گنجور

غزل شمارهٔ ۳۱۷۲

ای که ازین تنگ قفس می‌پری
رخت به بالای فلک می‌بری
زندگی تازه ببین بعد ازین
چند ازین زندگی سرسری؟!
در هوس مشتریت عمر رفت
ماه ببین و بره از مشتری
دلق شپشناک درانداختی
جان برهنه شده خود خوشتری
در عوض دلق تن چار میخ
بافته‌اند از صفتت ششتری
جامهٔ این جسم، غلامانه بود
گیر کنون پیرهن مهتری
مرگ حیاتست و حیاتست مرگ
عکس نماید نظر کافری
جملهٔ جانها که ازین تن شدند
حی و نهانند کنون چون پری
گشت سوار فرس غیب، جان
باز رهید از خر و از خرخری
سوخت درین آخر دنیا دلت
بهر وجوه جو این لاغری
پرده چو برخاست اگر این خرت
گردد زرین، تو درو ننگری
بر سر دریاست چو کشتی روان
روح، که بود از تن خود لنگری
گرچه جدا گشت ز دست و ز پا
فضل حقش داد پر جعفری
خانهٔ تن گر شکند، هین منال
خواجه! یقین دان که به زندان دری
چونک ز زندان و چه آیی برون
یوسف مصری و شه و سروری
چون برهی از چه و از آب شور
ماهیی و معتکف کوثری
باقی این را تو بگو، زانک خلق
از تو کنند ای شه من، باوری

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای که ازین تنگ قفس می‌پری
رخت به بالای فلک می‌بری
هوش مصنوعی: ای کسی که از این قفس تنگ می‌جهی، تو با پرواز خود، زیبایی‌ها و نیکی‌ها را به آسمان می‌بری.
زندگی تازه ببین بعد ازین
چند ازین زندگی سرسری؟!
هوش مصنوعی: به زندگی جدیدی که در پیش داری نگاه کن و از این زندگی سطحی و بی‌توجه دست بردار!
در هوس مشتریت عمر رفت
ماه ببین و بره از مشتری
هوش مصنوعی: عمر آدمی در آرزوی رسیدن به تو سپری شده است. حالا که ماه را می‌بینی، از آرزوهای خود فاصله بگیر و به واقعیت نگاه کن.
دلق شپشناک درانداختی
جان برهنه شده خود خوشتری
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی انسان در زندگی خود از ظواهر و زرق و برق‌ها دوری کند و به واقعیت‌ها و فضایل درونی بپردازد، می‌تواند به حقیقت وجود خود نزدیک‌تر شود و زیبایی واقعی را در درون خود پیدا کند.
در عوض دلق تن چار میخ
بافته‌اند از صفتت ششتری
هوش مصنوعی: در مقابل لباس ساده‌ات، به خاطر ویژگی‌های خاص تو، نخی از جنس ششتری (نوعی جنس مرغوب) برایت بافته‌اند.
جامهٔ این جسم، غلامانه بود
گیر کنون پیرهن مهتری
هوش مصنوعی: لباس این جسم همچون لباس یک خدمتکار است، اکنون بر تن کن پیرهنی که شایستهٔ مقام والای توست.
مرگ حیاتست و حیاتست مرگ
عکس نماید نظر کافری
هوش مصنوعی: مرگ در واقع زندگی است و زندگی نیز خود نوعی مرگ است. افرادی که به حقایق عمیق ناپیوندند، این دو را به صورت عکس یکدیگر می‌بینند.
جملهٔ جانها که ازین تن شدند
حی و نهانند کنون چون پری
هوش مصنوعی: همهٔ روح‌ها که از این بدن جدا شده‌اند، در حالتی زنده و پنهان هستند، همچون پری.
گشت سوار فرس غیب، جان
باز رهید از خر و از خرخری
هوش مصنوعی: دربارهٔ فردی صحبت می‌شود که بر اسب غیبی سوار شده و از دنیای مادی و مشکلات آن رها شده است. او دیگر به چیزهای ناشایست و ناپسند وابسته نیست و توانسته است از محدودیت‌های دنیوی عبور کند.
سوخت درین آخر دنیا دلت
بهر وجوه جو این لاغری
هوش مصنوعی: در این دوران نهایی دنیا، دل تو به خاطر مسائلی که به تو فشار می‌آورد، به شدت نگران و پریشان است.
پرده چو برخاست اگر این خرت
گردد زرین، تو درو ننگری
هوش مصنوعی: وقتی پرده کنار رفت و اگر این خر به طلا تبدیل شود، تو به آن توجهی نکن.
بر سر دریاست چو کشتی روان
روح، که بود از تن خود لنگری
هوش مصنوعی: بر روی دریا، مانند یک کشتی ایستاده است که روح آن در حال حرکت است، اما این روح همانند یک لنگر به تن خود وابسته است.
گرچه جدا گشت ز دست و ز پا
فضل حقش داد پر جعفری
هوش مصنوعی: هرچند او از دست و پا محروم شده است، اما لطف و فضل الهی به او قدرت و شکوهی ویژه بخشیده است.
خانهٔ تن گر شکند، هین منال
خواجه! یقین دان که به زندان دری
هوش مصنوعی: اگر خانهٔ جسم ما شکسته شود، ای خواجه، غم نخور! بدان که در حقیقت به زندان خواهد رفت.
چونک ز زندان و چه آیی برون
یوسف مصری و شه و سروری
هوش مصنوعی: وقتی که یوسف از زندان آزاد شود، چه زیبا و با عظمت خواهد بود!
چون برهی از چه و از آب شور
ماهیی و معتکف کوثری
هوش مصنوعی: زمانی که از موضوعات مختلف و چالش‌ها دور می‌شوی و مانند یک بره از سختی‌ها رها می‌گردی، تازه و خالص می‌شوی و در آرامش و راحتی مثلی همچون ماهی در آب شور یا پرنده‌ای که در کوثر لطافت و صفا دارد، قرار می‌گیری.
باقی این را تو بگو، زانک خلق
از تو کنند ای شه من، باوری
هوش مصنوعی: باقی را تو بگو، زیرا مردم به خاطر تو چنین می‌کنند ای پادشاه من، باور کن.

حاشیه ها

1393/12/03 18:03
محمد رضا

تو دیوان شمسی که من دارم به تصحیح فروزانفر و انتشارات کتاب پارسه، یک سری اشعار پایانی هس که تو گنجور نیس؛ مثلا به جای همین شماره غزل، این غزل اومده:
خداوندا خداوند جهانی/ خداوند زمین و آسمانی
خدای شرق و غرب و بر و بحری / خدای فوق و تحت و انس و جانی
منزه پادشاه بی نظیری/ خداوند مکان ولا مکانی
جهان اول نبود آخر تو بودی/ جهان آخر نماند تو بمانی
.
.
.
‌یکی را گنج بی رنجی دهی تو / به ناز و نعمتش می پرورانی
یکی را از برای یک شکم نان/ بگرد جمله عالم کی دوانی
خمش کن تا توانی ای شمس تبریز/ مگر خود را زسودا وارهانی

1403/03/07 05:06
همایون

می‌تواند از غزل های پیشین باشد که تصوف دینی سلجوقیان و رایج روزگار بوده، همان جایی که شمس دست او را از منجلاب می‌گیرد و رها میسازد