غزل شمارهٔ ۴۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش مریم جوزی
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش آرش خیرآبادی
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش علی اسلامی مذهب
حاشیه ها
بیت 7 : صورت تست
بر اساس تصحیح بدیع الزمان فروزانفر
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
آیا منظور مولانا از شاخ شکسته را بگو آبخور و بیازما این است که خداوند قابل آزمایش است؟
محبت می کنند اساتید محترم اگرم پاسخ گو باشند.
باسلام ایا اینطور درست تر نیست؟
دور مرو سفر مجو پیش تو است یار تو
نعره مزن که زیر لب می شنود دعای تو
چون که تو رهن صورتی صورت توست رهنما
فکر میکنم باید بجای رهن کلمه محو باشد .
چون که تو محو صورتی صورت توست رهنما
این بیت را چگونه می خوانید؟
بام و هوا تویی و بس نیست روی به جز هوس
آب حیات جان تویی صورتها همه سقا
از این جمله چه درمی فهمید؟ "نیست روی به جز هوس"
یعنی به جای دیگر رفتن فقط از هوس است چون آن طور که در بالا اشاره کرده یار در پیش توست.
غرلی در فرهنگ ایزدی فرهمندی و عرفان ایرانی بایزیدی پیش از شمس که نزد حافظ نیز محفوظ است
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد- حافظ
ابروی او گره نشد گر چه که دید صد خطا
بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد - حافظ
دور مرو سفر مجو پیش تو است ماه تو نعره مزن که زیر لب میشنود ز تو دعا
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تأیید نظر حل معما میکرد - حافظ
زهر به پیش او ببر تا کندش به از شکر قهر به پیش او بنه تا کندش همه رضا
بام و هوا تویی و بس نیست رهی به جز هوس
آب حیات جان تویی صورتها همه سقا
امیر و شاه و حتی خدا را در خودت بجو بقیه صورت هایی هستند که تو می سازی و کار تو در گرو
این صورت هاست و کبوتر دلت یعنی عشق تو به هرجا که برود پیش خودت بازمی آید
شوری و سختی و تاریکی و زردی و خشکی و شکستگی همه آزمونی اند برای تو تا از جان خود آب زندگی بر آری و همه را خرم کنی
بد نیست با غزل دیگری آزمود که می گوید
خردم بگفت برپر ز مسافران گردون چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد
چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد
چو پی کبوتر دل به هوا شدم چو بازان چه همای ماند و عنقا که برابرم نیامد
برو ای تن پریشان تو وان دل پشیمان که ز هر دو تا نرستم دل دیگرم نیامد
دل دیگر دلی است که آماده ملاقات شمس است و شمس نیز این را پی برده است و این گونه عرفان نوینی پیدا می شود که خورشید آن شمس است و ماه آن جلال دین و ما ستارگان که می کوشیم به سهم خود در نور فشانی هستی خود را بیازماییم هر چند چون شاخه ای شکسته
برنامه 759 گنج حضور
در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر ما کجا؟
ابروی او گره نشد گرچه که دید صد خطا
مولانا انسان را که از جنس هوشیاری هست خداییت است مورد خطاب قرار می دهد و می پرسد آیا در دو جهان در جهان فرم و بی فرمی می توانی باشنده ای بیابی که همچو امیر ما، خدای ما،همچون زندگی که ما را در آغوش گرفته لطیف و زیبا باشد؟مهربان و فضاگشا و بخشنده باشد و هزاران خاصیت خوب دیگر را داشته باشد؟
خداوندی که اگر هزاران جور خطا کردیم با هزاران چیز هم هویت شدیم ، او را از مرکزمان بیرون راندیم و چیزها باورها و دردها را در مرکزمان قرار دادیم هیچ اخم نکرد و خشمگین نشد!!!
درست عکس ماست، ابروی ما با کوچک ترین تغییری که برخلاف میل ماست گره می شود، براستی که ما جهان فرمرا چه بسیار تجربه کرده ایم، هیچ نیافتیم از همه چیز و همه کس خوشبختی و آرامش و عشق و هویت خواستیم، چه بسیار کمک خواستیم اما هیچ نیافتیم.
مولانا می گوید این جهان را امتحان کردی؟در آن جهان هم خبری نیست! اگر فکر می کنی بمیری به آن جهان روی بهتر از امیری که در همین لحظه هست، امیری نخواهی یافت. در همین لحظه هر چه بخواهی هزاران برکت و شادی و آرامش را می توانی از او دریافت کنی.
مولانا می گوید تو هم از جنس خدا هستی،خدایی که همیشه فضا گشاست، پذیراست،چرا که از جنس بینهایت است. حال این سوال پیش می آید این همه محدودیت و روا نداشتن و منقبض شدن ما از کجا می آید؟ این همه ستیزه و قضاوت کردن ها و ایراد گرفتن ها و قهر کردن های ما از کجاست؟ مگر ما از جنس خدا نیستیم؟!
همان دو خاصیت خداوند که بینهایت و ابدیت است جنس ما را تعیین نمیکند، اگر اینها شایسته خدا نیست در خور ما هم نیست.
پس باید رفته رفته شبیه اصل خود باشیم، از جنس بینهایت شویم، بینهایت وسعت، بینهایت ریشه داری و از جنس ابدیت شویم.
یعنی آگاه شویم از این لحظه ابدی و آگاه بمانیم، به گذشته و آینده نرویم، با فکرها نرویم، در این لحظه بمانیم.
مولانا میگوید وقتی به جنس اصلیت نزدیک تر می شوی، ساکت تر می شویم به نمی دانم می رسی به ادعاهایت خاتمه می دهی، دیگر خود را از خرد زندگی که هر لحظه باید در اثر فضاگشایی به فکر و عملت می ریزد محرومنمی کنی و هر لحظه فضاگشا هستی!
نکاتی در رابطه با غزل 44 شمس و برنامه اخیر 759 خدمتتون ارائه میدهم
1.خدا دارای اخلاق خوش است هرچه که از ماخطا ببیند حتی گره ای به ابرو نمیاورد. هرچقدر که ما در طول روز جرم و خطا مرتکب میشویم باز هرلحظه که تصمیم بگیریم اجازه میدهد فضاگشایی کنیم وبه فضای بینهایت راه پیدا کنیم و با روی خوش او روبرو شویم. هیچگاه نشده که بعد از یک روز پر از جرم وخطا بما این اجازه را ندهد. او شکرفروش است و همیشه شکر برای فروختن بما دارد آن هم در ازای هم هویتیهایی پست و بی ارزش که شناسایی میکنیم و به درگاه او میبریم. من هم امتدادخداهستم از جنس او هستم دارای صفات او هستم پس در برابر اشتباهات دیگران حق ندارم اخم کنم و بداخلاقی کنم و متوقع باشم که او این کار را نکند. من زندگی مشترکم را بخاطر خوی بد و بداخلاقی و دائما طلبکار و متوقع بودن از دست دادم. الان تازه میفهمم که چه رفتار بدی داشتم
2.خصوصیات کسی که درحضور است با برداشت از قصه خوارزمشاه و اسب و شخصیت عمادالملک:
بی طمع بودن و متوقع نبودن. یعنی از هیچ چیزی در بیرون زندگی نخواهد. رایض بودن یعنی ریاضت کشیدن پرهیز از هم هویت شدن و درد هشیارانه موقع از دست دادن هم هویتیها. شب خیز بودن یعنی از خواب در شب ذهن بیدارشدن از غفلت و جهالت من ذهنی درامدن.بخشنده بودن و تنگ نظر نبودن به کوثر و فراوانی اعتماد داشتن و وصل بودن به بینهایت زندگی. فکرهای خلاق کردن در اثر اینکه درلحظه بسر ببرد و مقاومت و قضاوت صفر باشد همانطور که عمادالملک نه قضاوت میکرد و نه مقاومت ونه امرو نهی. دائم دنبال خدا بودن در جکم چوگان او مثل گوی دویدن. مرتب با زندگی موازی بودن و ثبات داشتن و عمق داشتن و ریشه دار بودن در لحظه. فضاگشابودن. و دفع ضرر از مردم کردن به این شکل که آنها را به واکنش وانداشتن و من ذهنی آنها را تحریک نکردن. پوشاننده بدی دیگران بودن مثل خدا حلیم و بردبارشدن. عیب ندیدن عین نجستن عیب نگفتن چراکه هرکس به اندازه کافی عیب در من ذهنی خودش دارد
3.وقتی با چیزی یا کسی هم هویت هستیم هم خودمان در خطریم هم آن چیز یا کس. باعث میشود برای آن چیز یا کس هم اتفاقات بدی بیفتد. وقتی چیزی را در مرکز خود میگذاریم
اگر مرکز خود را خالی کنیم به بقیه و به خودمان لطف کرده ایم و آسیب را کم میکنیم.
عقل منکر هیچگونه از نشانه نگذرد
بی نشان رو بی نشان تا زخم ناید بر نشان
4.وقتی فضاگشایی میکنیم دم خدایی یا آب حیات وارد دل ما میشود پس باید این دل برای ورود خدا و دم جانبخش او آب و جارو و پاکیزه کنیم خانه ای در شأن قدرتی برتر و نازنین آماده کنیم. این حالت حالت رضای ما و رضای خداست
عالی خانم جوزی
به علی علی جان با توجه به وزن شعر مفتعلن مفاعلن بیت پیشنهادی شما مناسب نیست ممنون
تفسیر بیت ۵:
با نگاهی عمیق به نظام هستی، جلوه حیات و زندگی را میتوان مشاهده کرد و نیز نیروی حاکم بر این نظم. لذا مولانا با اشاره به این اصل خطاب به بشر یادآور میشود که، هیچ ترسی از مرگ جسمانی نداشته باش که حیات ادامه دارد.
بنابراین برای بدست آوردن رضای او شتاب کن و تسلیم قضا وقدر الهی باش.
ین غزل در کانال تلگرامی شور مولانا (پیوند به وبگاه بیرونی توسط دکتر سید محمد رضا مصطفائی شرح داده شده است.
غزلی بسیار لطیف و زیبا...
ابروی او گره نشد گر چه که دید صد خطا...