غزل شمارهٔ ۲۷۸۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
احمقی باشد اگر جانی بمیرد بعد از این
مرگ وجود ندارد هر چه هست تغییر و دگر گونی است و از حالی به حالی درآمدن این در یای جوشان هستی از بقا بر آمده است وجاودانه باقی است .
از قضا و از قدر مر عاشقان را خوف نیست
عاشق باهستی یکی است خودش را جدا از هستی نمیداند و اتفاقات رخ نمیدهند بلکه پاسخ میدهند
بنابر این از قضا و قدر که پاسخ مجموعه فکر و سخن و عمل است خوفی ندارد .
صحبت های دکتر دینانی درباره این غزل در برنامه معرفت:
این غزل خیلی روشن آشکار میکند که شمس تبریزی انسانی ویژه و کمیاب و یگانه بوده است و جلال دین را نیز مانند خود ویژه و یگانه کرده است
وشاید راه رهایی و بزرگی و سروری انسان همین تکینه بودن و یگانه شدن است وگرنه مانند دیگران شدن و همرنگ جماعت بودن مرگ و نیستی به بار می آورد