غزل شمارهٔ ۳۰۵۴
منم که کار ندارم به غیر بیکاری
دلم ز کار زمانه گرفت بیزاری
ز خاک تیره ندیدم به غیر تاریکی
ز پیر چرخ ندیدم به غیر مکاری
فروگذاشتهای شست دل در این دریا
نه ماهیی بگرفتی نه دست میداری
تو را چه شصت و چه هفتاد چون نخواهی پخت
گلی به دست نداری چه خار میخاری
کلاه کژ بنهی همچو ماه و نورت نیست
برو برو که گرفتار ریش و دستاری
چگونه برقی آخر که کشت میسوزی
چگونه ابری آخر که سنگ میباری
چو صید دام خودی پس چگونه صیادی
چو دزد خانه خویشی چگونه عیاری
اگر چه این همه باشد ولی اگر روزی
خیال یار مرا دیدهای نکو یاری
به ذات پاک خدایی که کارساز همهست
چو مست کار امیر منی نکوکاری
اگر دو گام پیاده دویدی از پی او
تو یک سواره نهای تو سپاه سالاری
بگیر دامن عشقی که دامنش گرمست
که غیر او نرهاند تو را ز اغیاری
به یاد عشق شب تیره را به روز آور
چو عشق یاد بود شب کجا بود تاری
تو خفته باشی و آن عشق بر سر بالین
برآوریده دو کف در دعا و در زاری
اگر بگویم باقی بسوزد این عالم
هلا قناعت کردم بس است گفتاری
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
منم که کار ندارم به غیر بیکاری
دلم ز کار زمانه گرفت بیزاری
هوش مصنوعی: من کسی هستم که به هیچ چیزی به جز بیکاری فکر نمیکنم و از مشغلههای دنیا و کارهای آن خستهام.
ز خاک تیره ندیدم به غیر تاریکی
ز پیر چرخ ندیدم به غیر مکاری
هوش مصنوعی: از زمین تاریک غیر از تاریکی چیزی ندیدم و از کهنسال زمان هم جز فریب و مکر چیزی نیاموختهام.
فروگذاشتهای شست دل در این دریا
نه ماهیی بگرفتی نه دست میداری
هوش مصنوعی: تو در این دریا شست دل خود را فرو کردهای، اما نه ماهیای گرفتی و نه دستی برای خود داری.
تو را چه شصت و چه هفتاد چون نخواهی پخت
گلی به دست نداری چه خار میخاری
هوش مصنوعی: هرچقدر که تلاش کنی و به سن و سالی برسی، اگر نخواهی که در کارهای خود پیشرفت کنی، به مانند گلی در دست نداری و تنها به خودت آسیب میزنی.
کلاه کژ بنهی همچو ماه و نورت نیست
برو برو که گرفتار ریش و دستاری
هوش مصنوعی: چو نیک بنگری، میبینی که این که شکل و شمایل مخصوص دارد و مانند ماه میدرخشد، اما در واقع تو را در دام خود میاندازد. بهتر است که دور شوی چون گرفتار چهره و ظواهر نخواهی شد.
چگونه برقی آخر که کشت میسوزی
چگونه ابری آخر که سنگ میباری
هوش مصنوعی: چطور میتوانی به آخرین لحظه درختی را بسوزانی، و چگونه میتوانی در آخرین مرحله بارانی سنگین بر زمین باری؟
چو صید دام خودی پس چگونه صیادی
چو دزد خانه خویشی چگونه عیاری
هوش مصنوعی: اگر تو خودت در دام گرفتی، پس چطور میتوانی صیاد باشی؟ مانند دزدی که در خانه خود به دنبال کاری است، چگونه میتوانی با زرنگی عمل کنی؟
اگر چه این همه باشد ولی اگر روزی
خیال یار مرا دیدهای نکو یاری
هوش مصنوعی: اگرچه همه چیز به این شکل است، اما اگر روزی به یاد معشوق من بیفتی، آن را به نیکویی و خوبی برمیگردانی.
به ذات پاک خدایی که کارساز همهست
چو مست کار امیر منی نکوکاری
هوش مصنوعی: به خداوندی که همه چیز را به راه میاندازد، مانند این است که وقتی کسی تحت تأثیر کارهای خوب امیر قرار میگیرد، او نیز نیکوکار میشود.
اگر دو گام پیاده دویدی از پی او
تو یک سواره نهای تو سپاه سالاری
هوش مصنوعی: اگر دو قدم پیاده برای دنبال کردن او برداری، تو از یک سوار هم بالاتر و قویتر هستی، مانند رهبری که سپاهی دارد.
بگیر دامن عشقی که دامنش گرمست
که غیر او نرهاند تو را ز اغیاری
هوش مصنوعی: عشق را در آغوش بگیر که باعث آرامش تو میشود، زیرا تنها او میتواند تو را از چنگال نیرنگها نجات دهد.
به یاد عشق شب تیره را به روز آور
چو عشق یاد بود شب کجا بود تاری
هوش مصنوعی: به یاد عشق، شب تاریک را به روشنی تبدیل کن. چون وقتی عشق در یاد باشد، دیگر شبهای تاریک معنا ندارند.
تو خفته باشی و آن عشق بر سر بالین
برآوریده دو کف در دعا و در زاری
هوش مصنوعی: در حالی که تو خواب هستی، عشق در کنار سرت نشسته و با دستانش دعا میکند و در حال ناله و زاری است.
اگر بگویم باقی بسوزد این عالم
هلا قناعت کردم بس است گفتاری
هوش مصنوعی: اگر بگویم که باقی مانده این دنیا باید بسوزد، این برای من کافی است که چنین حرفی بزنم.
حاشیه ها
1399/08/17 01:11
محسن
خیلی زیبا❤️❤️