گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸۵۶

صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی
که چه طاقت است جان را چو تو نور خود نمایی
تو چنان همایی ای جان که به زیر سایه تو
به کف آورند زاغان همه خلعت همایی
کرم تو عذرخواه همه مجرمان عالم
تو امان هر بلایی تو گشاد بندهایی
توی گوهری که محو است دو هزار بحر در تو
توی بحر بی‌کرانه ز صفات کبریایی
به وصال می‌بنالم که چه بی‌وفا قرینی
به فراق می‌بزارم که چه یار باوفایی
به گه وصال آن مه چه بود خدای داند
که گه فراق باری طرب است و جان فزایی
دل اگر جنون آرد خردش تویی که رفتی
رخ توست عذرخواهش به گهی که رخ گشایی

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی
که چه طاقت است جان را چو تو نور خود نمایی
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم بگویم که تو روشنی بخش جان منی؟ زیرا با وجود تو، جان چه قدرتی دارد که بتواند روشنایی تو را تحمل کند؟
تو چنان همایی ای جان که به زیر سایه تو
به کف آورند زاغان همه خلعت همایی
هوش مصنوعی: تو مانند پرنده‌ای با شکوه هستی که دیگران برای جلب توجه و احترام، لباس‌های زیبا را در زیر سایه‌ی تو به نمایش می‌گذارند.
کرم تو عذرخواه همه مجرمان عالم
تو امان هر بلایی تو گشاد بندهایی
هوش مصنوعی: تو با مهربانی و بخشش، عذر تمام گنهکاران جهان را می‌پذیری و با رحمت خود، گره‌های سختی را باز می‌کنی.
توی گوهری که محو است دو هزار بحر در تو
توی بحر بی‌کرانه ز صفات کبریایی
هوش مصنوعی: در درون تو یک جواهر نهفته است که در آن دو هزار دریا وجود دارد و تو در دریای بی‌نهایت از ویژگی‌های بزرگ و عظیم الهی قرار داری.
به وصال می‌بنالم که چه بی‌وفا قرینی
به فراق می‌بزارم که چه یار باوفایی
هوش مصنوعی: من بر این می‌نالم که رابطه‌ای که به وجود آمده، چقدر بی‌وفا است و باید به جدایی‌ام بپردازم چون یاری دارم که واقعاً وفادار است.
به گه وصال آن مه چه بود خدای داند
که گه فراق باری طرب است و جان فزایی
هوش مصنوعی: در زمان‌هایی که به معشوق می‌رسیم، نمی‌دانیم این لحظه‌های خوش چقدر ارزشمندند؛ زیرا زمان‌های جدایی هم می‌توانند باعث شادی و افزایش زندگی شوند.
دل اگر جنون آرد خردش تویی که رفتی
رخ توست عذرخواهش به گهی که رخ گشایی
هوش مصنوعی: اگر دل دیوانه شود، تویی که رفته‌ای و در چهره‌ات عذرخواهی می‌کنی در زمانی که چهره‌ات را نشان می‌دهی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۸۵۶ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1396/05/28 08:07
محمدرضا

مصرع اول بیت اخر از نظر وزنی سکته دارد. بنظر میرسد یک هجا کم دارد

1396/10/08 18:01
نادر..

به گه وصال آن مه چه بود خدای داند
که گه فراق باری طرب است و جان فزایی..

1398/11/03 17:02
بابک

فرهنگ ایران ، استوار بر تصویر همائی بود که سایه اش، همه را تحول به هما میداد. خدائی ، که آنگاه به خدائی میرسید، که همه را به خدا یان ، تحول داده باشد . خدای ایران ، هنگامی خدا می‌شد که همه خدایان و گیتی و انسان ، به وجود آمده باشند . وقتی حقیقت می‌شد که خوشه حقایق پیدایش یافته باشد . هنگامی تخم ِ خدا ، خدا می‌شود، که همه خدا شده باشند . تا همه جهان ، خدایان نشده باشند ، خدا، خدا نمی‌شود . خدا ی ایران همائی است که تا همه را، هما نکرده باشد ، خود ، همائی نمی یابد .

1399/09/02 14:12
امیر بختیار یوسفیان

دل اگر جنون برآرد....گویا زمان تایپ اشتباه شده است

1402/11/09 01:02
نیلوفر کاردان

به نظر کاملا منطقی می‌آید. مصرع اول بیت آخر کاملا سکته داره.

و توی خوانش شعر هم که گنجور گذاشته هم با سکته شعر رو خوانش کردند. "برآرد" وزن رو درست می‌کنه.