گنجور

غزل شمارهٔ ۳۰۷۹

بیامدیم دگربار سوی مولایی
که تا به زانوی او نیست هیچ دریایی
هزار عقل ببندی به هم بدو نرسد
کجا رسد به مه چرخ دست یا پایی
فلک به طمع گلو را دراز کرد بدو
نیافت بوسه ولیکن چشید حلوایی
هزار حلق و گلو شد دراز سوی لبش
که ریز بر سر ما نیز من و سلوایی
بیامدیم دگربار سوی معشوقی
که می‌رسید به گوش از هواش هیهایی
بیامدیم دگربار سوی آن حرمی
که فرق سجده کنش هست آسمان سایی
بیامدیم دگربار سوی آن چمنی
که هست بلبل او را غلام عنقایی
بیامدیم بدو کو جدا نبود از ما
که مشک پر نشود بی‌وجود سقایی
همیشه مشک بچفسیده بر تن سقا
که نیست بی‌تو مرا دست و دانش و رایی
بیامدیم دگربار سوی آن بزمی
که شد ز نقل خوشش کام نیشکرخایی
بیامدیم دگربار سوی آن چرخی
که جان چو رعد زند در خمش علالایی
بیامدیم دگربار سوی آن عشقی
که دیو گشت ز آسیب او پری زایی
خموش زیر زبان ختم کن تو باقی را
که هست بر تو موکل غیور لالایی
حدیث مفخر تبریز شمس دین کم گو
که نیست درخور آن گفت عقل گویایی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیامدیم دگربار سوی مولایی
که تا به زانوی او نیست هیچ دریایی
هوش مصنوعی: ما دوباره به سوی مولایی آمدیم که در کنار او هیچ فاصله یا حائلی وجود ندارد.
هزار عقل ببندی به هم بدو نرسد
کجا رسد به مه چرخ دست یا پایی
هوش مصنوعی: اگر هزاران عقل را کنار هم قرار دهی، نمی‌توانند به او برسند، حالا چگونه می‌توانند به ماه که در آسمان است، دست یا پا بزنند؟
فلک به طمع گلو را دراز کرد بدو
نیافت بوسه ولیکن چشید حلوایی
هوش مصنوعی: آسمان به امید گرفتن چیزی، به سوی او دست دراز کرد. او نتوانست بوسه‌ای از او بگیرد، اما طعم چیزی شیرین را چشید.
هزار حلق و گلو شد دراز سوی لبش
که ریز بر سر ما نیز من و سلوایی
هوش مصنوعی: هزاران حلقه و گلو به سمت لب او دراز شده‌اند، به طوری که هر یک از آن‌ها به ما می‌رسد و نشانه‌ای از تلاش و سختی است.
بیامدیم دگربار سوی معشوقی
که می‌رسید به گوش از هواش هیهایی
هوش مصنوعی: ما دوباره به سوی محبوبی آمدیم که صدای او از دور به گوش می‌رسید.
بیامدیم دگربار سوی آن حرمی
که فرق سجده کنش هست آسمان سایی
هوش مصنوعی: ما دوباره به آن حرم مقدس آمدیم که برآمدگی پیشانی به سجده در آن، همچون آسمانی است که بر سر ما سایه افکنده است.
بیامدیم دگربار سوی آن چمنی
که هست بلبل او را غلام عنقایی
هوش مصنوعی: ما دوباره به آن باغی رفتیم که بلبلش، غلام طاووس است.
بیامدیم بدو کو جدا نبود از ما
که مشک پر نشود بی‌وجود سقایی
هوش مصنوعی: به ما می‌گوید که ما با او آمدیم، زیرا او هرگز از ما جدا نیست. مانند اینکه مشک بدون وجود سقا پر نمی‌شود، ما نیز به او وابسته‌ایم و نمی‌توانیم بدون او زندگی کنیم.
همیشه مشک بچفسیده بر تن سقا
که نیست بی‌تو مرا دست و دانش و رایی
هوش مصنوعی: سقا همیشه بوی مشک به تن دارد و بدون تو، من نه توانایی و نه علم و فکری دارم.
بیامدیم دگربار سوی آن بزمی
که شد ز نقل خوشش کام نیشکرخایی
هوش مصنوعی: ما دوباره به آن مهمانی آمدیم که در آن با نقل‌های شیرین، کام‌های شیرین را تجربه کردیم.
بیامدیم دگربار سوی آن چرخی
که جان چو رعد زند در خمش علالایی
هوش مصنوعی: ما بار دیگر به آن دایره آمدیم که جان ما مانند رعد در سکوتش به صدا درمی‌آید.
بیامدیم دگربار سوی آن عشقی
که دیو گشت ز آسیب او پری زایی
هوش مصنوعی: ما دوباره به سوی همان عشقی آمدیم که به خاطر آسیب‌هایش دیوانه‌وار شده بود و سبب ساز تولد پری‌ها شد.
خموش زیر زبان ختم کن تو باقی را
که هست بر تو موکل غیور لالایی
هوش مصنوعی: سکوت کن و آنچه را که در دل داری تمام کن، زیرا که کسی نگران تو هست و به آرامش تو اهمیت می‌دهد.
حدیث مفخر تبریز شمس دین کم گو
که نیست درخور آن گفت عقل گویایی
هوش مصنوعی: در مورد داستان‌ها و ویژگی‌های شمس تبریزی، خود را زیاد درگیر نکنید؛ زیرا آن‌قدر عمیق و ارزشمند است که حتی عقل و دانش هم نمی‌تواند به خوبی آن را بیان کند.