غزل شمارهٔ ۲۹۸۸
هر چند شیر بیشه و خورشیدطلعتی
بر گرد حوض گردی و در حوض درفتی
اسپت بیاورند که چالاک فارسی
شربت بیاورند که مخمور شربتی
بی خواب و بیقراری شبهای تا به روز
خواب تو بخت بست که بسته سعادتی
از پای درفتادی و از دست رفتهای
بی دست و پای باش چه دربند آلتی
بی دست و پا چو گوی به میدان حق بپوی
میدان از آن توست به چوگان تو بابتی
ای رو به قبله من و الحمدخوان من
میخوانمت به خویش که تو پنج آیتی
ای عقل جان بباز چرا جان به شیشهای
وی جان بیار باده چرا بیمروتی
رو کان مشک باش که بس پاک نافهای
رو جمله سود باش که فرخ تجارتی
بر مغز من برآی که چون می مفرحی
در چشم من درآی که نور بصارتی
در مغزها نگنجی بس بیکرانهای
در جسمها نگنجی ز ایشان زیادتی
ای دف زخم خواره چه مظلوم و صابری
وی نای رازگوی چه صاحب کرامتی
خامش مساز بیت که مهمان بیت تو
در بیتها نگنجد چه در عمارتی
چون غنچه لب ببند و چو گل بیدو لب بخند
تا هیچ کس نداند کاندر چه نعمتی
ای شاه شاد مفخر تبریز شمس دین
تبلیغ راز کن که تو اهل سفارتی
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هر چند شیر بیشه و خورشیدطلعتی
بر گرد حوض گردی و در حوض درفتی
هوش مصنوعی: هرچند تو در وسط میدان قدرت و جذابیتی به مانند شیر و خورشید داری، اما باز هم وقتی به زیر آب بروی و غرق شوی، نمیتوانی از آن اهمیت و زیبایی خود استفاده کنی.
اسپت بیاورند که چالاک فارسی
شربت بیاورند که مخمور شربتی
هوش مصنوعی: این شعر به دعوت از کسی برای آوردن اسبی چالاک و همچنین یک نوشیدنی دلنشین اشاره دارد. شاعر به اهمیت لذت از زندگی و احساس سرخوشی اشاره میکند و خواهان تجربههای شیرین و شاداب است.
بی خواب و بیقراری شبهای تا به روز
خواب تو بخت بست که بسته سعادتی
هوش مصنوعی: شبی ندارم که خوابم نبرد و بیقرارم، تا صبح فقط به یاد تو هستم. سرنوشت من به خاطر عشق تو تقدیرم را محدود کرده است و خوشبختی را از من گرفته.
از پای درفتادی و از دست رفتهای
بی دست و پای باش چه دربند آلتی
هوش مصنوعی: در زمینۀ عشق و زندگی، تو از پا در آمدهای و بهنوعی از دست رفتهای. حالا که چنین وضعیتی داری، بهتر است بیدست و پا باشی و به قیود و زنجیرهای دنیوی وابسته نباشی.
بی دست و پا چو گوی به میدان حق بپوی
میدان از آن توست به چوگان تو بابتی
هوش مصنوعی: بیدست و پا مانند گوی در میدان حق حرکت کن، زیرا این میدان از آن توست و با چوب چوگان خود میتوانی بر آن تسلط یابی.
ای رو به قبله من و الحمدخوان من
میخوانمت به خویش که تو پنج آیتی
هوش مصنوعی: ای محبوب من که همیشه رو به قبلهای، من به تو میپرستم و سپاس میگویم، زیرا تو مانند پنج آیه از قرآن هستی.
ای عقل جان بباز چرا جان به شیشهای
وی جان بیار باده چرا بیمروتی
هوش مصنوعی: ای عقل، چرا زندگی خود را به خطر میاندازی؟ چرا برای یک شیشهی حیات، جان خود را از دست میدهی؟ بیا و شراب را بیاور، چراکه این بیاحساسی است که از زندگی واقعی فاصله بگیری.
رو کان مشک باش که بس پاک نافهای
رو جمله سود باش که فرخ تجارتی
هوش مصنوعی: به مانند مشک باش که بوی خوشی دارد، زیرا پاکی و لطافت آن باعث بیشترین منفعت میشود و همه چیز را به نیکی و سود میرساند.
بر مغز من برآی که چون می مفرحی
در چشم من درآی که نور بصارتی
هوش مصنوعی: بر سر من فرود آ که وقتی خوشحالم، در چشمانم آرام بگیر که نور بصیرتم هستی.
در مغزها نگنجی بس بیکرانهای
در جسمها نگنجی ز ایشان زیادتی
هوش مصنوعی: تویی چنان وسیع و بیپایان که در ذهنها نمیگنجی و همچنین در جسمها نیز جا نمیگذاری، بلکه از آنها فراتر و بیشتر هستی.
ای دف زخم خواره چه مظلوم و صابری
وی نای رازگوی چه صاحب کرامتی
هوش مصنوعی: ای دف، تو که زخمهایت را تحمّل میکنی و همیشه صبور هستی، و ای نای، تو که رازها را فاش میکنی و دارای کرامت و بزرگواری، تو چه مظلوم و دلسوزی هستی.
خامش مساز بیت که مهمان بیت تو
در بیتها نگنجد چه در عمارتی
هوش مصنوعی: سکوت کن و حرف نزن، زیرا مهمان تو به قدری بزرگ است که در این خانههای کوچک جا نمیشود.
چون غنچه لب ببند و چو گل بیدو لب بخند
تا هیچ کس نداند کاندر چه نعمتی
هوش مصنوعی: زمانی که همچون غنچه سکوت کنی و مانند گل با لبخند شاد باشی، هیچکس نخواهد فهمید که در کدام خوشبختی زندگی میکنی.
ای شاه شاد مفخر تبریز شمس دین
تبلیغ راز کن که تو اهل سفارتی
هوش مصنوعی: ای پادشاه خوشحال و افتخار تبریز، شمس دین، به تبلیغ اسرار بپرداز، چرا که تو شخصی اهل دیپلماسی و مذاکرات هستی.