غزل شمارهٔ ۲۵۸۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
چقدر زیبا این عبارت "مکوک کژ" ایرانی بودن مولوی عالم بین رو شرح میده
فقط می شود گفت حضرت مولانا در این شاهکار آمچه را که در باب خودخواهی و کج اندیشی انسان می توان گفت،گفته..
مولانا در خاک پاک بلخ زاده شد، پخته شد، و ب فارسی گفت، تا ما فارسها از آدمی ب انسانیت برسیم.( هر چند بسیاری از آنها ناسپاسند) او از افتخارات عالم بشریت است،. بگذار که " مه فشاند نور و سگ عوعو کند. هر کسی بر طینت خود می تند".
دولغت زیبای مکوک ( وسیله بافندگی) و جولاهه ( عنکبوت ، بافنده)، فارسی است که باید بیشتر ب کار گیریم.
سلام. 1) عرفان چیه؟ عرفان یعنی طریق وصول به حق و حقیقت. 2) حق، نه نژاد داره، نه ملیت، نه زبان خاص و... 2) مولوی عارف بوده؟ با توجه به اشعار و آثار، و همینطور زندگی نامه مولوی، مولوی عارف بوده. عارف برای وصول به حق، از "خود"، "من" و "منیت" فارغ میشه؛ از هر نام و نشان و ... میگذره! در عرفان نه نزاد مطرحه، نه ملیت، و... حقیقت یکی و یگانه ست، و کسی میتونه به حق واصل بشه، که فقط "یکی" ببینه... 3) در عرفان همه انسانها، ریشه، روح و جان واحد دارن؛ رنگ و نژاد و...اعتباری هستن، و عامل تمایز یا برتری اونها بر هم نیست!
منبسط بودیم و یک جوهر همه
بی سر و بی پا بُدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بیگِره بودیم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نورِ سَرَه
شد عدد چون سایههای کُنگره
کُنگره ویران کنید از مَنجَنیق
تا رود فرق از میانِ این فریق
مولوی نه ایرانیه، نه ترک، و نه... مولوی یه عارفه، یه انسانه! یه عارف متعلق به کل بشریته. پیامش برای کل انسان هاست!
چون که بی رنگی اسیر رنگ شد
موسئی با موسئی در جنگ شد
رنگ را چون از میان برداشتی
موسی و فرعون دارند آشتی
سلام
دوستان امروز گذرم به اینجا افتاد
عزیزان از اصل غافل شده ایم
شعر را دریابیم
چرا حاشیه ؟چرا عمر گذرانی؟
معنی و اسرار را با کمک هم بیابیم
اینکه این انسان بزرگ به کجا تعلق دارند چه چیز به ما اضافه میکند.
مولانا-مولاناست با همه وجود او را دریابیم
از حس تملک دوری کنیم که بیراهه است
مصرع دوم بیت آخر:
بازار مرا دیده ، "با زار" دگر رفتی
صحیح است.
حضرت مولانا رو مشاهده میشود که همه به اشتباه فهمیده اند. مولانا منظوری ندارد. منظورش همان است که نوشته است. الانسان الکامل، و عطار در پس و پیش، شاید سندی بر این مدعاست. انسانی هست که مظهر خداست. شاهد چو خوابید شاهد دیگر برخواست. آن انسان مظهر عشق است و مولانا با سالیان سال جستجو نهایتا حقیقت امر را دریافت. جال اشعار مولانا را با دقت به این موضوع بخوانیم. همینطور اشعار سعدی و حافظ و سایر عرفای شاعر و ناظم
سلام
کسی می دونه منظور از این بخش بیت دوم چیه؟
صد بار ببخشودم «بر تو به تو بنمودم»
این رو نفهمیدم.
بعد آیا درست می فهمم که مصرع اول بیت آخر سوالیه؟
چون کم نشود سنگت؟ چون بد نشود رنگت؟
ممنون
منظور اینه که از تو به خود تو گفتم
حقیقت تورو بهت نشون دادم
بله به احتمال زیاد مصرع اخر بیت اول سوالیه .
چرا که در ادامه جواب سوال رو میده.
از منی که همه چیز بودم دور شدی و سبک شدی بی مقدار شدی.. و منظور اینه که راه خطا لاجرم و ناچار عواقبی داره.
برداشت دوم هم میتونه این باشه که تو چون در مقام انسانی،به هر طریق و مسیری بری وزن و اندازت کم نمیشه،چون جوهره انسانی و خدایی داری و در این صورت،سوالی نیست .
من برداشت اولی رو ترجیح میدم،چرا که سراسر شعر داره همین مفهوم رو پرورش میده.انسانی که از اصل دور بشه به فرع خواهد رفت
بهنام جان
می توان اینطور خواند :
صد بار ببخشودم بر تو ، به تو بنمودم
چندین بار ترا بخشیدم ، راه درست را به تو نشان دادم
بیت آخر را سؤالی بخوانیم پر معنا تر است
در این صورت وزن شعر به میخوره
سلام میشه راهنمایی کنید دو بیت آخر چه معنا و مفهومی دارد؟
چون کم نشود سنگت...چون با تمام اشتباهاتی که میکنی میدانی که ذره ای از ارزشت کم نمیشود و چون از منی راه برگشت به اصلت باز است.
چون بد نشود رنگت...تمام سیاهی ها نمیتواند ذرهای در ذات تو تاثیر داشته و رنگت را کم کند چون از ذات من در تو است.
در این قافله شاعر خود با خود در خود به خود از خود میگوید. خود خدا ....در انی ایینه ذهن است.
به نام حق: پیشا پیش عرض کنم که حضرت مولوی مرد بزرگی بود، عارف بود، خیلی از مشکلات انسان را به خوبی درک کرده و راه حل داده است. عرفان تا چه اندازه و کدام عرفان درست است، بحث ما نیست. اما شعر به نظر اینجانب شعر مربوط به انسان است که خدا را رها نموده و دنبال زیبا رویان دنیا هست. بنابر این لازم است به خودمان بگوییم که ای انسان چه غلط کردی که با یار غیر واقعی می روی، کار تو شناخت خدا و عبادت وی بود ولی به کار دیگری مشغول شدی. شاید از زبان خدا باشد که بفرماید: صد بار تو را بخشیدم، تو را که شاهکار خلقت هستی به خودت به نمایش گذاشتم تا خودت را ببینی و مرا بشناسی. ای خود پسند دو باره از درگاه من رفتی.
تو ماهی بودی ولی با مار رفتی
حضرت مولانا این غزل را برای پسر خود علا الدین سروده
می دانیم علا الدین بعد از ازدواج حضرت شمس با کیمیا دشمنی آشکار با شمس داشته و در نهایت
با دشمنان مولانا ( مانند اخی اورن که در کار مارگیری شهرت داشته و با زهر مار به مداوا می پرداخته هم دست شده و در نهایت شمس تبریزی را به قتل می رسانند رجوع شود به افلاکی و
کتاب Ahi Avran Mevlana Mucadelesi دکتر میکاییل بایرام)
با مار چرا رفتی منظور همین اخی اورن است
پس از قتل شمس دوستان حضرت مولانا علاالدین و اخی اورن را کشتند که حضرت مولانا بر جنازه
پسرش نماز نخواند
ناظر بر این ماجرا داستان اول مثنوی پادشاه و کنیزک(فتنه و آشوب و خونریزی مجوی بیش از این از شمس تبریزی مگوی) و داستان مارگیر می باشد که هم خود و دیگران را می کشد
در جا های دیگر مثنوی و غزلیات هم به این موضوع اشاره دارد
مانند داستان آن دباغ که از اخی ها بوده و با حضرت مولانا دشمنی می کرده و برادر صدرالدین قونوی بوده است....
سالها پس از مرگ علا الدین مولانا بر قبر او حاضر شد و خوشحال برگشت فرمود خداوندگار ما شمس این پسر را بخشید(افلاکی مناقب)
اما بعد
باید توجه داشت عرفان حضرت مولانا هم در صورت هم در معنا با عرفان ابن عربی در تضاد می باشد که گاهی به جنگ و خونریزی کشیده شده (دیباچه دفتر ششم)
عرفان حضرت مولانا سماع و عشق است
عرفان ابن عربی ضد سماع و دارای سلسله مراتب (ولایت) می باشد
فتوحات زکی(رباب زن ) به از فتوحات مکی
ای یار!
غلط کردی با یار دگر رفتی...!!!
خویش پسندیده == خودپسند :)))
خطاب این غزل، کل آدمیان هستند. خداوند بارها و بارها، انسان ها را می بخشد، راه را به آنان نشان می دهد؛ اما باز.....
شمس، نه قاتل است و نه مقتول