گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۷۲

جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی
بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خوانی
گر نامه نمی‌خوانی خود نامه تو را خواند
ور راه نمی‌دانی در پنجهٔ ره-دانی
بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس
با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی
ای از دل و جان رسته دست از دل و جان شسته
از دام جهان جسته بازآ که ز بازانی
هم آبی و هم جویی هم آب همی‌جویی
هم شیر و هم آهویی هم بهتر از ایشانی
چند است ز تو تا جان تو طرفه تری یا جان
آمیخته‌ای با جان یا پرتو جانانی
نور قمری در شب قند و شکری در لب
یا رب چه کسی یا رب اعجوبه ربانی
هر دم ز تو زیب و فر از ما دل و جان و سر
بازار چنین خوشتر خوش بدهی و بستانی
از عشق تو جان بردن وز ما چو شکر مردن
زهر از کف تو خوردن سرچشمه حیوانی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی
بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی
هوش مصنوعی: ای محبوب، چرا در دیاری غریب و دور بی‌ آنکه برگردی، می‌مانی؟ تا چه زمانی می‌خواهی در این تنهایی و بی‌قراری باقی بمانی؟
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خوانی
هوش مصنوعی: من صد نامه برایت فرستادم و صد راه را هم به تو نشان دادم، اما یا تو نمی‌دانی کجا بروی یا نامه‌هایم را نمی‌خوانی.
گر نامه نمی‌خوانی خود نامه تو را خواند
ور راه نمی‌دانی در پنجهٔ ره-دانی
هوش مصنوعی: اگر نامه را نخوانی، نامه خود به خود خوانده می‌شود و اگر راه را نمی‌دانی، در دستان کسی که به راه آگاه است، قرار داری.
بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس
با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی
هوش مصنوعی: برگرد و به آن دنیای تاریک و محبوس نرو، چرا که ارزش و جایگاه تو را کسی درک نمی‌کند. با دل‌های سنگی و بی‌احساس نشین، چرا که تو همچون گوهر درون این معدن هستی.
ای از دل و جان رسته دست از دل و جان شسته
از دام جهان جسته بازآ که ز بازانی
هوش مصنوعی: ای کسی که از دل و جان خود جدا شده‌ای و از دغدغه‌های دنیوی رهایی یافته‌ای، برگرد که تو از هم‌چنین آزادگان هستی.
هم آبی و هم جویی هم آب همی‌جویی
هم شیر و هم آهویی هم بهتر از ایشانی
هوش مصنوعی: تو هم آبی و هم جویی، هم آب را می‌جویی و هم شیر و هم آهو. تو بهتر از همه این‌ها هستی.
چند است ز تو تا جان تو طرفه تری یا جان
آمیخته‌ای با جان یا پرتو جانانی
هوش مصنوعی: چقدر فاصله است بین تو و جان تو؟ آیا تو چیزی جدا و شگفت‌انگیز هستی یا جان تو با جان دیگری آمیخته شده است، یا اینکه تو فقط نوری از وجود جانان هستی؟
نور قمری در شب قند و شکری در لب
یا رب چه کسی یا رب اعجوبه ربانی
هوش مصنوعی: نور ماه در دل شب مانند قند و شکر بر لبان است. ای پروردگار، چه کسی است که مانند این اعجوبه‌های الهی وجود دارد؟
هر دم ز تو زیب و فر از ما دل و جان و سر
بازار چنین خوشتر خوش بدهی و بستانی
هوش مصنوعی: هر لحظه از تو زیبایی و زیبایی‌های ظاهری ما زیاد می‌شود، دل و جان ما نیز در این دنیای زیبا معامله‌های دلپذیری را تجربه می‌کنند و این تبادل و جابه‌جایی از نظر ما خوشایندتر و خوش‌تر است.
از عشق تو جان بردن وز ما چو شکر مردن
زهر از کف تو خوردن سرچشمه حیوانی
هوش مصنوعی: از عشق تو به مرگ نزدیک شدن و از ما مانند شکر جان دادن، زهر را از دستان تو خوردن، این همه نشانه‌ای از زندگی است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۵۷۲ به خوانش هانیه سلیمی
غزل شمارهٔ ۲۵۷۲ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۵۷۲ به خوانش فهیمه فیروزبخت
غزل شمارهٔ ۲۵۷۲ به خوانش کیوان عاروان

حاشیه ها

1389/02/23 21:04
حمید

اولین غزل مولانا

1391/10/09 11:01
یونس

استاد معین چند بیتی از این شعر در مایه دشتی خوندند بسیار زیباست

1394/04/08 00:07
حمید

بله استاد معین ، در آلبوم مسافر و قطعه ی مسافر این غزل زیبا را اجرا کرده اند ...
و آن اجرا شد سبب شناخت من از مولانا

1395/02/07 09:05
کیانوش

در بیت دوم با توجه به توالی عبارات در مصرع اول، فکر می کنم این طور درست تر و شیرین تر باشه :
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا نامه نمی‌خوانی یا راه نمی‌دانی

1395/03/04 12:06
مصطفی

مخاطب و گوینده ی این شعر کیه؟ اعجوبه ی ربانی یعنی چی

1395/03/05 00:06
اسدالله

اعجوبهء ربانی شمس تبریزی است
نامه نوشتن مولانا هم به او معروف است و در تذکره ها آمده است

1395/07/21 23:10
عبداللە

ای از دل و جان رسته دست از دل و جان شسته
از دام جهان جسته بازآ که ز بازانی
هم آبی و هم جویی هم آب همی‌جویی
هم شیر و هم آهویی هم بهتر از ایشانی

1396/02/21 10:05
مرضیه

جانا به غریبستان چندین به چه می مانی ...

1396/02/21 18:05
نادر..

بازآ.. بازآ..
اجرای استثنایی و زیبای ترانه بازآ توسط شکیلای عزیز در دستگاه همایون همیشه برایم تازگی دارد..
پیوند به وبگاه بیرونی

1396/06/20 01:09
رستم پورمحمدی

جانا به غریبستان تاچند،زچه میمانی؟
بازآی (باز آ)تواز این غربت،تاچند پریشانی؟!
صدنامه فرستادم صدراه نشان دادم
یا نامه نمیخوانی یا راه نمیدانی

1396/06/20 02:09

نادر گرامی
سپاس ، جستم، یافتم ، به گوش جان شنیدم
بسیار بر دلم نشست.
همگی به گونه ای در غریبستانیم

1396/11/16 19:02
رضا

این شعر را استاد علیرضا افتخاری در آلبوم غریبستان به صورت آواز در دستگاه نهفت به زیبایی خوانده است. اما در قسمت پیشنهاد قطعه امکان اضافه کردن نیست.

1396/12/03 14:03
محدث

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

جانا به غریبستان چندین بنماند کس
باز آی که در غربت قدر تو نداند کس
صد نامه فرستادم یک نامهٔ تو نامد
گویی خبر عاشق هرگز نرساند کس
در پیش رخ خوبت خورشید نیفروزد
در پیش سواران خر هرگز بنراند کس
هر کو ز می وصلت یک جام بیاشامد
تا زنده بود او را هشیار نخواند کس
قاعدتا مرحوم مولوی در سرودن این غزل زیبایش به این غزل زیبا و حزین حکیم انوری هم نظر داشته است.

1397/01/29 19:03
ابراهیم

در این شعر گوینده خدا و مخاطب بشر است
و صد نامه وصد راه کتاب های اسمانی و ادیان هستند
و میگه گرنامه نمی خانی ب خودت رجوع کن کنایه از این هست که
از خود شناسی به خودا شناسی میرسه ادم
وگر راه نمیدانی خود انسان شاه راه شناخت. وصال خداست میگه
از درون خودت میتونی برسی ب من

1397/03/07 04:06
محمد_۱۳

دقیقا همانگونه است که اقای ابراهیم بیان نمودند تمامی اشعار مولانا دارای باطن می باشند و در اصل مولانا در اشعارش تمامی کسانی که مدح انان را می گوید در حقیقت مدح خدا را مینماید که در انان تجلی یافته است.

1397/08/08 13:11
اشک غماز

رضا جان استاد افتخاری در دستگاه نوا گوشه نهفت اجرا کرده اند

1403/01/24 02:03
mmsh

به همراه تار استاد هوشنگ ظریف

1397/10/03 10:01
یکی (ودیگر هیچ)

به نام او
جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی
بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی
مولانا از دیدگاه مربی عرفان با جان سخن می گوید و این تن خاکی که دارای اسم ونشان است مد نظر او نیست.
ای جان در این سرای بی نام و نشان تا کی سرگردان و حیران معطل مانده ای
از این آشیان غریب برگرد تا پریشانی و حیرت به پایان رسد.
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خوانی
صدها کتاب و نوشته با صدها آیت و نشانه از طرق مختلف به تو مسیر بازگشت را نشان می دهند ولی تو به آنها توجه نمی کنی و یا نمی خواهی که برگردی !
گر نامه نمی‌خوانی خود نامه تو را خواند
ور راه نمی‌دانی در پنجه ره دانی
اگر به این نشانه ها و پیغام ها توجهی نکنی سرنوشت بالاخره تو را بر سر راه خواهد آورد ولی به دشواری و مصایب متعدد دچار خواهی شد.
بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس
با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی
برگرد زیرا که در آن دنیای ظاهری که همچون قفسی برای توست قدر و مرتبه و ارزشی برای تو قائل نخواهند شد و سعی بر این دارند که تو را محبوس نگاه دارند و از گوهر وجود تو که از معدن جواهرات الهی سرچشمه می گیرد سوءاستفاده ها می کنند!
ای از دل و جان رسته دست از دل و جان شسته
از دام جهان جسته بازآ که ز بازانی
از این بیت به بعد منظور شمس الحق تبریز است و وصف بزرگی او در دیدگاه مولانا
ای ( نام نمی برد زیرا که دیگر در اسم نمی گنجد)
آنکه از قید دل و جان حیوانی آزاد گشته ای و از این قالب های دون بیرون آمده ای و از این دنیای ظاهری خارج شده ای باز در نظرگاه من بیا زیرا که تو از بلند پروازان هستی و من برای آموختن پرواز به تو نیازمندم!
هم آبی و هم جویی هم آب همی‌جویی
هم شیر و هم آهویی هم بهتر از ایشانی
هم آب حیات هستی و هم خود جویبار اتصال به منبع حیاتی و همچنان خودت هم به سوی منبع در حال سعود کردن هستی.
هم مقتدر و هم مهربانی و هم خیلی بهتر از این صفات در تو هست.
چند است ز تو تا جان تو طرفه تری یا جان
آمیخته‌ای با جان یا پرتو جانانی
از تو تا روح آیا فاصله ای هست ؟ آیا تو بالاتری یا روح مجرد ؟ تو همان روح مجرد هستی یا پرتوی از نور خداوندی که بر من تابیده ای؟
نور قمری در شب قند و شکری در لب
یا رب چه کسی یا رب اعجوبه ربانی
تو همچون نور ماه تابان در تاریکی وجود من تابیده ای و وقتی از تو می گویم کام من شیرین می گردد
ای مربی من ای خدای من تو در میان مربیان یگانه هستی
هر دم ز تو زیب و فر از ما دل و جان و سر
بازار چنین خوشتر خوش بدهی و بستانی
هر آینه از تو زیبایی و شکوه به ما ارزانی می شود و ما دل و جان و سر خویش را در این راه می بازیم
هیچ داد و ستدی و بازاری از این معامله پرسود تر و ارزنده تر وجود ندارد.
از عشق تو جان بردن وز ما چو شکر مردن
زهر از کف تو خوردن سرچشمه حیوانی
در ازای جان ناقابل حیوانی ما که در راه عشق تو قربانی می کنیم روح جاوید به ما می بخشی
اگر تو به ما زهر هم بنوشانی همان سرچشمهء آب حیات ما وجودهای بی وجود است.

1399/03/22 14:05
دانیال

تشابه جالب این شعر با شعری از انوری:
جانا به غریبستان چندین بنماند کس باز آی که در غربت قدر تو نداند کس
صد نامه فرستادم یک نامه‌ی تو نامد گویی خبر عاشق هرگز نرساند کس
در پیش رخ خوبت خورشید نیفروزد در پیش سواران خر هرگز بنراند کس
هر کو ز می وصلت یک جام بیاشامد تا زنده بود او را هشیار نخواند کس

1400/03/16 21:06
آرش ثروتیان

گر نامه نمی‌خوانی خود نامه تو را خواند

ور راه نمی‌دانی در پنجه ره دانی

 

بهتر است مصراع دوم چنین نگاشته شود تا معنی آن مفهومتر شود:

ور راه نمی‌دانی در پنجه­‌ی ره‌دانی

 

یعنی اگر هم راه را نمی­‌شناسی (جای نگرانی نیست، چون) در پنجه‌ی (شخصِ) راه­‌دان و راه­‌بلد هستی. یا دست تو در پنجه­‌ی اوست و او خودش تو را هدایت می­کند.

1400/05/31 14:07
Ouchen

 

💜 باز هم حضرت #مولانا زبان گویای #حضرت_عشق شده است.باز هم مهربانی بی پایان پروردگار در حق مخلوقش. آنچنان با مهر در پی مخلوقش می‌گردد که تو گویی جایگاه این دو عوض شده است. حضرتش انگار از خود مخلوق بیشتر نگران حال اوست، با واژه واژه ی گفته هایش گویی دارد مخلوقش را تیمار می‌کند، با مهری که از سر غیرت بی حدش است(که به حق چه بی حد پاک و نورانی ست) از او می‌خواهد که از غریبستان امیال و افکار پریشان و سرگردانی برگردد. به او می‌فرماید که ببین چقدر راه نشانت می‌دهم و تو باز گرفتار گمراهی پرخستگی و بی سرانجام خود هستی،و همه‌ی این‌ها را به مانند پدر یا مادری که در جستجوی فرزند گم شده اش است بیان می‌کند. همان‌قدر که نگران مخلوقش است، همان‌قدر هم جایگاه عرفانی او را به خاطرش میآورد، فریاد می‌زند که به خود آ و به اصل خودت که همانا من هستم برگرد، می‌گوید به من برگرد چرا که در محبسی که گرفتارش هستی (یعنی زندان تن و خاک،زندان شهوت‌های پست زمینی،زندان دور افتادگی از آن همه عشقی که پروردگار در نهاد انسان نهاد) کسی ارزش راستین ترا نمی‌داند، به سوی من برگرد که تو یگانه گوهر معدن شناخت و معرفت الهی هستی.به او یادآور می‌شود که دلیل خلق هستی تویی،کجا به دنبال راه رستگاری میگردی؟ هر آنچه هست و دلیل هر آنچه هست خود تویی،علت و معلول خود تو هستی، به خود بیا ، خودت را ببین و بشناس که بین من و تو فرقی نیست.هم آبی و هم جویی،هم آب همی جویی؟|هم شیر و هم آهویی هم برتر از ایشانی!

1400/07/18 00:10
کابِر

زبان مولانا رو عموم مردم از جمله خودم بخواهیم خوب بفهمیم برنامه گنج حضور فقط...آقای شهبازی خدمتی دارن به ایرانیا میکنن که میراث ارزشمندی بعد از خودشون قطعاً به جا خواهند گذاشت

1403/07/12 08:10
امیررضا نیک خو

این غزل زیبا رو استاد افتخاری در آلبوم غریبستان در قطعه " آواز نهفت و کرد بیات " به زیبایی اجرا کرده اند.

متاسفانه توی لیست این آلبوم نبود که در قسمت آهنگ ها اضافش کنم.