گنجور

غزل شمارهٔ ۴۶۰

عاشق آن قند تو جان شکرخای ماست
سایه‌ی زلفین تو در دو جهان جای ماست
از قد و بالای اوست عشق که بالا گرفت
و آنک بشد غرق عشق قامت و بالای ماست
هر گل سرخی که هست از مدد خون ماست
هر گل زردی که رُست رُسته ز صفرای ماست
هر چه تصور کنی خواجه که همتاش نیست
عاشق و مسکین آن بی‌ضد و همتای ماست
از سبب هجر اوست شب که سیه‌پوش گشت
توی به تو دودِ شب ز آتش سودای ماست
نیست ز من باورت؟ این سخن از شب بپرس
تا بدهد شرح آنک فتنه فردای ماست
شب چه بود روز نیز شهره و رسوای اوست
کاهش مه از غمِ ماه دل‌افزای ماست
آه! که از هر دو کون تا چه نهان بوده‌ای
خه! که نهانی چنین شهره و پیدای ماست
زان سوی لوح وجود مکتب عشاق بود
و آنچ ز لوحش نمود آن همه اسمای ماست
اول و پایان راه از اثر پای ماست
ناطقه و نفس کل ناله سرنای ماست
گر نه کژی همچو چنگ واسطه نای چیست؟
در هوس آن سری اوست که هم پای ماست
گرچه که ما هم کژیم در صفت جسم خویش
بر سر منشور عشق جسمِ چو طغرای ماست
رخت به تبریز برد مفخر جان شمس دین
بازبیاریم زود کان همه کالای ماست

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عاشق آن قند تو جان شکرخای ماست
سایه‌ی زلفین تو در دو جهان جای ماست
هوش مصنوعی: محبوب من، شیرینی تو همانند جان ماست و بازیابی زندگی ما را به لطافت قند تشبیه کرده‌اند. سایه‌ی موهای زیبایت در هر دو جهان به ما آرامش می‌دهد.
از قد و بالای اوست عشق که بالا گرفت
و آنک بشد غرق عشق قامت و بالای ماست
هوش مصنوعی: عشق به خاطر زیبایی و قامت او اوج می‌گیرد و ما در این عشق غرق می‌شویم و زیبایی و قامت او ما را در خود فرو برده است.
هر گل سرخی که هست از مدد خون ماست
هر گل زردی که رُست رُسته ز صفرای ماست
هوش مصنوعی: هر گل سرخی که وجود دارد، نتیجه‌ی تلاش و جان‌فشانی ماست و هر گل زردی که رشد کرده، از خشم و تلخی ما نشات گرفته است.
هر چه تصور کنی خواجه که همتاش نیست
عاشق و مسکین آن بی‌ضد و همتای ماست
هوش مصنوعی: هر چیزی که تصور کنی، خواجه‌ای که همتایی ندارد، عاشق و بی‌نواست و در واقع، او هیچ مشابهی با ما ندارد.
از سبب هجر اوست شب که سیه‌پوش گشت
توی به تو دودِ شب ز آتش سودای ماست
«توی به تو » یعنی تو در تو و لایه بر لایه
نیست ز من باورت؟ این سخن از شب بپرس
تا بدهد شرح آنک فتنه فردای ماست
هوش مصنوعی: آیا به من اعتماد نداری؟ از شب بپرس، تا برایت توضیح دهد که این موضوع به فتنه‌ای که در آینده ما را در بر خواهد گرفت، مربوط می‌شود.
شب چه بود روز نیز شهره و رسوای اوست
کاهش مه از غمِ ماه دل‌افزای ماست
هوش مصنوعی: شب چه رازی دارد که روز نیز از آن سخن می‌گوید و خود را به همگان معرفی می‌کند. کاهش نور ماه، ناشی از دل‌تنگی و غم ما نسبت به زیبایی‌های اوست.
آه! که از هر دو کون تا چه نهان بوده‌ای
خه! که نهانی چنین شهره و پیدای ماست
هوش مصنوعی: وای! چه پنهانی از هر دو عالم در وجودت نهفته است! چطور است که این‌قدر نام‌آشنا و در عین حال پنهان هستی؟
زان سوی لوح وجود مکتب عشاق بود
و آنچ ز لوحش نمود آن همه اسمای ماست
هوش مصنوعی: از آن طرف لوح وجود، مکتب عاشقان در جریان است و آنچه که از این لوح نمایان می‌شود، تمامی نام‌های ماست.
اول و پایان راه از اثر پای ماست
ناطقه و نفس کل ناله سرنای ماست
هوش مصنوعی: آغاز و پایان هر مسیر، نتیجه‌ی اثر قدم‌های ماست. کلام و زندگی ما، به مانند ناله‌ای از ساز نای است.
گر نه کژی همچو چنگ واسطه نای چیست؟
در هوس آن سری اوست که هم پای ماست
هوش مصنوعی: اگر نواختن چنگ، به واسطه‌ای برآید، پس چه چیزی می‌تواند راهی برای نواختن نای باشد؟ در آرزوی آن موجودی هست که در کنار ما قرار دارد.
گرچه که ما هم کژیم در صفت جسم خویش
بر سر منشور عشق جسمِ چو طغرای ماست
هوش مصنوعی: هرچند که ما در وصف جسم خود نواقصی داریم، اما در عشق، جسم ما مانند پرنده‌ای زیبا و بلندپرواز است.
رخت به تبریز برد مفخر جان شمس دین
بازبیاریم زود کان همه کالای ماست
هوش مصنوعی: لباس و ظاهر را به تبریز برده‌اند، مفخر جان شمس دین، پس زود برگردانیم چون این همه دارایی و ارزش ماست.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۶۰ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1393/11/09 18:02
هنگامه حیدری

در بیت دهم می فرماید:
اول و پایان راه از اثر پای ماست
ناطقه و نفس کل ناله سرنای ماست
نفس ناطقه . [ ن َ س ِ طِ ق َ / ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفس را در مرتبت کمال نفس ناطقه گویند و عقل و صورت نوعیه ٔ انسان هم نامند. به قول ملاصدرا: ان النفس الناطقة عندالحکیم عبارة من جوهر عقلی وحدانی لیس فی عالم العنصری ولا فی عالم الاجسام لم یتصور ان یدرک وحدة الحق . (از فرهنگ علوم عقلی ) (از اسفار ج 4 ص 96) (کشاف اصطلاحات الفنون ص 397) (رسائل ملاصدرا ص 266). در اصطلاح حکما، روح . جان . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). روحی که فهم و ادراک معانی کند. (ناظم الاطباء). روان . (تقریرات فاضل تونی )
نفس کل:
[ ن َس ِ ک ُل ل ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) که پس از عقل کل باشد. مانستار. مانیستار. (ناظم الاطباء)
کنایه از عرش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (اِخ ) بعضی گویند نفس کل حضرت محمد است که عقل کل هم گویند. (فرهنگ مصطلحات عرفا ص 401).

1396/10/17 00:01
همایون

شهاب دین سهروردی با کمک گرفتن از نور و فلسفه اشراق دو جهان دیدنی و نا دیدنی را به هم پیوند می‌‌زند
و ملا صدرا نیز با حرکت جوهری میان جسم و روح ارتباط پدید می‌‌آورد
برای جلال دین وجود شمس دین است که دو جهان را یکی‌ می‌‌کند و دویی از میان بر می‌‌خیزد و این را بار‌ها گفته است
خسرو جان شمس دین مفخر تبریزیان
در دو جهان همچو او شاه خوش آیین که راست
این حقیقی‌‌ترین و واقعی‌‌ترین صورت وحدت و یگانگی در هستی‌ است که انسان محل این پیوستگی است
بر سر منشور عشق جسم چو طغرای ماست
این باور و این پیدائی در نهانی دو کون و دو جهان پیدا نمی‌‌شد اگر کالایی چون شمس در بازار ما آدمیان یافت نمی‌‌شد و جلال دینی نمی‌‌بود که این کالا را بر گزیند و فریاد بر آورد که:
اول و پایان راه از اثر پای ماست
جالب این است که آنان که عقیده‌ای به دو جهان ندارند و فقط به دنبال کشف جهان مادی هستند به دو جهان ذره و موج رسیدند و آنان که به جهان باور دارند کوشش می‌‌کندند این دو را در جایی‌ به هم پیوند زنند حتی اگر آنجا بهشت باشد

1402/05/18 13:08
یزدانپناه عسکری

9- زان سوی لوح وجود مکتب عشاق بود - و آنچ ز لوحش نمود آن همه اسمای ماست 

***

[حسین منزوی]

از قلم فرسایی تقدیر بر لوح وجود

***
[شمس لنگرودی]
بنویس
بنویس و هراس مدار از آن که غلط می افتد
بنویس و پاک کن
همچون خدا که هزاران سال است می نویسد و پاک می کند
و ما هنوز مانده ایم، در انتظار پاک شدن و بر خود می لرزیم
***
[یزدانپناه عسکری]
بنویس با سر انگشت بر لوح وجودت در این ظلمات خویشتن
ای لرزه ی انتظار حزن انگیز وضوح دقیقه ی موعود تطهیر و گسیختن
پایان شیرازه ی تن
دریاب آزادی به یاد آوردن وجود فروزان خویشتن را
نوشتن دوباره وقایع زندگی، تحصیل سیلان و پس از دادن آنچه است که بی کرانگی در پی آن می باشد. 

_______
5+5:147