گنجور

غزل شمارهٔ ۳۲۲۰

لا قی‌الفراش نارا کن هکذا حبیبی
فی النار قد تواری کن هکذا حبیبی
ذاق القراش ذوقا والشمع ذاب شوقا
والدمع منه سارا کن هکذا حبیبی
فی العشق مذرجعتا باللیل ما هجعنا
فی مجلس السکاری کن هکذا حبیبی
العاشقون قاموا، ذااللیل لاتناموا
لا تنفروا فرارا کن هکذا حبیبی
الوصل سال سیلا مجنون صار لیلی
لیل غدا نهارا کن هکذا حبیبی
الشمس فی ضحاها و القلب قد یراها
والعقل فیه حارا کن هکذا حبیبی
من الکلیم دلا و لرب قد تجلی
انی آنست نارا کن هکذا حبیبی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لا قی‌الفراش نارا کن هکذا حبیبی
فی النار قد تواری کن هکذا حبیبی
هوش مصنوعی: مرا در آتش عشق مانند پروانه بسوزان، زیرا محبوبم در آتش پنهان شده است.
ذاق القراش ذوقا والشمع ذاب شوقا
والدمع منه سارا کن هکذا حبیبی
هوش مصنوعی: قبیله قریش طعم عشق را چشیدند و شمع از شوق ذوب شد و اشک‌ها از او جاری گشت، ای محبوب من، چنین باید باشد.
فی العشق مذرجعتا باللیل ما هجعنا
فی مجلس السکاری کن هکذا حبیبی
هوش مصنوعی: در عشق، ما شب‌ها بیدار ماندیم و نتوانستیم بخوابیم، مانند لحظات شاداب و نشئه‌وار در کنار محبوبم.
العاشقون قاموا، ذااللیل لاتناموا
لا تنفروا فرارا کن هکذا حبیبی
هوش مصنوعی: عاشقان بپا خیزند، در این شب خواب نکنید، فرار نکنید چون چنین است محبوب من.
الوصل سال سیلا مجنون صار لیلی
لیل غدا نهارا کن هکذا حبیبی
هوش مصنوعی: وصل به من مثل سیل است، مجنون که لیلی را در آغوش می‌گیرد، شب را روز می‌کند. همین‌طور، جانان من نیز با محبتش زندگی‌ام را دگرگون کرده است.
الشمس فی ضحاها و القلب قد یراها
والعقل فیه حارا کن هکذا حبیبی
هوش مصنوعی: خورشید در اوج تابش خود است و دل آن را می‌بیند، و عقل در آن سرگردان است، چنین است ای محبوب من.
من الکلیم دلا و لرب قد تجلی
انی آنست نارا کن هکذا حبیبی
هوش مصنوعی: ای دل! از سروده‌های موسی بیاموز که پروردگار در جلوه‌ای عظیم خود، چنانکه من این آتش را می‌بینم، در دل من نیز آشکار شده است. این آتش، نشان از عشق و وصال محبوب است.

حاشیه ها

1390/10/13 10:01
مجتبی میرسمیعی

با سلام .... ترجمه ای تقریبی برای این شعر :
در آتش‌ام بسوزان ای آفت دل و جان
کن محو ، عقل پرسان ، ای ساقی فقیران
چون شمع در فراقت ، آتش به سر گرفتم
بنگر به اشک و آهم ، ای مقتدای ایمان
در محفل شبانه ، چنگ و می و چَغانه
هان تا عبث نمانی ، هُشدار از حریفان
ای عاشقان برآیید ، وَز خواب برتر آیید
زیر سپر چرائید ؟! بزم شه و تو پنهان ؟!
مجنون‌تر از جنونم ، لیلاست در درونم
غافل مشو ازامروز، فرداست از تو پنهان
شمس الشموس عالم ، یک نقطه در دل توست
عقلی از آن بسوزان ، عشقی از آن بر افشان
موسی به راه طور است ، هنگامۀ ظهور است
گر چون خلیل باشی ، آتش شود گلستان
ممنون

1397/02/09 13:05
نادر..

درود بر تبکم گرانقدر..