غزل شمارهٔ ۳۰۵۰
خدایگان جمال و خلاصه خوبی
به جان و عقل درآمد به رسم گل کوبی
بیا بیا که حیات و نجات خلق توی
بیا بیا که تو چشم و چراغ یعقوبی
قدم بنه تو بر آب و گلم که از قدمت
ز آب و گل برود تیرگی و محجوبی
ز تاب تو برسد سنگها به یاقوتی
ز طالبیت رسد طالبی به مطلوبی
بیا بیا که جمال و جلال میبخشی
بیا بیا که دوای هزار ایوبی
بیا بیا تو اگر چه نرفتهای هرگز
ولیک هر سخنی گویمت به مرغوبی
به جای جان تو نشین که هزار چون جانی
محب و عاشق خود را تو کش که محبوبی
اگر نه شاه جهان اوست ای جهان دژم
به جان او که بگویی چرا در آشوبی
گهی ز رایت سبزش لطیف و سرسبزی
ز قلب لشکر هیجاش گاه مقلوبی
دمی چو فکرت نقاش نقشها سازی
گهی چو دسته فراش فرشها روبی
چو نقش را تو بروبی خلاصه آن را
فرشتگی دهی و پر و بال کروبی
خموش آب نگهدار همچو مشک درست
ور از شکاف بریزی بدانک معیوبی
به شمس مفخر تبریز از آن رسید دلت
که چست دلدل دل مینمود مرکوبی
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خدایگان جمال و خلاصه خوبی
به جان و عقل درآمد به رسم گل کوبی
هوش مصنوعی: خداوند زیبایی و اصل خوبی، به جان و عقل من راه پیدا کرده است، همانطور که گل را به زیبایی میکوبند.
بیا بیا که حیات و نجات خلق توی
بیا بیا که تو چشم و چراغ یعقوبی
هوش مصنوعی: بیا و برگرد که زندگی و نجات مردم در وجود توست. بیا که تو مانند نور و روشنی یعقوب هستی.
قدم بنه تو بر آب و گلم که از قدمت
ز آب و گل برود تیرگی و محجوبی
هوش مصنوعی: به جلو برو و روی آب گام بردار، زیرا حضور تو باعث میشود که تیرگی و ناپیدایی از بین برود و روشنایی بیافریند.
ز تاب تو برسد سنگها به یاقوتی
ز طالبیت رسد طالبی به مطلوبی
هوش مصنوعی: از درخشش و زیبایی تو، سنگها به جواهراتی گرانبها تبدیل میشوند و کسی که در پی توست، به آنچه مطلوبش است خواهد رسید.
بیا بیا که جمال و جلال میبخشی
بیا بیا که دوای هزار ایوبی
هوش مصنوعی: بیا که زیبایی و شکوهی را به ما هدیه میدهی، بیا که تو درمانگر دردهای بسیاری هستی.
بیا بیا تو اگر چه نرفتهای هرگز
ولیک هر سخنی گویمت به مرغوبی
هوش مصنوعی: بیا نزدیکتر، هرچند که هرگز واقعاً نرفتهای، اما با این حال هر حرفی را که بگویم با شیفتگی برایت میگویم.
به جای جان تو نشین که هزار چون جانی
محب و عاشق خود را تو کش که محبوبی
هوش مصنوعی: برای جانی که شایسته محبت و عشق است، تو را به جای جانم مینشانم. بگذار که محبوبی، عاشق و معشوق خود را از همه چیز فراتر دانسته و در دل خود جای دهی.
اگر نه شاه جهان اوست ای جهان دژم
به جان او که بگویی چرا در آشوبی
هوش مصنوعی: اگر او شاه و حاکم جهانی نیست، ای دنیا، پس چه کسی میتواند بگوید چرا در این شرایط نا به سامان به سر میبریم؟
گهی ز رایت سبزش لطیف و سرسبزی
ز قلب لشکر هیجاش گاه مقلوبی
هوش مصنوعی: گاهی پرچم سبز او به شکلی زیبا و لطیف در میآید و گاهی دلهای لشکر را به هیجان میآورد، به طوری که گاهی اوضاع به کلی دگرگون میشود.
دمی چو فکرت نقاش نقشها سازی
گهی چو دسته فراش فرشها روبی
هوش مصنوعی: لحظهای فکر میکنی و طرحهایی را که به ذهنت میآید خلق میکنی، گاهی هم مانند یک خدمتکار، فرشها را مرتب و زیبا میکنی.
چو نقش را تو بروبی خلاصه آن را
فرشتگی دهی و پر و بال کروبی
هوش مصنوعی: وقتی که نقش را پاک کنی، در واقع به آن روح و جان تازهای میبخشی و مثل فرشتهای میگردانی.
خموش آب نگهدار همچو مشک درست
ور از شکاف بریزی بدانک معیوبی
هوش مصنوعی: سکوت کن و همانند مشک آب را نگهدار، و اگر از شکاف بریزانی، بدان که دچار نقص و ایرادی خواهی بود.
به شمس مفخر تبریز از آن رسید دلت
که چست دلدل دل مینمود مرکوبی
هوش مصنوعی: دل تو به شمس تبریزی رسید و در آنجا احساس کردی که چقدر دل شاداب و سرزنده است، مثل اسب چابکی که با شور و حال در حرکت است.
حاشیه ها
1397/12/21 05:02
نادر..
چو نقش را تو بروبی...
1403/01/27 11:03
مسافر
سلام
این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 1001 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است
می توانید ویدیو و صوت شرح غزل را در آدرسهای زیر پیدا کنید: