غزل شمارهٔ ۴۶۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
دوست عزیزم
جناب محمد
اجازه میخوام با فرمایش جنابعالی مخالف باشم. بیت 《هر که به جِدِ تمام در طلبِ ماست، ماست ،،، هر که چو سیل روان در طلب جوست، جوست》 ارتباطی با مثل عاقبت جوینده یابنده است ندارد. بلکه این جملهایست که مولانا از طرف حضرت حق نقل قول میکند. یعنی پیام خداوند است که میفرماید هر که با همهی وجود خواهان من باشد، من است. (خداست) مصداق مصرع دیگری از مولانا که میفرماید 《هرچیز که در جستن آنی، آنی…》 یا در معارف سلطان ولد صفحه 151 میخوانیم:《جویای هرچه هستی، میدان که عین آنی》
یعنی در طلب هر چه باشی همان هستی.
ای به رَهِ جستجوی، نعرهزنان، دوست دوست
گر به حرم ور به دیر، کیست جز او؟ اوست اوست
پرده ندارد جمال، غیر صفات جلال
نیست بر این رخ نقاب، نیست بر این مغز پوست
دم چو فرو رفت هاست، هوست چو بیرون رود
یعنی ازو در همه، هر نفسی، های و هوست
شرح غزل شمارهٔ ۴۶۶(باز درآمد به بزم)
مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
محمدامین مروتی
این غزل هم در شرح اوصاف شمس از چشم مولانا است که احتمالاً پس از بازگشت نخستین شمس سروده شده است.
باز درآمد به بزم، مجلسیان، دوست˚ دوست
گرچه غلط میدهد، نیست غلط، اوست اوست
می گوید دوست به مجلس آمد. نکند من اشتباه کنم. نه درست است خودش است.
گاه خوشِ خوش شود گه همه آتش شود
تعبیههای عجب، یار مرا خوست، خوست
یار من خوی و عادت های طرفه و عجیبی دارد. مثلاً به ناگه از این رو به آن رو می شود و حالش خوب و گرم می شود.
نقش وفا وی کند، پشت به ما کی کند
پشت ندارد چو شمع، او همگی روست˚ روست
محال است که از ما بگریزد و پشت به ما کند. مثل شمع پشت و رو ندارد و بلکه پشت ندارد چون همه روست. یعنی دورو نیست. همه چیزش رو و آشکار است.
پوست رها کن چو مار، سر تو برآور ز یار
مغز نداری مگر؟ تا کی از این پوست˚ پوست
اگر مغز و معنا داری، مثل مار از پوستت بیرون آی تا به یار برسی.
هر که به جدّ تمام، در هوس ماست، ماست
هر که چو سیل روان، در طلب جوست، جوست
هر که با تمام وجود ما را بخواهد، عین ماست و بر عکس اگر سیل با همه عظمتش، طالب رسیدن به جو باشد، خودش به جو تبدیل می شود.
از هوس عشق او، باغ پر از بلبلست
وز گل رخسار او، مغز پر از بوست، بوست
به هوای وصال گلِ وجود اوست که باغ پر ز بلبل گشته و مغز ما از بوی خوش آکنده است.
مفخر تبریزیان، شمس حق آگه بود
کز غم عشق این تنم، بر مثل موست، موست
شمس تبریزی – که افتخار تبریز است- خودش می داند که از عشق او چنین زار و نزار گشته ام.
6 خرداد 1404