گنجور

غزل شمارهٔ ۴۵۵

آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست
نابوده به که بودن او غیر عار نیست
در عشق باش مست که عشقست هر چه هست
بی کار و بار عشق بر دوست بار نیست
گویند عشق چیست بگو ترک اختیار
هر کو ز اختیار نرست اختیار نیست
عاشق شهنشهیست دو عالم بر او نثار
هیچ التفات شاه به سوی نثار نیست
عشقست و عاشقست که باقیست تا ابد
دل بر جز این منه که به جز مستعار نیست
تا کی کنار گیری معشوق مرده را
جان را کنار گیر که او را کنار نیست
آن کز بهار زاد بمیرد گه خزان
گلزار عشق را مدد از نوبهار نیست
آن گل که از بهار بود خار یار اوست
وان می که از عصیر بود بی‌خمار نیست
نظاره گو مباش در این راه و منتظر
والله که هیچ مرگ بتر ز انتظار نیست
بر نقد قلب زن تو اگر قلب نیستی
این نکته گوش کن اگرت گوشوار نیست
بر اسب تن ملرز سبکتر پیاده شو
پرش دهد خدای که بر تن سوار نیست
اندیشه را رها کن و دل ساده شو تمام
چون روی آینه که به نقش و نگار نیست
چون ساده شد ز نقش همه نقش‌ها در اوست
آن ساده رو ز روی کسی شرمسار نیست
از عیب ساده خواهی خود را در او نگر
کو را ز راست گویی شرم و حذار نیست
چون روی آهنین ز صفا این هنر بیافت
تا روی دل چه یابد کو را غبار نیست
گویم چه یابد او نه نگویم خمش به است
تا دلستان نگوید کو رازدار نیست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست
نابوده به که بودن او غیر عار نیست
هوش مصنوعی: روحی که عشق واقعی را فقط در ظاهر نمی‌بیند و برایش فقط شعاری نیست، بهتر است که وجود نداشته باشد تا اینکه وجودش بدون عشق حقیقی بی‌ارزش و ننگین باشد.
در عشق باش مست که عشقست هر چه هست
بی کار و بار عشق بر دوست بار نیست
هوش مصنوعی: در عشق غرق شو و از آن لذت ببر، زیرا عشق تنها چیزی است که وجود دارد. در عشق، هیچ مسئولیتی بر دوش دوست نیست و می‌توان به آرامش خاطر رسید.
گویند عشق چیست بگو ترک اختیار
هر کو ز اختیار نرست اختیار نیست
هوش مصنوعی: عشق را اینگونه تعریف می‌کنند که ترک کردن اختیار است؛ یعنی هر کسی که از اختیار خود خارج شود، دیگر مختار نیست.
عاشق شهنشهیست دو عالم بر او نثار
هیچ التفات شاه به سوی نثار نیست
هوش مصنوعی: عاشق کسی است که تمام دنیا را به پای معشوقش نثار می‌کند، اما توجهی از جانب شاه (معشوق) به این نثارها وجود ندارد.
عشقست و عاشقست که باقیست تا ابد
دل بر جز این منه که به جز مستعار نیست
هوش مصنوعی: عشق و عاشقی تنها چیزی است که همیشه و برای همیشه باقی می‌ماند. به غیر از این احساس، هیچ چیز دیگری حقیقی و ثابت نیست.
تا کی کنار گیری معشوق مرده را
جان را کنار گیر که او را کنار نیست
هوش مصنوعی: چقدر باید به یاد معشوقی که دیگر در کنار ما نیست، زندگی را از دست بدهی؟ بهتر است جان خود را رها کنی، چرا که او دیگر در کنارت نیست.
آن کز بهار زاد بمیرد گه خزان
گلزار عشق را مدد از نوبهار نیست
هوش مصنوعی: کسی که در بهار به دنیا آمده، اگر در فصل پاییز بمیرد، به عشق و زیبایی‌های بهار هیچ کمکی نخواهد کرد.
آن گل که از بهار بود خار یار اوست
وان می که از عصیر بود بی‌خمار نیست
هوش مصنوعی: گلی که در بهار شکفته شده، خار یارش است و آن می که از انگور درست شده، بدون مستی نیست.
نظاره گو مباش در این راه و منتظر
والله که هیچ مرگ بتر ز انتظار نیست
هوش مصنوعی: در این راه، منتظر و نظاره‌گر نباش، زیرا حقیقتاً هیچ چیز بدتر از انتظار مرگ نیست.
بر نقد قلب زن تو اگر قلب نیستی
این نکته گوش کن اگرت گوشوار نیست
هوش مصنوعی: اگر در وجودت قلبی احساس نمی‌شود، لااقل به این نکته توجه کن که اگر گوشواره‌ای هستی، باید به ارتعاشات اطراف خود گوش فرا دهی.
بر اسب تن ملرز سبکتر پیاده شو
پرش دهد خدای که بر تن سوار نیست
هوش مصنوعی: بر اسب نلرز و آرام باش، بهتر است پیاده شوی تا پرش کنی. خداوند به کسی که بر زمین است، کمک می‌کند.
اندیشه را رها کن و دل ساده شو تمام
چون روی آینه که به نقش و نگار نیست
هوش مصنوعی: ذهن خود را از افکار و پیچیدگی‌ها آزاد کن و دل خود را پاک و ساده نگه‌دار، همان‌طور که آینه که تنها به بازتاب تصویر اهمیت می‌دهد و به زینت‌ها توجه نمی‌کند.
چون ساده شد ز نقش همه نقش‌ها در اوست
آن ساده رو ز روی کسی شرمسار نیست
هوش مصنوعی: وقتی که فردی به سادگی و خلوص درونی برسد و از تمام ظواهر و نقوش دنیا فاصله بگیرد، خود را از نظر دیگران شرمسار نمی‌بیند و در واقع به هیچ‌کس وابسته نیست.
از عیب ساده خواهی خود را در او نگر
کو را ز راست گویی شرم و حذار نیست
هوش مصنوعی: به سادگی عیوب خود را در او ببین و به یاد داشته باش که او از گفتن حقیقت خجالت نمی‌کشد.
چون روی آهنین ز صفا این هنر بیافت
تا روی دل چه یابد کو را غبار نیست
هوش مصنوعی: وقتی که هنر زیبایی و خلوص خود را نشان می‌دهد، دل که مثل آینه‌ای صاف است، از آن چه خواهد یافت، در حالی که بر آن غباری وجود ندارد.
گویم چه یابد او نه نگویم خمش به است
تا دلستان نگوید کو رازدار نیست
هوش مصنوعی: می‌گویم او چه چیزی به دست می‌آورد، اما از سکوت او چیزی نمی‌گویم که بهتر است تا دل من رازها را فاش نکند، زیرا او رازدار نیست.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۵۵ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۵۵ به خوانش نازنین بازیان

حاشیه ها

با سلام.
مصرع اول بیت دوم باید به این صورت اصلاح شود:
در عشق باش مست. که عشقست هر چه هست.

1394/02/30 01:04
ناشناس

کلمه نظاره گو در بیت نهم اشتباه است
باید کلمه نظاره گر جایگزین شود

1395/11/05 15:02
وفایی

آقای ناشناس که گفته اند نظاره گر درست است، اشتباه می کنند. ایشان معنی بیت را درک نکرده اند. مولانا می گوید نظاره گو مباش در این راه و منتظر. یعنی: به نظاره و منتظر بگو که در این راه نباشید . در ضمن در تمام نسخ مختلف دیوان شمس همان نظاره گو نوشته شده.

1395/11/07 14:02
وفایی

فرهنگ معین جلد چهارم: 1- نظاره با فتح نون و تشدید ظا، صفت است یعنی تماشاگر.2- نظاره با کسره نون و بدون تشدید، اسم مصدر است یعنی تماشا. در بیت نهم وزن شعر ایجاب می کند
که اولی باشد ( تماشاگر) پس هرگز نمی تواند پسوند" گر " بگیرد چون در آن صورت معنی اش می شود " تماشا گرگر" شاید معنی درست تر مصراع باشد: بگو در این راه نظاره( تماشاچی) و منتظر نباشید یا همانطور که قبلا نوشتم : به نظاره و منتظر بگو که در این راه نباشید .

1398/02/21 10:04
نگار

ممنون از نکته جالبی که فرمودید آقا/خانم وفایی.

1400/08/16 17:11
مهدی ا

اقتدا ِی ما به شا ِه اولیا ست                           آنکه نورش مشتق از نو ِر خداست

ای که داری دیده روشن ، ببین                        جسم وجانش ، جسم و جان مصطفاست

رهنـمای اولیـن و آخرین                                  آنکه دایٔم با خدای کبریاست

هرکه بی ِمهرش بود ، در راه دین                     بی تکلف ، از گـروِه اشقیاست

از ضیای آفتاب روی او                                    آفتاب و ماه را ، نور و ضیاست

تا ببوسد پای آن حضرت ، ز شوق                    هفت چرخ نیلگون ، پیشش دو تاسش

از صفاتش ، اولیا حیران شده                         ذات پاکش ، فیض بخش انبیاست

از نواِی مدحتش ، عشاق را                            بی مخالف راست ، صدگونه نواست

قل تعالوا ، از حقش آمدخطاب                      وز رسولالله ، علی بابـهاست

اوست سلطان حقیقت ، زین سبب                 بر درقدرش ، همه شاهان گداست

در شریعت ، عالمان را او دلیل                       در طریقت ، عارفان را پیشواست

محرِم اسرار حی ذوالجلال                             نام پاکش ، مرتضی و ایلیاست

بعد از او باشد حسن ، میر و امام                  آنکه در بحر علم هل اتی است

بعد از او ، دیگر امام مؤمنان                        افضل واکمل ، شهید کربلاست

من متیع عابِدینم ، از یقین                          باقرم در ره، امام و مقتداست

مقتدای مؤمنان متقی                                جعفر صادق ، امام باوفاست

موسی کاظم ، شه عالی نسب                     آن که فرزندش علی موسی الرضاست

چشم جانم ، روشن از مهر تقیست              آنکه مهرش ، درد دلها را دواست

مر نقی را دان ، امام پاک دین                     والی حق ، رهنمای اولیاست

روز و شب دارم ، هواِی عسکری                 در دلم مهر ولی با ولاست

آن محمد مهدی صاحب زمان                  حبذا جانی ، که با وی آشناست

التجا دارد بدیشان ، شمس دین                آنکه مولی را ، به معنی رهنماست

 

توضیح : دربیت آخر مولی – مولا خوانده میشود و منظو خود مولاناست.

 

برای دوستانی که چون حقیر خواندن فارسی بدون اعراب مشکل میباشد لطفاً به پیوندهای دیوان شمس تبریزی جلد اول  و دیوان شمش تبریزی جلد دوم  مراجعه فرمائید کلیات دیوان در دو جلد با اعراب و درج مآخذ موجود است. این غزل در جلد اول شماه ۴۵۶ میباشد.

1402/02/17 18:05
نادر..

بر نقدِ قلب زن!

تو اگر قلب نیستی..