غزل شمارهٔ ۳۱۹۱
کالی تَیشی آینو سوْای اَفَندی چَلَبی
نیمشب بر بام مایی، تا کرا میطلبی
گه سیهپوش و عصایی، که منم کالویروس
گه عمامه و نیزه در کف که غریبم عربی
چون عرب گردی، بگویی «فاعلاتن فلاعات
اَبصِرُوالدنْیا جَمیعاً فی قمیصِی تَخْتَبی
علت اولی نمودی خویش را با فلسفی
چه زیان دارد ترا؟! تو یاربی و یاربی
گر چنینی، گر چنانی، جان مایی جان جان
هر زبان خواهی بفرما، خسروا، شیرین لبی
اِرتمی اغاپِسُودی کایِکا پَرا تَرا
نور حقّی یا تو حقّی، یا فرشته یا نبی
با نه اینی و نه آنی، صورت عشقی و بس
با کدامین لشکری و در کدامین موکبی؟
چون غم دل میخورم، یا رحم بر دل میبرم
کای دل مسکین، چرا اندر چنین تاب و تبی؟!
دل همی گوید « برو من از کجا، تو از کجا!
من دلم تو قالبی رو، رو، همی کن قالبی
پوستها را رنگها و مغزها را ذوقها
پوستها با مغزها خود کی کند هم مذهبی؟! »
کالی میراسَس نَزیتَن بَوستن کالاستن
شب شما را روز گشت و نیست شبها را شبی
من خمش کردم، فسونم، بیزبان تعلیم ده
ای ز تو لرزان و ترسان مشرقی و مغربی
شمس تبریزی، برآ چون آفتاب از شرق جان
تا گشایند از میان زنّارِ کفر و معجبی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کالی تَیشی آینو سوْای اَفَندی چَلَبی
نیمشب بر بام مایی، تا کرا میطلبی
هوش مصنوعی: مردی شیکپوش و محترم در نیمهشب بر بام تو نشسته است و تو را صدا میزند. چه کسی را میخواهی؟
گه سیهپوش و عصایی، که منم کالویروس
گه عمامه و نیزه در کف که غریبم عربی
هوش مصنوعی: گاهی سیاهپوش و عصا به دست هستم، گاهی هم با عمامه و نیزه در دست، که من یک غریب و دور از وطن هستم.
چون عرب گردی، بگویی «فاعلاتن فلاعات
اَبصِرُوالدنْیا جَمیعاً فی قمیصِی تَخْتَبی
هوش مصنوعی: هرگاه به جایی برسی که با فرهنگ و زبان عربی آشنا باشی، به راحتی میگویی که همه چیز در دنیا را در پیراهن من پنهان شده است.
علت اولی نمودی خویش را با فلسفی
چه زیان دارد ترا؟! تو یاربی و یاربی
هوش مصنوعی: با فلسفه به خودت آگاه باش و بدان که نشان دادن حقیقت وجودیات چه ضرری برایت ندارد. تو در مسیر دوستداشتن و یاری کردن هستی و اینها را در خود حفظ کن.
گر چنینی، گر چنانی، جان مایی جان جان
هر زبان خواهی بفرما، خسروا، شیرین لبی
هوش مصنوعی: اگر چنین هستی و چنین مینمایی، تو جان من و روح هر زبانی هستی. هر طور که بخواهی، بگو، ای شاه، تو دارای لبهای شیرین هستی.
اِرتمی اغاپِسُودی کایِکا پَرا تَرا
نور حقّی یا تو حقّی، یا فرشته یا نبی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تو در بین افرادی قرار داری که نمایانگر حقیقت و نور هستند، ممکن است خودت حقیقتی باشی یا یکی از فرشتگان یا پیامبران.
با نه اینی و نه آنی، صورت عشقی و بس
با کدامین لشکری و در کدامین موکبی؟
هوش مصنوعی: تو نه به این شکل هستی و نه به آن صورت، فقط جلوهای از عشق هستی. با کدام گروه و در کدام کاروان حاضر هستی؟
چون غم دل میخورم، یا رحم بر دل میبرم
کای دل مسکین، چرا اندر چنین تاب و تبی؟!
هوش مصنوعی: وقتی که بابت غمهایم ناراحت میشوم یا به حال دل زار خودم رحم میکنم، میپرسم: ای دل بیچاره، چرا در این وضعیت سخت و پراضطراب به سر میبری؟
دل همی گوید « برو من از کجا، تو از کجا!
من دلم تو قالبی رو، رو، همی کن قالبی
هوش مصنوعی: دل میگوید: «برو! من از کجا آمدهام و تو از کجا آمدهای؟ من دلم تو را در یک قالب قرار دادهام، حالا تو به آن قالب توجه کن.»
پوستها را رنگها و مغزها را ذوقها
پوستها با مغزها خود کی کند هم مذهبی؟! »
هوش مصنوعی: رنگها تنها جنبه ظاهری ما را تشکیل میدهند و استعدادها و سلیقههای ما به عمق وجودمان مربوط میشود. آیا میتوان فقط با ظاهری یکسان، به یک نوع فکر و عقیده مشترک رسید؟
کالی میراسَس نَزیتَن بَوستن کالاستن
شب شما را روز گشت و نیست شبها را شبی
هوش مصنوعی: شما در کنار عزیزانتان هستید و شبهای شما به روز تبدیل شده است، دیگر شبها برای شما بیمعنا شدهاند.
من خمش کردم، فسونم، بیزبان تعلیم ده
ای ز تو لرزان و ترسان مشرقی و مغربی
هوش مصنوعی: من به آرامش و سکوت روی آوردهام و به تو که از وجود من میترسی و به لرزه افتادهای، بدون نیاز به کلمات آموزش میدهم.
شمس تبریزی، برآ چون آفتاب از شرق جان
تا گشایند از میان زنّارِ کفر و معجبی
هوش مصنوعی: شمس تبریزی همچون خورشید از شرق بر میآید تا حقیقت را از دل پوششهای کفر و حیرت بیرون آورد.
حاشیه ها
1396/11/10 04:02
نادر..
پوستها را رنگها و
مغزها را ذوقها...
1399/07/20 14:10
بی نشان
یا نه اینی و نه آنی صورت عشقی و بس