گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۸۲

ای که لب تو چون شکر هان که قرابه نشکنی
وی که دل تو چون حجر هان که قرابه نشکنی
عشق درون سینه شد دل همه آبگینه شد
نرم درآ تو ای پسر هان که قرابه نشکنی
هر که اسیر سر بود دانک برون در بود
خاصه که او بود دوسر هان که قرابه نشکنی
آن صنم لطیف تو گرچه که شد حریف تو
دست به زلف او مبر هان که قرابه نشکنی
تا نکنی شناس او از دل خود قیاس او
او دگر است و تو دگر هان که قرابه نشکنی
چونک شوی تو مست او باده خوری ز دست او
آن نفسی است باخطر هان که قرابه نشکنی
مست درون سینه‌ها بر سر آبگینه‌ها
نیک سبک تو برگذر هان که قرابه نشکنی
حق چو نمود در بشر جمع شدند خیر و شر
خیره مشو در این خبر هان که قرابه نشکنی
با تبریز شمس دین گرچه شدی تو همنشین
تا تو نلافی از هنر هان که قرابه نشکنی

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای که لب تو چون شکر هان که قرابه نشکنی
وی که دل تو چون حجر هان که قرابه نشکنی
هوش مصنوعی: ای کسی که لب‌هایت مثل شکر شیرین است، مواظب باش که دلت را نشکنید. ای کسی که دلت مانند سنگ سخت است، حواست باشد که قهرت را به نمایش نگذاری.
عشق درون سینه شد دل همه آبگینه شد
نرم درآ تو ای پسر هان که قرابه نشکنی
هوش مصنوعی: عشق به عمق وجود انسان نفوذ کرده و قلب او مانند شیشه‌ای لطیف و شکننده شده است. بیا و به آرامی وارد شو، پسر، تا این قلب آسیب نبیند و نشکند.
هر که اسیر سر بود دانک برون در بود
خاصه که او بود دوسر هان که قرابه نشکنی
هوش مصنوعی: هر کس که در چنگال سر و سرنوشت خود باشد، به یقین از آن بیرون نمی‌آید، به‌خصوص اگر او دو سر داشته باشد. مراقب باش که ظرف خود را نشکنی.
آن صنم لطیف تو گرچه که شد حریف تو
دست به زلف او مبر هان که قرابه نشکنی
هوش مصنوعی: آن معشوق ظریف و زیبای تو هرچند با تو همراه شده است، ولی دستت را به موهای او نزن، که مبادا در این کار به او آسیب برسانی.
تا نکنی شناس او از دل خود قیاس او
او دگر است و تو دگر هان که قرابه نشکنی
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو شناختی از او در دل خود نداشته باشی، نمی‌توانی او را با خودت مقایسه کنی. او یک موجود متفاوت است و تو هم موجودی دیگر هستی. پس حواست باشد که اگر این مقایسه را انجام ندهی، به دردسر نخواهی افتاد.
چونک شوی تو مست او باده خوری ز دست او
آن نفسی است باخطر هان که قرابه نشکنی
هوش مصنوعی: زمانی که تو تحت تأثیر او قرار می‌گیری و از باده‌ای که او به تو می‌دهد می‌نوشی، باید مراقب باشی که این لحظه حیاتی و خطرناک است. هوشیار باش که مبادا این قرابه شکسته شود و فرصت را از دست بدهی.
مست درون سینه‌ها بر سر آبگینه‌ها
نیک سبک تو برگذر هان که قرابه نشکنی
هوش مصنوعی: در دل‌ها شور و شوقی وجود دارد، اما وقتی از کنار ظرف‌های شفاف و زیبا عبور می‌کنی، مراقب باش که آن‌ها را نشکنی.
حق چو نمود در بشر جمع شدند خیر و شر
خیره مشو در این خبر هان که قرابه نشکنی
هوش مصنوعی: وقتی که حق در انسان ظاهر شد، خیر و شر در کنار هم قرار گرفتند. در این خبر نباید تعجب کنی، چرا که ممکن است در اثر اشتباه، چیزی از دست برود.
با تبریز شمس دین گرچه شدی تو همنشین
تا تو نلافی از هنر هان که قرابه نشکنی
هوش مصنوعی: هرچند با شمس دین تبریزی هم‌نشین شده‌ای، اما مراقب باش که از هنر سر نزنید و قرابه (گنجینه) خود را نشکنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۴۸۲ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1398/01/06 01:04
همایون

روی سخن به دوستانی است که اهل سخن هستند و بسیار سخت گیرند و می‌‌توانند هر مکتب و معرفتی را به چالش بگیرند
هر چند خود جلال دین همه باور‌ها و چارچوب‌ها را می‌‌شکند و هر بار به این کار خود می‌‌بالد و به شیشه شکنی خود را شهره می‌‌کند ولی اینجا می‌‌خواهد که قرابه را نشکنیم، چون دل دوستانی که به این قرابه روی آورده ا‌ند می‌‌شکند، در حقیقت بخشی از سخن را باید از مجادله و منطق و استدلال جدا کرد، تا جمع مستان متفرق نشود و بتوان مستی کرد و اصلا همه هستی‌ را نمی توان در قالب کلام آورد بلکه با دل و درون می‌‌توان با آن ارتباط پیدا کرد و آن جا جای شیشه شکستن نیست، اگر به همنشینی با معشوق رسیدی و از خیال او مست شدی مواظب باش تا بیش از اندازه به او نزدیک نشی‌ و او را با خود مقاتسه نکنی‌ بلکه همیشه حریمی برای او در نظر بگیری، و هم چنین است شمس تبریزی، او نیز حریمی دارد که باید آن را شناخت و این راز بزرگی است که با ما در میان گذاشته می‌‌شود تا رموز عشق را بیاموزیم و بدانیم که خیر و شر پیرامون حق پرسه می‌‌زند و این خاصیت حق است نه عیب آن، به قول معروف بچه را با آب حمام خالی‌ نکن

1398/01/06 02:04
محسن

همایون خان ، ممکن است توضیح بدی ، ” به قول معروف بچه را با آب حمام خالی‌ نکن“ یعنی چی،

1398/01/07 21:04
همایون

درود محسن عزیز، این مثلی‌ انگلیسی‌ است که در فارسی هم به کار می‌‌رود، که وقتی بچه را می‌‌شویی و آب کثیف وان را خالی‌ می‌‌کنی مواظب باش که بچه را همراه آب بیرون نیاندازی، گاه ما با یک اشکال و یا بد فهمی‌ و یا نفهمیدن موضوع و خوش نداشتن حواشی یک چیز، کل آن را رد می‌‌کنیم در حالیکه در آنجا ممکن است یک چیز بسیار با ارزش را نیز از دست بدهیم، سعدی مثال زیبائی دارد و می‌‌گوید:
ز تاج ملک زاده‌ای در مناخ - شبی لعلی افتاد در سنگلاخ
پدر گفتش اندر شب تیره رنگ - چه دانی‌ که گوهر کدام است و سنگ
همه سنگ‌ها پاس دار ‌ای پسر - که لعل از میانش نباشد به در
غم جمله خور از برای یکی‌ - مراعات صد کن برای یکی‌
در اوباش پاکان شوریده رنگ - همان جای تاریک و لعل است و سنگ
برای من سوال بود که جلال دین که همه جا از شکستن صحبت می‌‌کند چگونه در این غزل به نکته‌ای اساسی‌ اشاره می‌‌کند و از نشکستن می‌‌گوید، از رموز و لطافت مکتب عشق این است که همه چیز را نمی توان با سر و فهمیدن دریافت، بلکه بخشی از کار را باید به دل سپرد و سر و دل با هم کار می‌‌کنند، البته آن سری که در کار عشق جستجو گر است، نه آن سر معمولی‌ که همه دارند و برای زندگی‌ و معیشت است، برای همین از دو سر صحبت می‌‌کند اگر اشتباه نکنم
حیف است که آدم حضور جلال دین را در زندگی‌ خود حذف کند و شیوه او را نادیده بگیرد چون همه حرف‌های او را با عقل خود نمی فهمد، هستی‌ هرگز به تمامی قابل فهمیدن نیست، این امروز برای علم و ریاضیات نیز آشکار شده است