اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز درآمد به بزم مجلسیان دوست دوست
گرچه غلط میدهد نیست غلط اوست اوست
هوش مصنوعی: دوست باز به مهمانی آمد و اگرچه ممکن است خطا کند، اما این اشتباه از جانب او نیست.
گاه خوش خوش شود گه همه آتش شود
تعبیههای عجب یار مرا خوست خوست
هوش مصنوعی: گاهی حال خوشی دارم و زمانی همه چیز به آتش و مشکلات تبدیل میشود. احساس عجیبی که یار من به من میدهد، گاه شیرین و گاه تلخ است.
نقش وفا وی کند پشت به ما کی کند
پشت ندارد چو شمع او همگی روست روست
هوش مصنوعی: کسی که به وفاداری معروف است، چگونه میتواند به ما بیوفا باشد؟ او مانند شمعی است که همیشه نور میدهد و به خوبی میتابد.
پوست رها کن چو مار سر تو برآور ز یار
مغز نداری مگر تا کی از این پوست پوست
هوش مصنوعی: پوست خود را کنار بگذار و مانند ماری که سرش را از پوست بیرون میآورد، از آنچه که برایت مهمتر است، بهرهمند شو. زیرا تا زمانی که تنها به ظواهر وابستهای، هیچ محتوا و عمقی نخواهی داشت.
هر کی به جد تمام در هوس ماست ماست
هر کی چو سیل روان در طلب جوست جوست
هوش مصنوعی: هر کسی با جدیت و خلوص در پی به دست آوردن عشق ماست، و هر کسی که مانند سیلی پرخروش در جستجوی هدف است، به دنبال آن میگردد.
از هوس عشق او باغ پر از بلبلست
وز گل رخسار او مغز پر از بوست بوست
هوش مصنوعی: عشق او باعث شده که باغ پر از بلبل شود و چهرهاش بوی خوشی را به همراه دارد.
مفخر تبریزیان شمس حق آگه بود
کز غم عشق این تنم بر مثل موست موست
هوش مصنوعی: شمس، بزرگترین شاهرگ وجود تبریزان، آگاه است که از شدت عشق، این جسم من مانند مویی نازک شده است.
حاشیه ها
دوست عزیزم
جناب محمد
اجازه میخوام با فرمایش جنابعالی مخالف باشم. بیت 《هر که به جِدِ تمام در طلبِ ماست، ماست ،،، هر که چو سیل روان در طلب جوست، جوست》 ارتباطی با مثل عاقبت جوینده یابنده است ندارد. بلکه این جملهایست که مولانا از طرف حضرت حق نقل قول میکند. یعنی پیام خداوند است که میفرماید هر که با همهی وجود خواهان من باشد، من است. (خداست) مصداق مصرع دیگری از مولانا که میفرماید 《هرچیز که در جستن آنی، آنی…》 یا در معارف سلطان ولد صفحه 151 میخوانیم:《جویای هرچه هستی، میدان که عین آنی》
یعنی در طلب هر چه باشی همان هستی.
ای به رَهِ جستجوی، نعرهزنان، دوست دوست
گر به حرم ور به دیر، کیست جز او؟ اوست اوست
پرده ندارد جمال، غیر صفات جلال
نیست بر این رخ نقاب، نیست بر این مغز پوست
دم چو فرو رفت هاست، هوست چو بیرون رود
یعنی ازو در همه، هر نفسی، های و هوست