غزل شمارهٔ ۲۴۵۱
دریوزهای دارم ز تو در اقتضای آشتی
دی نکتهای فرمودهای جان را برای آشتی
جان را نشاط و دمدمه جمله مهماتش همه
کاری نمیبینم دگر الا نوای آشتی
جان خشم گیرد با کسی گردد جهانش محبسی
جان را فتد یا رب عجب با جسم رای آشتی
با غیر اگر خشمین شوی گیری سر خویش و روی
سر با تو چون خشمین شود آن گاه وای آشتی
گر دستبوس وصل تو یابد دلم در جست و جو
بس بوسهها که دل دهد بر خاک پای آشتی
هر نیکوی که تن کند از لطف داد جان بود
من هر سخا که کردهام بود آن سخای آشتی
چون ابر دی گریان شدم وز برگ و بر عریان شدم
خواهم که ناگه درغژم خوش در قبای آشتی
سلطان و شاهنشه شوم اجری فرست مه شوم
نیکولقا آنگه شود کید لقای آشتی
ای جان صد باغ و چمن تشریف ده سوی وطن
هر چند بدرایی من نگذاشت جای آشتی
از نوبهار لم یکن این باد را تلطیف کن
تا بیبخار غم شود از تو فضای آشتی
آلایش ما چیست خود با بحر جان و جر و مد
یا کبر و شیطانی ما با کبریای آشتی
خاموش کن ای بیادب چیزی مگو در زیر لب
تا بیریا باشد طلب اندر دعای آشتی
غزل شمارهٔ ۲۴۵۰: در دل خیالش زان بود تا تو به هر سو ننگریغزل شمارهٔ ۲۴۵۲: ای دل نگویی چون شدی ور عشق روزافزون شدی
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دریوزهای دارم ز تو در اقتضای آشتی
دی نکتهای فرمودهای جان را برای آشتی
هوش مصنوعی: من از تو درخواست کوچکی دارم تا روز آشتی یک نکتهای گفتهای که جانم به خاطر آن آماده آشتی است.
جان را نشاط و دمدمه جمله مهماتش همه
کاری نمیبینم دگر الا نوای آشتی
هوش مصنوعی: حیات و شادابی جان، همه امور مهمش را به کنار گذاشتهام و دیگر چیزی نمیبینم جز آهنگ صلح و آشتی.
جان خشم گیرد با کسی گردد جهانش محبسی
جان را فتد یا رب عجب با جسم رای آشتی
هوش مصنوعی: اگر روح به خشم بیفتد، زندگی شخص همچون زندانی میشود. وای بر من که با وجود تن، به آشتی نمیآیم.
با غیر اگر خشمین شوی گیری سر خویش و روی
سر با تو چون خشمین شود آن گاه وای آشتی
هوش مصنوعی: اگر با دیگران خشمگین شوی، خودت را در نظر بگیر و بفهم که وقتی آنها نیز خشمگین شوند، reconciliating با آنها دشوار خواهد بود.
گر دستبوس وصل تو یابد دلم در جست و جو
بس بوسهها که دل دهد بر خاک پای آشتی
هوش مصنوعی: اگر دل من به دنبال وصال تو برسد، برای آشتی، هزاران بوسه به خاک پای تو خواهد داد.
هر نیکوی که تن کند از لطف داد جان بود
من هر سخا که کردهام بود آن سخای آشتی
هوش مصنوعی: هر خوبی که از دل و با نیت خیر انجام میدهم، نشانهای از محبت و بخشش است که در وجودم نهفته است و هر احسانی که کردهام، نشاندهندهی تمایل به صلح و آشتی است.
چون ابر دی گریان شدم وز برگ و بر عریان شدم
خواهم که ناگه درغژم خوش در قبای آشتی
هوش مصنوعی: به سبب بارانهای دی ماه، دلم غمگین و بینوا شده است و از درختان و آب و هوا تبخیر شدم. آرزو دارم ناگهان در آغوش صلح و آرامش فرود آیم.
سلطان و شاهنشه شوم اجری فرست مه شوم
نیکولقا آنگه شود کید لقای آشتی
هوش مصنوعی: من به مقام سلطنت و شاهی دست خواهم یافت و به سوی مهربانی و نیکی میروم. در آن زمان، نقشههای دوستی و آشتی به ثمر خواهد نشست.
ای جان صد باغ و چمن تشریف ده سوی وطن
هر چند بدرایی من نگذاشت جای آشتی
هوش مصنوعی: ای روح من، به سوی وطن برو و صد باغ و چمن را همراه داشته باش، هرچند که من نتوانستم جایی برای آشتی پیدا کنم.
از نوبهار لم یکن این باد را تلطیف کن
تا بیبخار غم شود از تو فضای آشتی
هوش مصنوعی: این روزها، هوای بهار را زیبا و دلپذیر کن تا از دل غم و اندوه دور شوم و فضایی آرام و آشتیبخش به وجود آید.
آلایش ما چیست خود با بحر جان و جر و مد
یا کبر و شیطانی ما با کبریای آشتی
هوش مصنوعی: وجود ما چه آلودگیهایی دارد، در حالی که با عمق جان خود در حال پیوستن به زندگی هستیم؛ آیا خودخواهی و ناپاکیها بر ما غلبه دارد یا ما با بزرگواری و آرامش در حال آشتی هستیم؟
خاموش کن ای بیادب چیزی مگو در زیر لب
تا بیریا باشد طلب اندر دعای آشتی
هوش مصنوعی: ای بیادب، چیزی در دل خود مگوی و ساکت باش تا خواستهات در دعا برای آشتی خالص و بدون ریا باشد.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۴۵۱ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1395/02/18 11:05
سعید فکار
درخواست مولانا نه از جنس دنیوی بلکه از عالم مثل وعالم غیب است من مولانا درگیراگیر جسم وروح به یکباره در ساغر تن شراب بیخودی میریزد تا انگاره روح صیقل ابدی یابد که درد تنهایی از وصال بالهای او را نسوزاند