غزل شمارهٔ ۲۵۹۶
نظاره چه میآیی در حلقه بیداری
گر سینه نپوشانی تیری بخوری کاری
در حلقه سر اندرکن دل را تو قویتر کن
شاهی است تو باور کن بر کرسی جباری
تا بازرهی زان دم تا مست شوی هر دم
گاهی ز لب لعلش گاهی ز می ناری
بگشای دهانت را خاشاک مجو در می
خاشاک کجا باشد در ساغر هشیاری
ای خواجه چرا جویی دلداری از آن جانان
بس نیست رخ خوبش دلجویی و دلداری
دی نامه او خواندم در قصه بیخویشی
بنوشتم از عالم صد نامه بیزاری
نقش تو چو نقش من رخ بر رخ خود کردهست
با ما غم دل گویی یا قصه جان آری
من با صنم معنی تن جامه برون کردم
چون عشق بزد آتش در پرده ستاری
در رنگ رخم عشقش چون عکس جمالش دید
افتاد به پایم عشق در عذر گنه کاری
شمس الحق تبریزی آیی و نبینندت
زیرا که چو جان آیی بیرنگ صباواری
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نظاره چه میآیی در حلقه بیداری
گر سینه نپوشانی تیری بخوری کاری
هوش مصنوعی: به تماشا نیامدی در دایره بیداری، اگر سینهات را پنهان نکنی، ممکن است آسیب ببینی.
در حلقه سر اندرکن دل را تو قویتر کن
شاهی است تو باور کن بر کرسی جباری
هوش مصنوعی: دل خود را قوی کن و در دایرهای که هستی، جایگاهت را محکمتر کن. تو شاهی هستی، این را به یاد داشته باش و بر تخت قدرت بنشین.
تا بازرهی زان دم تا مست شوی هر دم
گاهی ز لب لعلش گاهی ز می ناری
هوش مصنوعی: تا زمانی که به آنجا بروی و هر لحظه مست و شاداب شوی، گاهی از لب زیبایش و گاهی از می خوشمزهای که نوش جان میکنی.
بگشای دهانت را خاشاک مجو در می
خاشاک کجا باشد در ساغر هشیاری
هوش مصنوعی: دهان خود را باز کن و از جمعآوری خاشاک خودداری کن؛ زیرا خاشاک در می نیست و چه جایگاهی دارد در جام هشیاری؟
ای خواجه چرا جویی دلداری از آن جانان
بس نیست رخ خوبش دلجویی و دلداری
هوش مصنوعی: ای سرور من، چرا به دنبال دلداری از آن معشوق هستی؟ آیا زیبایی و چهره دلنواز او برای التیام دل کافی نیست؟
دی نامه او خواندم در قصه بیخویشی
بنوشتم از عالم صد نامه بیزاری
هوش مصنوعی: من در داستان تنهاییام، نامهای از او را خواندم و از دنیای اطرافم صد نامه پر از دلزدگی نوشتم.
نقش تو چو نقش من رخ بر رخ خود کردهست
با ما غم دل گویی یا قصه جان آری
هوش مصنوعی: تو مانند وجود من، تصویری از خود بر چهرهام نقش زدهای. آیا با ما از غم دل سخن میگویی یا قصه جان را روایت میکنی؟
من با صنم معنی تن جامه برون کردم
چون عشق بزد آتش در پرده ستاری
هوش مصنوعی: من با معشوقم به جستجوی عشق و زیبایی پرداختم، زیرا عشق مانند آتش، پردههای تردید و زرق و برق را سوزاند و مرا از دنیا جدا کرد.
در رنگ رخم عشقش چون عکس جمالش دید
افتاد به پایم عشق در عذر گنه کاری
هوش مصنوعی: در رنگ صورت من، عشق او را مانند تصویری از زیباییاش مشاهده کردم و به خاطر این عشق، به راحتی به اشتباهاتم اعتراف کردم.
شمس الحق تبریزی آیی و نبینندت
زیرا که چو جان آیی بیرنگ صباواری
هوش مصنوعی: شمس الحق تبریزی به سراغ ما میآید اما کسی او را نمیبیند، چون او مانند روحی است که وقتی به وجود میآید، رنگ و بویی ندارد و به آرامی میآید و میرود.
حاشیه ها
1397/11/28 16:01
نادر..
من با صنم معنی تن جامه برون کردم..