گنجور

غزل شمارهٔ ۳۱۱۶

دلا گر مرا تو ببینی ندانی
به جان آتشینم به رخ زعفرانی
دل از دل بکندم که تا دل تو باشی
ز جان هم بریدم که جان را تو جانی
ز خون بر رخ من بدیدی نشان‌ها
کنون رفت کارم گذشت از نشانی
تو شاه عظیمی که در دل مقیمی
تو آب حیاتی که در تن روانی
تو آن نازنینی که در غیب بینی
نگفتند هرگز تو را لن ترانی
چه می نوش کردی چه روپوش کردی
تو روپوش می‌کن که پنهان نمانی
چه جنت چه دوزخ توی شاه برزخ
برانی برانی بخوانی بخوانی
تو آن پهلوانی که چون اسب رانی
ز مشرق به مغرب به یک دم رسانی
تو آن صدر و بدری که در بر و بحری
هم الیاس و خضری و هم جان جانی
کسی بی‌تو زنده زهی تلخ مردن
چو پیش تو میرد زهی زندگانی
ایا همنشینا جز این چشم بینا
دو صد چشم دیگر تو داری نهانی
اگر مرد دینی بسی نقش بینی
مکن سجده آن را که تو جان آنی
گره را تو بگشا ایا شمس تبریز
گره از گمانست و تو صد عیانی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلا گر مرا تو ببینی ندانی
به جان آتشینم به رخ زعفرانی
هوش مصنوعی: ای دل، اگر مرا ببینی، نمی‌دانی که چقدر در درونم آتش وجود دارد، در حالی که ظاهر من مانند زعفران زیبا و آرام به نظر می‌رسد.
دل از دل بکندم که تا دل تو باشی
ز جان هم بریدم که جان را تو جانی
هوش مصنوعی: دل را از خود جدا کردم تا فقط دل تو باشد، حتی از جانم نیز بریدم، زیرا تو برای من مانند جان هستی.
ز خون بر رخ من بدیدی نشان‌ها
کنون رفت کارم گذشت از نشانی
هوش مصنوعی: بر چهره‌ام نشانه‌هایی از خون دیده‌ای، اما حالا کارم تمام شده و دیگر نشانی از آن باقی نمانده است.
تو شاه عظیمی که در دل مقیمی
تو آب حیاتی که در تن روانی
هوش مصنوعی: تو پادشاه بزرگی هستی که در دل‌ها سکونت داری. تو مانند آب حیات هستی که در جسم‌ها جاری است.
تو آن نازنینی که در غیب بینی
نگفتند هرگز تو را لن ترانی
هوش مصنوعی: تو آن موجود نازنین و عزیز هستی که در جهان پنهان دیده می‌شوی و هیچ‌کس هرگز نمی‌تواند بگوید تو را نخواهند دید.
چه می نوش کردی چه روپوش کردی
تو روپوش می‌کن که پنهان نمانی
هوش مصنوعی: هر چه نوشیدی یا هر چه پوشیدی، بهتر است که به گونه‌ای عمل کنی که در معرض دید نباشی و حالت را پنهان کنی.
چه جنت چه دوزخ توی شاه برزخ
برانی برانی بخوانی بخوانی
هوش مصنوعی: هر دو بهشت و جهنم در دست تو هستند، تو در مقام شاهی هستی که بر سر دو راهی قرار دارد و می‌توانی با انتخاب و اقدام خود، هر کدام را برای خود رقم بزنی.
تو آن پهلوانی که چون اسب رانی
ز مشرق به مغرب به یک دم رسانی
هوش مصنوعی: تو مانند یک قهرمان هستی که می‌توانی با سرعت بالا، از شرق به غرب سفر کنی و همه جا را در یک لحظه بپیمایی.
تو آن صدر و بدری که در بر و بحری
هم الیاس و خضری و هم جان جانی
هوش مصنوعی: تو مانند شکوه و نور هستی که در آسمان و دریا درخشش داری و همچون الیاس و خضر در کمال و زندگی جاودانه ظاهر می‌شوی.
کسی بی‌تو زنده زهی تلخ مردن
چو پیش تو میرد زهی زندگانی
هوش مصنوعی: زندگی بدون تو برای کسی بسیار دردناک است، زیرا وقتی در کنار تو هستم، مرگ به نظر می‌رسد که زندگی دوباره به من برمی‌گردد.
ایا همنشینا جز این چشم بینا
دو صد چشم دیگر تو داری نهانی
هوش مصنوعی: ای دوستان، آیا جز این چشم بینا و آگاه، دو صد چشم دیگر نیز در دل و نهان خود دارید؟
اگر مرد دینی بسی نقش بینی
مکن سجده آن را که تو جان آنی
هوش مصنوعی: اگر در دین مردان بسیاری را ببینی که به اشکال مختلف ظاهر می‌شوند، به هیچ‌یک از آن‌ها سجده نکن، زیرا تو خود روح آن‌ها و حقیقت را در درونت داری.
گره را تو بگشا ایا شمس تبریز
گره از گمانست و تو صد عیانی
هوش مصنوعی: ای شمس تبریز، تو گره‌ها را باز کن، زیرا گمان‌ها در ذهن ما وجود دارند و تو حقیقت را به روشنی نشان می‌دهی.

حاشیه ها

1395/03/10 02:06

شرح:
ای دل چنانچه مرا ببینی نمی شناسی ام بخاطر رنگ زرد رخسار و چهره ام البته جناب مولانا تلویحا منظورشون از دلی که خطاب قرار دادند حق بوده از دل خودم گذشتم و دل کندم
که عمق وجود و دلم تو باشی از جانم نیز گذشتم که جان جانم تو هستی خونی که بر چهره ام دیدی نشانی بود از خون جگرم که حاصل جراحت عشق است که جگرم را پاره کرده اما دیگر کارم از نشانی و بود من گذشته چرا که دیگر به نیستی پیوستم و اثری از من بر جای نمانده تو آن شاه عظیم الشأن هستی و آن آب حیاتی که در دل و جانم أقامت کرده ای تو همان وجود نازنینی که در عالم غیب همه ی هست را دیدی و نادیدنی برای تو معنا ندارد آن زمان که جام عشق را سر کشیدی ، از برای چه ، روی پنهان کردی ؟!
خدای را از روپوش و حجاب به در آ
کدام جنت و دوزخ ؟ که تو هر دو را حاضری و بین آن ها یی چنانچه ما را از خود دور کنی ، دور کردی و چنانچه ما را به سوی خود کشانی ، ما به سوی تو کشانیم تو آن قدر قدرت و پهلوانی که ان هنگام که سوار بر اسب و براق خود شوی در حال ، غرب و شرق در زیر لگام اسب تو یکی است و مکان زیر پای تو لإمکان است تو همان ماه درخشان و معلایی که در بیابان و دریا به یکسان در نظر آیی تو به مثابه الیاس و خضر نبی ، که هر دو مظهر حکمت و علم بودند همه ی آن فضائل را یک جا داری
آنکس که بدون یاد و حضور تو زنده است ، آیا واقعا زنده است ؟
آن زمانی زنده خواهد شد که در ساحت حضور و ألوهیت تو مرده باشد ای کسی که هم نشینم تویی جز این چشمی که بینایی ام با آن میسر است تو صدها چشم دیگر در درونم تعبیه کردی که أز هر جهت به من بینا و بصیری اگر آدم قواعد و ظواهر دین و شرع هستی بسیار صورتهای گوناگون میبینی لزومی ندارد که بر حسب ظاهر تظاهر به سجده بر خاک کنی چرا که آن جان جان درون تو غنوده است ای خورشید و نور هدایت من (جناب شمس )گره های درونم را و گرفتگی هایم را تو راه گشا و راهنما باش چرا که همه ی گیر و گره هایم أز خیال ها و گمان هایم هست در حالیکه تو خود عینا حقیقت و وضوح و عیانی

1396/06/26 15:08
هانیه سلیمی

در چاپ امیر کبیر از غزلیات شمس استاد فروزانفر، این غزل با شماره 3344، در صفحه 1240 آمده

1397/10/12 01:01
همایون

عرفان جلال دین با آمدن شمس به زندگی‌ او شکل می‌‌گیرد و آنچه پیش از آن بوده است دنباله روی از پیشینیان است
شمس هم پیش از ملاقات جلال دین و هم پس از آن صاحب مکتب و عرفان خاصی‌ نیست بلکه آن چه مهم است و از آن عرفانی نو پدید می‌‌آید همانا برخورد و هماهنگی این دو است
فنا که هدف غایی در عرفان است و آن تغییر و تحول در انسان است تعریف نوی پیدا می‌‌کند که پیش از آن نبوده است
عرفان در حقیقت تحول است در انسان و اینکه انسان همه عمر خود را همچون حیوان در یک حالت به سر نبرد بلکه از توانائی‌های بیشمار هستی‌ برخوردار گردد
عرفان پیش از جلال دین متکی به نزدیکی به خدا است که او را نمی توان دید ولی جلال دین فنا در انسان دیده شدنی را تجربه می‌‌کند که شمس است و هیچ روپوشی ندارد
در عرفان جلال دین انسان با پیوند با انسانی‌ دیگر از فردیت خود جدا می‌‌شود و ماهیتی نو پیدا می‌‌کند
و هر موجود نادیدنی را جز گمانی بیش نمی داند و این گونه راه بسته انسان را می‌‌گشاید و خود و شمس را زنده جاوید می‌‌سازد که همه جا حضور دارد و همه می‌‌توانند این تجربه را بدست آورند، شمس که همان جلال دین است اکنون همان خضر و الیاس است یعنی‌ دو پیامبری که همیشه زنده ا‌ند چه در آب و چه در خشکی در دسترس همه

1398/10/07 11:01
بابک

« مرد دینی » ، نقش بین است . آنچه از دینداران میخواهد آنست که « سجده به نقشها و صورتها و کلمات و آئین و مراسم ..» نکنند . تو ای انسان ، جان این نقشها و صورتها و کلمه ها ومراسم هستی . تو چشم های دیگری ، جز این « چشمی که عبد ِ نقشها و صورتها » میشود ، چشمهای دیگر داری که به هر نقشی ، جان میدمند

1399/07/04 13:10
همایون

در پدیدار شناسی، پدیدار شیوه خودنمایی واقعیت است و هم شیوه پنهان شدن واقعیت در یک روپوش یعنی پدیده هم خود را می نماید و هم خود را در زیر آن پدیدار پنهان می سازد زیرا میتواند در لحظه دیگر بصورت دیگری پدیدار شود این فلسفه و نگرش در قرن نوزدهم و بیستم رشد پیدا میکند و به زیبایی اینجا بیان میشود
تو خود را بپوشان در زیر یک پوشش که از یک مستی می آید قرار بگیر تا دیده شوی و پدیدار شوی و پنهان نمانی همانگونه که من در زیر پوشش زعفرانی حقیقتی آتشین دارم ولی رخ زرد من میگوید که من عاشقم که تنها یکی از چهره های من است که تو میتوانی ببینی ولی عشق هزار چه ه دارد
پس از شمس، میتوان گفت هنر جدیدی بوجود آمد و آن هنر شمس شناسی یا انسان بزرگ شناسی است که جلال دین هنرمند توانای این هنر است
خدا موجود غیبی است که نمیتوان دید ولی شمس غیب را هر لحظه با چهر ه ای میبیند و خود نیز در آن چهره و در آن روپوش دیده میشود

1403/11/12 14:02
سفید

 

ز خون بر رخ من بدیدی نشان‌ها

کنون رفت کارم گذشت از نشانی

 

 

1403/11/12 14:02
سفید

 

ایا همنشینا جز این چشم بینا

دو صد چشم دیگر تو داری نهانی