غزل شمارهٔ ۳۵۲
چو با ما یار ما امروز جفتست
بگویم آنچ هرگز کس نگفتهست
همه مستند این جا محرمانند
میندیش از کسی غماز خفتهست
خزان خفت و بهاران گشت بیدار
نمیبینی درخت و گل شکفتهست
اگر یک روز باقی باشد از دی
زمین لب بسته است و گل نهفتهست
هلا در خواب کن اوباش تن را
که گوهرهای جانی جمله سفتهست
خمش کن زردهی زان در نیابی
وگر محرم شوی بستان که مفتست
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو با ما یار ما امروز جفتست
بگویم آنچ هرگز کس نگفتهست
هوش مصنوعی: امروز که همراه ماست و در کنار ماست، چیزهایی را میگویم که هیچکس پیش از این نگفته است.
همه مستند این جا محرمانند
میندیش از کسی غماز خفتهست
هوش مصنوعی: در اینجا همه چیز تحت پوشش و راز باقی مانده است، بنابراین نگران نباش که کسی در حال گوش دادن به صحبتهای شماست.
خزان خفت و بهاران گشت بیدار
نمیبینی درخت و گل شکفتهست
هوش مصنوعی: پاییز خوابش برده و بهار بیدار شده است. آیا نمیبینی درختان و گلها شکوفا شدهاند؟
اگر یک روز باقی باشد از دی
زمین لب بسته است و گل نهفتهست
هوش مصنوعی: اگر تنها یک روز از ماه دی باقی مانده باشد، زمین در سکوت است و گلها در خفا و پنهانی هستند.
هلا در خواب کن اوباش تن را
که گوهرهای جانی جمله سفتهست
هوش مصنوعی: بیدار باش و خواب تن را به خواب بفرست، زیرا همهی ارزشهای روحی و انسانی در گرو این جسم هستند.
خمش کن زردهی زان در نیابی
وگر محرم شوی بستان که مفتست
هوش مصنوعی: اگر سخن را به آرامی بگویی، نیازی به تامل نخواهی داشت و اگر به دنیای رازها وارد شوی، از آنچه به دست میآوری بهرهمند خواهی شد.