غزل شمارهٔ ۲۶۳۴
امروز در این شهر نفیر است و فغانی
از جادوی چشم یکی شعبده خوانی
در شهر به هر گوشه یکی حلقه به گوشی است
از عشق چنین حلقه ربا چرب زبانی
بیزخم نیابی تو در این شهر یکی دل
از تیر نظرهای چنین سخته کمانی
ای شهر چه شهری تو که هر روز تو عید است
ای شهر مکان تو شد از لطف زمانی
چه جای مکان است و چه سودای زمان است
ای هر دو شده از دم تو نادره لانی
شهری است که او تختگه عشق خدایی است
بغداد نهان است وز او دل همدانی
امروز در این مصر از این یوسف خوبی
بیزجر و سیاست شده هر گرگ شبانی
صد پیر دو صدساله از این یوسف خوش دم
مانند زلیخا شده در عشق جوانی
او حاکم دلها و روانهاست در این شهر
ماننده تقدیر خدا حکم روانی
صد نور یقین سجده کن روی چو ماهش
کی سوی مهش راه بزد ابر گمانی
صد چون من و تو محو چنان بیمن و مایی
چون ظلمت شب محو رخ ماه جهانی
جز حضرت او نیست فقیرانه حضوری
جز سایه خورشید رخش نیست امانی
از حیله او یک دو سخن دارم بشنو
چون زهره ندارم که بگویم که فلانی
گر نام نگوییم و نشان نیز نگوییم
زین باده شکافیده شود شیشه جانی
هین دست ملرزان و فروکش قدح عشق
پازهر چو داری نکند زهر زیانی
هر چیز که خواهی تو ز عطار بیابی
دکان محیط است و جز این نیست دکانی
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
امروز در این شهر نفیر است و فغانی
از جادوی چشم یکی شعبده خوانی
هوش مصنوعی: امروز در این شهر، صدای بلندی به گوش میرسد و هیاهویی وجود دارد که بر اثر جذابیت نگاهی خاص و جادویی از سوی یکی از هنرمندان شکل گرفته است.
در شهر به هر گوشه یکی حلقه به گوشی است
از عشق چنین حلقه ربا چرب زبانی
هوش مصنوعی: در هر گوشه از شهر، نشانهای از عشق وجود دارد و افرادی که به این موضوع پرداختهاند، با صحبتهای شیرین و جذاب خود، دیگران را تحت تأثیر قرار میدهند.
بیزخم نیابی تو در این شهر یکی دل
از تیر نظرهای چنین سخته کمانی
هوش مصنوعی: در این شهر به راحتی نمیتوانی دلی را پیدا کنی که از تیر نگاههای پر از عشق و احساس صدمه ندیده باشد.
ای شهر چه شهری تو که هر روز تو عید است
ای شهر مکان تو شد از لطف زمانی
هوش مصنوعی: ای شهر زیبا، تو چه شهری هستی که هر روز برای من مانند عید است! تو به خاطر نعمتهای بسیارت، مکان ویژهای شدهای.
چه جای مکان است و چه سودای زمان است
ای هر دو شده از دم تو نادره لانی
هوش مصنوعی: چه اهمیتی دارد مکان و زمان، ای کسی که وجود تو، هر دو را به چیز نادری تبدیل کرده است؟
شهری است که او تختگه عشق خدایی است
بغداد نهان است وز او دل همدانی
هوش مصنوعی: این شهر، کانون عشق الهی است و بغداد بهطور پنهانی در آن قرار دارد و دل اهل همدان نیز به آن وابسته است.
امروز در این مصر از این یوسف خوبی
بیزجر و سیاست شده هر گرگ شبانی
هوش مصنوعی: امروز در این سرزمین، یوسف خوبی بدون زجر و سیاست وجود دارد که هر گرگ را به چوپانی بدل کرده است.
صد پیر دو صدساله از این یوسف خوش دم
مانند زلیخا شده در عشق جوانی
هوش مصنوعی: صدها پیرمرد که هر کدام دو صد سال عمر کردهاند، مانند زلیخا در عشق جوانی، به خوشتیپی و زیبایی یوسف دلباختهاند.
او حاکم دلها و روانهاست در این شهر
ماننده تقدیر خدا حکم روانی
هوش مصنوعی: او به مانند کسی است که فرمانروایی بر دلها و روحها دارد، در این شهر به نوعی همانند قسمتهای الهی در زندگی مردم عمل میکند.
صد نور یقین سجده کن روی چو ماهش
کی سوی مهش راه بزد ابر گمانی
هوش مصنوعی: هر صدای حقیقی چون نور روشنی است که باید در برابر زیبایی او سجده کرد. آیا میتوان با گمان، به زیبایی وصال او نزدیک شد، زمانی که او مانند ماهی درخشان است؟
صد چون من و تو محو چنان بیمن و مایی
چون ظلمت شب محو رخ ماه جهانی
هوش مصنوعی: ما و تو، همچون دیگریهای زیادی، در حضور آن بیوجودی غرق شدهایم که مانند تاریکی شب، زیبایی و روشنی چهره ماه را میپوشاند.
جز حضرت او نیست فقیرانه حضوری
جز سایه خورشید رخش نیست امانی
هوش مصنوعی: هیچکس جز او در عالم نیست و همه در فقر و نیاز به او به سر میبرند؛ مانند سایهای که از نور خورشید بر زمین میافتد و جز او سقفی برای پناهبردن وجود ندارد.
از حیله او یک دو سخن دارم بشنو
چون زهره ندارم که بگویم که فلانی
هوش مصنوعی: من یک یا دو داستان از نقشههای او دارم برای گفتن، اما چون جرئت بیان ندارم، نمیتوانم بگویم که چه کسی است.
گر نام نگوییم و نشان نیز نگوییم
زین باده شکافیده شود شیشه جانی
هوش مصنوعی: اگر از نام و نشانی سخن نگویم، هنوز هم این باده میتواند دل را شکسته و زنده کند.
هین دست ملرزان و فروکش قدح عشق
پازهر چو داری نکند زهر زیانی
هوش مصنوعی: حواست را جمع کن و از ترس بینقصی دستت نلرزد؛ چرا که اگر عشق را در قلبت داشته باشی، زهر هیچ آسیبی به تو نخواهد رساند.
هر چیز که خواهی تو ز عطار بیابی
دکان محیط است و جز این نیست دکانی
هوش مصنوعی: هر چیزی که بخواهی، میتوانی از عطار (شاعر یا کسی که محصولات خود را میفروشد) پیدا کنی، اما در واقع دکان او تنها یک محیط است و بیشتر از این چیزی ندارد.
حاشیه ها
1397/08/09 03:11
همایون
غزلی است به ظاهر در مدح عطار و اگر اینگونه باشد ناگزیر نتیجه میتوان گرفت که پیش از ملاقات شمس گفته شده است
و نشان میدهد که تا چه حد تحت تاثیر عطار بوده است و ظاهرا همه کس پیرامون او نیز اینگونه بوده اند
هم چنین نشان میدهد که احترام و تعریف و سرسپردگی پیر و مراد از رسوم دیرینه ایرانیان است که از آیین مهر بجای مانده است
1400/01/13 14:04
از پایان شعر حضرت مولانا می توان به وضوح برداشت کرد که ابیات در ستایش جایگاه مقام حضرت عطار است.