گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۹۷

صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی
لعل و عقیق می‌کند در دل کان گداییی
گر ز فلک نهان بود در ظلمات کان بود
گوهر سنگ را بود با فلک آشناییی
نور ز شرق می‌زند کوه شکاف می‌کند
در دل سنگ می‌نهد شعشعه عطاییی
در پی هر منوری هست یقین منوری
در پی هر زمینیی مرتقب سماییی
صورت بت نمی‌شود بی‌دل و دست آزری
آزر بتگری کجا باشد بی‌خداییی
گفت پیمبر به حق کآدمی است کان زر
فرق میان کان و کان هست به زرنماییی

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صبح چو آفتاب زد رایت روشناییی
لعل و عقیق می‌کند در دل کان گداییی
هوش مصنوعی: صبح که خورشید طلوع می‌کند، نور و روشنی را به ارمغان می‌آورد که همچون جواهراتی چون لعل و عقیق در دل یک گدا می‌درخشد.
گر ز فلک نهان بود در ظلمات کان بود
گوهر سنگ را بود با فلک آشناییی
هوش مصنوعی: اگر چه در آسمان در تاریکی‌ها پنهان باشد، اما سنگ‌ّهای قیمتی همواره با آسمان آشنایی دارند.
نور ز شرق می‌زند کوه شکاف می‌کند
در دل سنگ می‌نهد شعشعه عطاییی
هوش مصنوعی: نور صبحگاهی از شرق می‌تابد و کوه‌ها را شکاف می‌دهد، به طوری که در دل سنگ‌ها هم تابش خاصی ایجاد می‌کند.
در پی هر منوری هست یقین منوری
در پی هر زمینیی مرتقب سماییی
هوش مصنوعی: هر چراغی به دنبال نوری است و هر زمین به دنبال آسمانی.
صورت بت نمی‌شود بی‌دل و دست آزری
آزر بتگری کجا باشد بی‌خداییی
هوش مصنوعی: نمی‌توان به زیبایی خاموش و بی‌احساس دست یافت. برای ساختن بت نیاز به دل و دست عاشقانه است و بدون ایمان و اعتقاد، این کار ممکن نیست.
گفت پیمبر به حق کآدمی است کان زر
فرق میان کان و کان هست به زرنماییی
هوش مصنوعی: پیامبر فرمود که انسانیت آدمی به این است که تفاوت میان وجود حقیقی و ظاهری را درک کند و ارزشی که در وجود خود دارد را بشناسد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۴۹۷ به خوانش عندلیب