غزل شمارهٔ ۲۶۱۰
چون بسته کنی راهی آخر بشنو آهی
از بهر خدا بشنو فریاد و علی اللهی
در روح نظر کردم بیرنگ چو آبی بود
ناگاه پدید آمد در آب چنان ماهی
آن آب به جوش آمد هستی به خروش آمد
تا واشد و دریا شد این عالم چون چاهی
دیدم که فراز آمد دریا و بشد قطره
من قطره و او قطره گشتیم چو همراهی
چون پیشترک رفتم دریا شد و بگرفتم
او قطره شده دریا من قطره شده گاهی
پیش آی تو دریا را نظاره بکن ما را
باشد که تو هم افتی در مکر شهنشاهی
آبی است به زیرش مه آبی است به زیرش که
او چشم چنین بندد چون جادو دلخواهی
با لعل تو کی جویم من ملک بدخشان را
چاه و رسن زلفت والله که به از جاهی
از غمزه جادواش شمس الحق تبریزی
در سحر نمیبندد جز سینه آگاهی
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون بسته کنی راهی آخر بشنو آهی
از بهر خدا بشنو فریاد و علی اللهی
هوش مصنوعی: وقتی درهای امید را به روی خود ببندی، صدای درد و نالهای را از دل بشنوی. برای خدا، فریادی از عمق وجودت برآورده شود.
در روح نظر کردم بیرنگ چو آبی بود
ناگاه پدید آمد در آب چنان ماهی
هوش مصنوعی: به عمق روح خود فرو رفتم و دیدم که مانند آبی بیرنگ است. ناگهان متوجه شدم که در این آب، ماهیای ظاهر شد.
آن آب به جوش آمد هستی به خروش آمد
تا واشد و دریا شد این عالم چون چاهی
هوش مصنوعی: آب به جوش آمد و وجود به حرکت درآمد تا اینکه این عالم مانند چاهی بگشوده و وسعت پیدا کند و به دریا تبدیل شود.
دیدم که فراز آمد دریا و بشد قطره
من قطره و او قطره گشتیم چو همراهی
هوش مصنوعی: دیدم که دریا بالا آمد و من با قطرهام به او پیوستیم و تبدیل به قطرههایی شدیم که در کنار هم حرکت میکردیم.
چون پیشترک رفتم دریا شد و بگرفتم
او قطره شده دریا من قطره شده گاهی
هوش مصنوعی: وقتی به جلوتر از خودم رفتم، دریا را دیدم و دریافتم که او به قطرهای تبدیل شده است، در حالی که من هم همان قطرهای هستم که گاهی دریا میشوم.
پیش آی تو دریا را نظاره بکن ما را
باشد که تو هم افتی در مکر شهنشاهی
هوش مصنوعی: به جلو بیا و دریا را تماشا کن، ما امیدواریم که تو نیز مانند ما در دام قدرت پادشاه گرفتار شوی.
آبی است به زیرش مه آبی است به زیرش که
او چشم چنین بندد چون جادو دلخواهی
هوش مصنوعی: آبی زیر آن وجود دارد که وقتی او چشمانش را میبندد، همچون جادو بر دل مینشیند و دل را میرباید.
با لعل تو کی جویم من ملک بدخشان را
چاه و رسن زلفت والله که به از جاهی
هوش مصنوعی: با لبخند تو، سلطنت بدخشان را نمیخواهم، زیرا چاه و زنجیر موهایت، به راستی برتر از هر مقام و قدرتی است.
از غمزه جادواش شمس الحق تبریزی
در سحر نمیبندد جز سینه آگاهی
هوش مصنوعی: تنها دلهای آگاه و بیدار هستند که میتوانند از جاذبه و زیبایی نگاههای شمس تبریزی در سحرگاه بهرهمند شوند.
حاشیه ها
1397/01/29 18:03
نادر..
پیش آی تو دریا را
نظاره بکن ما را..