشمند است.
مفخر تبریز شهم شمس دین
با همه فرخنده و تنها خوشست
هوش مصنوعی: شمس دین، که رمز و گنجینه تبریز است، با وجود همه خوشی‌ها و تنهایی‌اش، همچنان درخشان و شگفت‌انگیز است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۱۰ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/08/30 02:10
همایون

من وطن ندارم، وطن من هر جایی‌ است که در آن انسان و انسانیت در بند نباشد، ارنستو چگوارا
شهاب دین سهروردی که جان خود را بر پاسداری و گسترش حکمت خسروانی گذاشت در، لغت موران، حکایتی زیبا از لاک پشتان می‌‌آورد که روزی میان آنان در شناسائی پرنده‌ای در دریا گفتگو در می‌‌گیرد تا به پیش قاضی و حاکم می‌‌روند که این پرنده آبی‌ است یا هوائی، حاکم و پیر به آنان می‌‌گوید باید صبر کرد و دید که این پرنده بی‌ آب نمی تواند بماند و یا بی‌ هوا، همان طور که ماهی‌ بی‌ آب زنده نمی ماند پس آبی‌ است، در این میان طوفانی سهمگین در می‌‌گیرد و دریا پر آشوب می‌‌گردد و پرنده به اوج می‌‌نشیند و نا پدید می‌‌گردد، پس از حاکم توضیح آنرا جویا می‌‌شوند و او می‌‌گوید که این موجود نه دریائی است و نه آسمانی بلکه بی‌ جا و مکان است و هر چند که از انبیا و اولیا مثال می‌‌آورد که به هیچ مکان و زمانی تعلق ندارند ،لاک پشتان نمی پذیرند که کسی‌ بتواند به جایی‌ تعلق نداشته باشد، و حاکم را از سمت خود عزل می‌‌کنند
انسان در پندار و گفتار و کردار خود هم زمان مند عمل می‌‌کند و هم تابع مکان است هر چند که تغییر می‌‌کند و دگرگونی را نیز تجربه می‌‌کند، ولی در پهنه عشق به زمان و مکان وابستگی ندارد و نویی و تازگی را در جاودانگی و شادی بی‌ پایان تجربه و بیان می‌‌کند

1403/06/04 21:09
همیرضا

استاد مجید سلیمانی در کانال تلگرام کاریز راجع به این بیت که اصلاً از نظامی است و نقل قول مولانا از آن چنین نوشته‌اند:

... در مخزن الاسرار نظامی آمده که باز بط را ملامت می‌کند که آخر این چه «سبک زندگی» است؟  
پای در این بحر نهادن که چه؟ بار در این موج گشادن که چه؟ 
پس مثلِ من «خیز و بساط فلکی درنورد...» 
و چون بط همراهی نمی‌کند، به این ختم می‌کند و می‌رود:
ای که درین کشتی غم جای توست / خون تو در گردن کالای توست 

منتهی شما که می‌دانید بط و مرغابی و اُنسشان با دریا نزد مولانا چیست! مرغ خاکی که خبر از بطن دریا ندارد به مرغابی فخر خروشد؟ پس همان بیت نظامی را در دیوان آورده امّا با این پاسخ بط که:
سر بنهم من که مرا سر خوش است / راه تو پیما که سرت ناخوش است! 
دوست چو در چاه بود چَه خوش است / دوست چو بالاست، به بالا خوش است...

و همین گفتگو و معنی باز در مثنوی:
باز گوید بطّ را کز آب خیز / تا ببینی دشت‌ها را قندریز!
بطّ عاقل گویدش ای باز، دور / آب ما را حِصن و امن است و سرور
حِصن ما را، قند و قندستان تو را / من نخواهم هدیه‌ات، بِستان، تو را... 

متن کامل نوشتهٔ ایشان را اینجا بخوانید.