غزل شمارهٔ ۲۸۲۸
خبری است نورسیده تو مگر خبر نداری
جگر حسود خون شد تو مگر جگر نداری
قمری است رونموده پر نور برگشوده
دل و چشم وام بستان ز کسی اگر نداری
عجب از کمان پنهان شب و روز تیر پران
بسپار جان به تیرش چه کنی سپر نداری
مس هستیت چو موسی نه ز کیمیاش زر شد
چه غم است اگر چو قارون به جوال زر نداری
به درون توست مصری که توی شکرستانش
چه غم است اگر ز بیرون مدد شکر نداری
شده ای غلام صورت به مثال بت پرستان
تو چو یوسفی ولیکن به درون نظر نداری
به خدا جمال خود را چو در آینه ببینی
بت خویش هم تو باشی به کسی گذر نداری
خردانه ظالمی تو که ورا چو ماه گویی
ز چه روش ماه گویی تو مگر بصر نداری
سر توست چون چراغی بگرفته شش فتیله
همه شش ز چیست روشن اگر آن شرر نداری
تن توست همچو اشتر که برد به کعبه دل
ز خری به حج نرفتی نه از آنک خر نداری
تو به کعبه گر نرفتی بکشاندت سعادت
مگریز ای فضولی که ز حق عبر نداری
غزل شمارهٔ ۲۸۲۷: بده ای دوست شرابی که خدایی است خداییغزل شمارهٔ ۲۸۲۹: تو نفس نفس بر این دل هوسی دگر گماری
اطلاعات
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۸۲۸ به خوانش علی اسلامی مذهب
حاشیه ها
1391/06/24 16:08
کامیار
در مصرع:
خردانه ظالمی تو که ورا چو ماه گویی
خردا، نه ظالمی تو
درست تر است. به معنای ای خرد، آیا تو ظالم نیستی؟
1395/07/05 15:10
بامداد
مصرع دوم از بیت سوم در بعضی نسخه ها بدین شکل است: بسپار جان شیرین چه کنی سپر نداری
1395/07/05 19:10
بامداد
بیت آخر مصرع دوم هم به این شکل است: مگریز ای فضولی که ز حق مفر نداری
1397/04/24 09:06
دانش
صورت رو ولش کنید.
عجب شعری بود . لذت بردم .
1398/03/09 00:06
نوید
این شعر من رو نجات داد...