غزل شمارهٔ ۲۶۸۶
اگر یار مرا از من برآری
من او گشتم بگو با او چه داری
میان ما چو تو مویی نبینی
تو مانی در میان شرمساری
ببین عیب ار چه عاشق گشت رسوا
نباشد عار گر بحری است عاری
بیا ای دست اندر آب کرده
کلوخ خشک خواهی تا برآری
تو خواهی همچو ابر بازگونه
که باران از زمین بر چرخ باری
چو ناخن نیز نگذارد تو را عشق
روا باشد که آن سر را بخاری
قراری یابی آنگه بر لب عشق
چو ساکن گشتهای در بیقراری
مکن یاد کسی ای جان شیرین
که نشناسد خزان را از بهاری
نداند عطسه را زان لاغ دیگر
نداند شیر از روبه عیاری
بگفتم ای ونک غوطی بخوردم
در آن موج لطیف شهریاری
شدم از کار من از شمس تبریز
بیا در کار گر تو مرد کاری
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگر یار مرا از من برآری
من او گشتم بگو با او چه داری
هوش مصنوعی: اگر محبوب من از من دور شود، من نیز به او تبدیل میشوم. بگو که چگونه با او رفتار میکنی؟
میان ما چو تو مویی نبینی
تو مانی در میان شرمساری
هوش مصنوعی: اگر در میان ما فردی چون تو وجود نداشته باشد، تو همچنان در میانه شرم و احساس گناه خواهی ماند.
ببین عیب ار چه عاشق گشت رسوا
نباشد عار گر بحری است عاری
هوش مصنوعی: اگر عاشق دچار رسوایی شده است، نباید او را سرزنش کرد؛ زیرا اگر عشق واقعاً عمیق و پاک باشد، هیچ عیبی در آن وجود ندارد.
بیا ای دست اندر آب کرده
کلوخ خشک خواهی تا برآری
هوش مصنوعی: بیا، ای کسی که در آب دستانت را غوطهور کردهای، اگر میخواهی خاک خشک را به بالای آب بیاوری، باید تلاش کنی.
تو خواهی همچو ابر بازگونه
که باران از زمین بر چرخ باری
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، مانند ابرها خواهی شد و مانند بارانی که از زمین به آسمان میرود، دوباره بازگشتی.
چو ناخن نیز نگذارد تو را عشق
روا باشد که آن سر را بخاری
هوش مصنوعی: عشق به تو این اجازه را نمیدهد که دست از کار بکشانی، چون همچنان که ناخن بر بدن چسبیده است، این احساس نیز به تو وابسته است.
قراری یابی آنگه بر لب عشق
چو ساکن گشتهای در بیقراری
هوش مصنوعی: زمانی که بر لب عشق قرار میگیری، خود را در حالی میبینی که در بیقراری و طپش احساسات ساکن شدهای.
مکن یاد کسی ای جان شیرین
که نشناسد خزان را از بهاری
هوش مصنوعی: عزیزم، به یاد کسی نباش که تفاوت بین بهار و خزان را نمیداند.
نداند عطسه را زان لاغ دیگر
نداند شیر از روبه عیاری
هوش مصنوعی: کسی که به یک چیز خاص آشنا نیست، نمیتواند تفاوتها را درست تشخیص دهد. به همین ترتیب، برخی از افراد نمیتوانند برای یک چیز پیشپا افتاده، ارزش واقعی آن را بشناسند.
بگفتم ای ونک غوطی بخوردم
در آن موج لطیف شهریاری
هوش مصنوعی: گفتم ای ونک، من در آن موج نازک و زیبا غرق شدم مثل یک پادشاه.
شدم از کار من از شمس تبریز
بیا در کار گر تو مرد کاری
هوش مصنوعی: من از فعالیتهایم خسته شدم و به کمک شمس تبریز نیاز دارم، بیا و در کار من کمک کن، زیرا تو فرد قابلاعتمادی هستی.