گنجور

غزل شمارهٔ ۴۶

دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را
داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را
هوش فزود هوش را حلقه نمود گوش را
جوش نمود نوش را نور فزود دیده را
گفت که ای نزار من خسته و ترسگار من
من نفروشم از کرم بنده خودخریده را
بین که چه داد می‌کند بین چه گشاد می‌کند
یوسف یاد می‌کند عاشق کف بریده را
داشت مرا چو جان خود رفت ز من گمان بد
بر کتفم نهاد او خلعت نورسیده را
عاجز و بی‌کسم مبین اشک چو اطلسم مبین
در تن من کشیده بین اطلس زرکشیده را
هر که بود در این طلب بس عجبست و بوالعجب
صد طربست در طرب جان ز خود رهیده را
چاشنی جنون او خوشتر یا فسون او
چونک نهفته لب گزد خسته غم گزیده را
وعده دهد به یار خود گل دهد از کنار خود
پر کند از خمار خود دیده خون چکیده را
کحل نظر در او نهد دست کرم بر او زند
سینه بسوزد از حسد این فلک خمیده را
جام می الست خود خویش دهد به مست خود
طبل زند به دست خود باز دل پریده را
بهر خدای را خمش خوی سکوت را مکش
چون که عصیده می‌رسد کوته کن قصیده را
مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
در مگشا و کم نما گلشن نورسیده را

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را
داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را
هوش مصنوعی: دیروز محبوب من با محبت و مهربانی به من رسید و به من که دچار غم و اندوه شده بودم، طعم زندگی را از وجود خود بخشید و به من جانی تازه داد، در حالی که من سختی‌ها و ظلم را تجربه کرده بودم.
هوش فزود هوش را حلقه نمود گوش را
جوش نمود نوش را نور فزود دیده را
هوش مصنوعی: ذهن را پرورش داد و توجه را بهبود بخشید؛ شنیدنش را وادار به تمرکز کرده و خوشی و روشنی به چشم‌ها اضافه کرد.
گفت که ای نزار من خسته و ترسگار من
من نفروشم از کرم بنده خودخریده را
هوش مصنوعی: گفت ای ضعیف و ناتوان، من که خسته و دلتنگ هستم، نمی‌توانم این شخصی را که با محبت خریده‌ام، بفروشم.
بین که چه داد می‌کند بین چه گشاد می‌کند
یوسف یاد می‌کند عاشق کف بریده را
هوش مصنوعی: نگاه کن که یوسف چگونه به یاد عاشقی با دل شکسته، با چه شگفتی و زیبایی خود را نشان می‌دهد و چه نعمت‌هایی را به او می‌دهد.
داشت مرا چو جان خود رفت ز من گمان بد
بر کتفم نهاد او خلعت نورسیده را
هوش مصنوعی: او چون جانش را داشت، از رفتن من نگران شد و بر شانه‌ام گمان بد برد، گویی که لباس تازه‌ای بر تنم کرده است.
عاجز و بی‌کسم مبین اشک چو اطلسم مبین
در تن من کشیده بین اطلس زرکشیده را
هوش مصنوعی: من در دنیای پر درد و رنج به سر می‌برم و در حالی که بی‌پناهم، اشک‌هایم مانند تیره‌بختی من به شدت در حال جاری شدن است. در درون من، دنیایی از زیبایی و عظمت وجود دارد که به ظاهر درخشان و پر زرق و برق است.
هر که بود در این طلب بس عجبست و بوالعجب
صد طربست در طرب جان ز خود رهیده را
هوش مصنوعی: هر کسی که در جستجوی این موضوع باشد، شگفت‌انگیز و خارق‌العاده است. شادی و سرور بسیار در این مسیر وجود دارد، به ویژه برای کسانی که از خود رسته و جانشان آزاد شده است.
چاشنی جنون او خوشتر یا فسون او
چونک نهفته لب گزد خسته غم گزیده را
هوش مصنوعی: عطر جنون او برای من دلپذیرتر از جادوگری‌اش است، زیرا در لبخند پنهان او درد و رنجی نهفته است که خسته از غم است.
وعده دهد به یار خود گل دهد از کنار خود
پر کند از خمار خود دیده خون چکیده را
هوش مصنوعی: به محبوبش قول می‌دهد که از کنار خود گل بیاورد و چشمان اشک‌آلودش را از حالت مستی پر کند.
کحل نظر در او نهد دست کرم بر او زند
سینه بسوزد از حسد این فلک خمیده را
هوش مصنوعی: چشمان زیبا و جذاب او مانند کحل براق است و دست لطف و مهربانی بر او می‌زند. در این میان، دل حسودان از حسادت می‌سوزد و این دنیا نیز به خاطر کج‌سلیقگی‌اش به زحمت افتاده است.
جام می الست خود خویش دهد به مست خود
طبل زند به دست خود باز دل پریده را
هوش مصنوعی: جام افسانه‌ای حقیقت در اختیار آدم مست قرار می‌گیرد، و او به شادی و تپش زندگی می‌پردازد و دل‌های پریشان را دوباره به زندگی بازمی‌گرداند.
بهر خدای را خمش خوی سکوت را مکش
چون که عصیده می‌رسد کوته کن قصیده را
هوش مصنوعی: برای خداوند، به خاطر خودت خاموشی را از بین نبر، زیرا زمانی که خستگی می‌رسد، شعر را کوتاه کن.
مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
در مگشا و کم نما گلشن نورسیده را
هوش مصنوعی: در گلستان تازه روییده، در را بر مگشا و کمتر نشان بده.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۶ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۴۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۶ به خوانش آرش خیرآبادی

حاشیه ها

1392/02/12 23:05
امین کیخا

سکوت به دری فغوارگی هم می شود و ساکت فغواره است زیرا مانند فغ ویا بت سخن نمی گوید از ابو شکور
فغفور بودم و فغ پیشم. فغ رفت من بماندم فغواره

1394/02/26 08:04
مرتضی ( باران)

در بیت یازدهم مصراع اول
جام می الست خود خویش دهد به " "سمت" " خود ...
احتمالا واژه ی صحیح " " مست " " می باشد

1396/05/24 18:07
نادر..

جوش نمود نوش را...

1396/05/24 19:07
نادر..

نهفته لب گزد...

1398/06/25 17:08
برگ بی برگی

وعده دهد به یار خود ، گل دهد از کنار خود
پر کند از خمار خود ، دیده خون چکیده را
در این بیت زیبا و پر بار مولانا میفرمایند حضرت معشوق به یار برگزیده خود وعده دیدار داده و او را مورد لطف قرار میدهد .گل دهد از کنار خود اشاره به معنویت لطیف و آب حیاتی ست که از جانب او به انسان جویای اصل خود ارزانی میگردد و در مصرع دوم چگونگی حال انسان شایسته ابن همه لطف را توصیف میکند و میفرماید حضرت معشوق چشمان عاشقی را که از آن خون چکیده است مملو از مستی خود خواهد کرد و این خون چکیدن کنایه از رها شدن انسان عاشق به اصل خود از تمامی تعلقات دنیوی و هواهای نفسانی میباشد و سرانجام باید دست از هم ذات پنداشتن خود با چیزهای این جهانی شست تا آنگاه مورد لطف و نوازش حضرتش واقع شد ، و حضرت حافظ میفرمایند :
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد وکه اندوخته بود
موفق و پایدار باشید