گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۸۴

ماییم در این گوشه پنهان شده از مستی
ای دوست حریفان بین یک جان شده از مستی
از جان و جهان رسته چون پسته دهان بسته
دم‌ها زده آهسته زان راز که گفتستی
ماییم در این خلوت غرقه شده در رحمت
دستی صنما دستی می‌زن که از این دستی
عاشق شده بر پستی بر فقر و فرودستی
ای جمله بلندی‌ها خاک در این پستی
جز خویش نمی‌دیدی در خویش بپیچیدی
شیخا چه ترنجیدی بی‌خویش شو و رستی
بربند در خانه منمای به بیگانه
آن چهره که بگشادی و آن زلف که بربستی
امروز مکن جانا آن شیوه که دی کردی
ما را غلطی دادی از خانه برون جستی
صورت چه که بربودی در سر بر ما بودی
برخاستی از دیده در دلکده بنشستی
شد صافی بی‌دردی عقلی که توش بردی
شد داروی هر خسته آن را که توش خستی
ای دل بر آن ماهی زین گفت چه می‌خواهی
در قعر رو ای ماهی گر دشمن این شستی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ماییم در این گوشه پنهان شده از مستی
ای دوست حریفان بین یک جان شده از مستی
هوش مصنوعی: ما در این گوشه به خاطر مستی پنهان شده‌ایم، ای دوست. ببین که دوستان دیگر چگونه به خاطر همین مستی، یکدل و یکجان شده‌اند.
از جان و جهان رسته چون پسته دهان بسته
دم‌ها زده آهسته زان راز که گفتستی
هوش مصنوعی: چون از دنیا و زندگی آزاد شده‌ام، مانند پسته‌ای که پوستش بسته است، به آرامی نفس می‌زنم. این به خاطر رازی است که پیشتر بارها به آن اشاره کرده‌ای.
ماییم در این خلوت غرقه شده در رحمت
دستی صنما دستی می‌زن که از این دستی
هوش مصنوعی: ما در این خلوت غرق در رحمت هستیم، ای محبوب، دستی به یاری ما دراز کن و با این دست ما را کمک کن.
عاشق شده بر پستی بر فقر و فرودستی
ای جمله بلندی‌ها خاک در این پستی
هوش مصنوعی: عاشق شده‌ام به خاطر فضای پایین و شرایط کمبود و ناپختگی، در حالی که تمامی بلندی‌ها و عظمت‌ها در این زمین‌گی در دست دارند.
جز خویش نمی‌دیدی در خویش بپیچیدی
شیخا چه ترنجیدی بی‌خویش شو و رستی
هوش مصنوعی: جز خودت کسی را در درونت نمی‌دیدی، ای شیخ، پس چرا از این موضوع ناراحت بودی؟ بی‌خود و خود را رها کن تا آزاد شوی.
بربند در خانه منمای به بیگانه
آن چهره که بگشادی و آن زلف که بربستی
هوش مصنوعی: در خانه‌ام در را به روی بیگانگان نبند، آن چهره‌ای که برای من گشوده بودی و آن زلفی که برایم بسته بودی، به یاد بیاور.
امروز مکن جانا آن شیوه که دی کردی
ما را غلطی دادی از خانه برون جستی
هوش مصنوعی: امروز ای عشق، مثل دیروز با من رفتار نکن. تو دیروز مرا از خانه‌ام رانده‌ای و باعث شده‌ای که به اشتباه بیفتم.
صورت چه که بربودی در سر بر ما بودی
برخاستی از دیده در دلکده بنشستی
هوش مصنوعی: اگرچه تو را از نظر دور کردم، اما همیشه در دل و فکر من هستی. از چشمانم پنهان شدی، اما در دل من جا داری.
شد صافی بی‌دردی عقلی که توش بردی
شد داروی هر خسته آن را که توش خستی
هوش مصنوعی: عقل و درک تو به نحوی ساده و بدون درد تبدیل شده است، که به عنوان دارویی برای هر کسی که خسته است به کار می‌رود، همانطور که تو خود خسته شده‌ای.
ای دل بر آن ماهی زین گفت چه می‌خواهی
در قعر رو ای ماهی گر دشمن این شستی
هوش مصنوعی: ای دل، به آن ماهی توجه کن و بگو چه هدفی داری؛ ای ماهی، اگر با این آب خصومتی داری، اینجا چه می‌کنی؟

حاشیه ها

1399/01/02 07:04
برگ بی برگی

ماییم در این گوشه پنهان شده از مستی
ای دوست حریفان بین یک جان شده از مستی
مراد از گوشه این جهان ماده و فرم میباشد و مولانای جان میفرمایند انسانی که مست می ایزدی شده است در این جهان خود را از معرض دید و قضاوت سایرین برکنار میدارد و کاری به کار سایرین نداشته سعی نمی کند دیگران را نیز تغییر دهد بلکه کار بر روی خود و مستی خود را از سایرین مخفی میکند .
حافظ میفرماید :
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد
و در مصرع دوم ادامه میدهد که خدایا ببین که اینجا من کاذب و من اصلی هر دو به هم درآمیخته یک جان شده است یعنی اینکه من کاذب و ذهنی به لحاظ مستی از می و خرد زندگی خاموش و رام شده است و زین پس روی من اصلی و خدایی تاثیر ندارد .
از جان و جهان رسته چون پسته دهان بسته
دم‌ها زده آهسته زان راز که گفتستی
میفرماید چنین انسانی از جان جسمانی و تعلقات دنیوی رها
شده است .دهان بسته کنایه از خاموش نمودن ذهن میباشد
و دلیل این وارستگی راز خاموشی ذهن است که از حضرت دوست آموخته است .
ماییم در این خلوت غرقه شده در رحمت
دستی صنما دستی می‌زن که از این دستی
خدایا دست افشانی و شادی کن که تو از جنس شادی هستی
چرا که در این خاموشی ذهن غرق لطف و رحمت تو شدم .
عاشق شده بر پستی ، بر فقر و فرودستی
ای جمله بلندی ها خاک در این پستی
عارف و همچنین خدا عاشق چنین فقر و پستی هستند چرا که این فقر و فرودستی فقر به چیزهای این جهان و عدم دلبستگی
انسان به آنها میباشد که همگی بلندی ها ازجمله ثروت و
جاه و مقام های دنیوی خاک در این فقر و پستی هستند یعنی اینکه بلندی حقیقی همین عدم توجه و هم هویت شدن با چیزهای مادی این جهانی میباشد .
جز خویش نمی‌دیدی در خویش بپیچیدی
شیخا چه ترنجیدی ، بی خویش شو و رستی
ای انسان که بجز من کاذب و ذهنی خود را نمی بینی و دنباله روی این من ذهنی فقط برای تو درد و رنج به همراه داشته و همواره با درون خود درگیر و در پیچیده هستی و ترنجیده و
عبوس شدی پس خویش کاذب خود ، را رها کن تا از این همه رنج ناراحتی نجات یابی و شادی اصیل زندگی درتو پدید آید .
بربند در خانه منمای به بیگانه
آن چهره که بگشادی ، وان زلف که بربستی
پس آن شادمانی بی سببی که بواسطه رهایی از من کاذب به تو دست داد و این نگاه جدیدت به زندگی و چهره زیبا و تازه خود
را به بیگانگان با عشق نشان نده یعنی که این کار زنده شدن به خدا را مخفیانه انجام ده و به غریبه ها راجع به آن حرفی نزن
اما مولانا تاکید بر مخفی نگاه داشتن این مراحل سلوک دارد چرا
که من های ذهنی پیرامون انسان همواره سعی در منصرف کردن انسانی را دارد که نمی خواهد مقلد و همراه من های ذهنی
دیگران باشد . من ذهنی غالباً عاشق جمع است .
امروز مکن جانا آن شیوه که دی کردی
ما را غلطی دادی ، از خانه برون جستی
مولانا روی به حضرت دوست میگوید آن شیوه و روشی که تا پیش از این بکار می بستی و وجه جمالی و زیبایی های این جهان را به من نمایش میدادی و به محض جلب توجه من به آن زیبایی ها تو از خانه دل من به یکباره بیرون می جستی .
صورت چه که بربودی در سر بر ما بودی
بز خاستی از دیده ، در دلکده نشستی
سپس چه صورتها و چیزهای آفل و گذار را بر می ربودی تا به ما بیاموزی که آدرس درست را پیدا کنیم به دلیل اینکه ما خدای ذهنی داشتیم و تو در سر (ذهن ) من بودی و نه در قلبم
اما اکنون با لطف تو سعی و تلاش من از چشم ظاهر بین
و ذهنی من بیرون شده و در دل و مرکز من قرار گرفتی .
شد صافی بی‌دردی عقلی که توش بردی .
شد داروی هر خسته آن را که توش خستی
و اینگونه شد که عقل جزوی من جای خود را به آب زلال زندگی
یا شراب صافی بدون درد داد که زنده کننده جان اصلی انسان است و داروی هر انسان خسته و زخم خورده از من کاذب خود
شد برای آن کسی که تو با لطف خود من کاذب وی را زخم زده
و از میان برداشتی .
ای دل بر آن ماهی زین گفت چه می‌خواهی
در قعر رو ای ماهی ، گر دشمن این شستی
و حال ای انسان که دلت مسکن و ماوای اوست و نزد آن ماه یا
خدا هستی پس این گفتگو را رها کن و چون ماهی در قعر این
آب زندگانی فرو رو اگر دشمن این من ذهنیت هستی زیرا
که من کاذب متوهم ذهنی فرصت طلب میباشد برای رجوع .
درخانه میمانیم