گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۴۷

یک ساعت ار دو قبلکی از عقل و جان برخاستی
این عقل ما آدم بدی این نفس ما حَوّاستی
ور آدم از ایوان دل درنامدی در آب و گل
تدریس با تقدیس او بالاتر از اسماستی
ور لانسلم گوی ظن اسلمت گفتی چون خلیل
نفس چو سایه سرنگون خورشید سربالاستی
ور هستی تن لا شدی این نفس سربالا شدی
بعد از تمامی لا شدن در وحدت الاستی
گر ضعف و سستی نیستی در دیده خفاش تن
بر جای یک خورشید صد خورشید جان افزاستی
گر نیک و بد نزد خدا یک سان بدی در ابتلا
با جبرئیل ماه رو ابلیس هم سیماستی
ور رازدارستی بشر پیدا نکردی خیر و شر
هر چه که ناپیداستش بر وی همه پیداستی
این حس چون جاسوس ما شد بسته و محبوس ما
چون می‌نبیند اصل را ای کاشکی اعماستی
بنشسته حس نفس خس نزدیک کاسه چون مگس
گر کاسه نگزیدی مگس در حین مگس عنقاستی
استاره‌ها چون کاس‌ها مانند زرین طاس‌ها
آراستش بر طامعان ای کاشکی ناراستی
خاموش باش اندیشه کن کز لامکان آید سخن
با گفت کی پردازیی گر چشم تو آن جاستی
از شمس تبریزی ببین هر ذره را نور یقین
گر ذوق در گفتن بدی هر ذره‌ای گویاستی

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یک ساعت ار دو قبلکی از عقل و جان برخاستی
این عقل ما آدم بدی این نفس ما حَوّاستی
هوش م.صنوعی: اگر فقط یک ساعت از خواب و غفلت بیدار شوی و به عقل و دل خود توجه کنی، متوجه خواهی شد که عقل ما انسان را بد کرده و نفس ما به سوی خواسته‌های نادرست می‌کشاند. ترجمه: هر لحظه از زندگی صحنه‌ی جنگ میان عقل و نفس است، عقل مثل آدم می‌ماند و نفس مثل حوا که میخواهد آدم را گول بزند.
ور آدم از ایوان دل درنامدی در آب و گل
تدریس با تقدیس او بالاتر از اسماستی
هوش م.صنوعی: اگر آدم از درون قلبش به مقام حقیقت نرسد، در دنیا تنها بدن و ظاهری خواهد بود. او بزرگ‌تر از نام‌ها و صفات است. ترجمه: اگر آدم از قالب دل به خاک زمین هبوط نمی‌کرد، در همان آسمان اسماء خداوند را به فرشتگان می‌آموخت و خداوند را تقدیس می‌کرد (اشاره به آیه و علم آدم الاسماء کلها)
ور لانسلم گوی ظن اسلمت گفتی چون خلیل
نفس چو سایه سرنگون خورشید سربالاستی
هوش م.صنوعی: اگر زبان بگشایی، گمان کردی که مانند خلیل (ابراهیم) در سایه است، حال آنکه خورشید بالا آمده و تو زیر سایه افتاده‌ای. ترجمه: اگر شک و تردیدی که در نفس توست جای خود را به یقین می‌داد مثل ابراهیم که تماما تسلیم خداوند شد، آنگاه میدیدی که نفس کامل از بین رفته و تنها دل باقی مانده است (اشاره به ساعت ظهر که وقتی خورشید درست بالای سر قرار می‌گیرد هیچ سایه‌ای وجود ندارد)
ور هستی تن لا شدی این نفس سربالا شدی
بعد از تمامی لا شدن در وحدت الاستی
هوش م.صنوعی: اگر جسم و تن خود را از دست بدهی، روح و نفس تو به اوج و بلندا می‌رسد. پس از اینکه تمام وجود خود را رها کردی، به یگانگی و وحدت حقیقی می‌رسی. ترجمه: اگر تأثیر خودت بر عالم را هیچ در نظر بگیری و تنها منشأ کل اثرات عالم را خداوند ببینی، آنگاه به وحدت و یگانگی خواهی رسید (اشاره به لفظ لا اله الا الله که اگر همه چیز لا شد، آنگاه الا الله رخ خواهد نمود)
گر ضعف و سستی نیستی در دیده خفاش تن
بر جای یک خورشید صد خورشید جان افزاستی
هوش م.صنوعی: اگر در دید خفاش، ضعیف و ناتوان نباشی، می‌توانی مانند یک خورشید باشی که جان و انرژی را به صد خورشید دیگر می‌دهد. ترجمه: چنانچه چشمان تو مانند خفاش ضعیف نبود می‌توانستی تمام حرکت و انرژی عالم را درک کنی (خفاش واقعا در طبیعت چشمان ضعیفی دارد و از اصوات برای حرکت استفاده می‌کند)
گر نیک و بد نزد خدا یک سان بدی در ابتلا
با جبرئیل ماه رو ابلیس هم سیماستی
هوش م.صنوعی: اگر نیک و بد در نظر خدا برابر باشد، در آزمایش و امتحان، حتی جبرئیل با چهره زیبایش و ابلیس نیز به یک شکل هستند. ترجمه: ابتلا به خوبی و بدی تنها به خود تو باز‌می‌گردد (اشاره به اینکه فاصله‌ی میان خوبی و بدی تنها به اندازه تار موست و هر آدمی به نحو متفاوتی به خوبی‌ها و بدی‌ها مبتلا میگردد، چندین آیه قرآنی مثل "تلک الایام نداولها بین الناس" و " ما اصابکم من مصیبة..." 
ور رازدارستی بشر پیدا نکردی خیر و شر
هر چه که ناپیداستش بر وی همه پیداستی
هوش م.صنوعی: اگر رازهای بشر را درک نکردی، معنای خوبی و بدی که ناپیدا هستند، برای تو روشن و آشکار خواهد بود. ترجمه: ای بشر اگر رازدار بودی تمام ناپیداها بر تو پیدا بود اما بخاطر عدم رازداری خیر و شر زندگی خود را تشخیص نمیدهی (اشاره به آیه قد تبین الرشد من الغی فمن یکفر...)
این حس چون جاسوس ما شد بسته و محبوس ما
چون می‌نبیند اصل را ای کاشکی اعماستی
هوش م.صنوعی: این احساس به گونه‌ای عمل می‌کند که مانند یک جاسوس ما را تحت نظر دارد و در حالی که ما را محدود کرده است، نمی‌تواند به حقیقت وجودمان پی ببرد. ای کاش که این حس عمیق‌تر می‌شد. ترجمه: نفس ما به دنبال اخبار دنیاست و مرتب میان اخبار مختلف می‌گردد و چون اثر را از خداوند نمی‌بیند ای کاش همیشه کور باشد (اشاره به آیه و ان تصبهم حسنة یقولوا...)
بنشسته حس نفس خس نزدیک کاسه چون مگس
گر کاسه نگزیدی مگس در حین مگس عنقاستی
هوش م.صنوعی: حس نفس خزیده در کنار کاسه مانند مگس نشسته است. اگر مگس به کاسه نچسبد، در واقع مگس در حالت خود باقی خواهد ماند، گویی هیچ چیز تغییر نکرده است. ترجمه: نفس در کنار دنیا نشسته و منتظرست تا شیرینی‌های دنیا را بچشد، اگر از این لذت‌ها چشم پوشیدی آنگاه با همه‌ی کوچکی خود مثل سیمرغ بزرگ و باشکوه خواهی بود.
استاره‌ها چون کاس‌ها مانند زرین طاس‌ها
آراستش بر طامعان ای کاشکی ناراستی
هوش م.صنوعی: ستاره‌ها مانند کاسه‌های زرد و زیبا در افق درخشان‌اند و ای کاش که این زیبایی به دست جویندگانش برسد. ترجمه: اشاره به آیه "و زینا السماء الدنیا بمصابیح و..." ای کاش دنیا زینت داده نمیشد تا نفس آدم به آن طمع نمیکرد.
خاموش باش اندیشه کن کز لامکان آید سخن
با گفت کی پردازیی گر چشم تو آن جاستی
هوش م.صنوعی: سکوت کن و اندیشه کن که سخن از جایی فراتر از مکان و زمان می‌آید. وقتی به عمق موضوع فکر می‌کنی، آیا می‌توانی چیزی بگویی، در حالی که چشمان تو در آن جا، یعنی در حقیقت، قرار دارند؟ ترجمه: در سکوت به این حرفها فکر کن، اگر حضور دل داری و خود را در محضر خداوند می‌بینی چرا با غیر او به سخن گفتن می‌پردازی؟
از شمس تبریزی ببین هر ذره را نور یقین
گر ذوق در گفتن بدی هر ذره‌ای گویاستی
هوش م.صنوعی: از شمس تبریزی بیاموز که هر ذره‌ای، نور یقین را در خود دارد. اگر از حال و احساسات خود به خوبی سخن بگویی، هر ذره می‌تواند داستانی را روایت کند. ترجمه: نور یقین قلب شمس تبریزی تمام عالم را فرا گرفته و اگر میشد ذوق سخن گفتن از خداوند را نشان داد، تمام ذرات عالم از او سخن می‌گفتند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۴۴۷ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1394/06/13 15:09
حمید .ج

با سلام
تفسیرتون از این شعر عالی بود آقای شوفری
بنده تحت تاثیر قرار گرفتم و تازه به حقایقی که حضرت مولانا در قالب شعر و داستان فرمودند پی بردم. سپاسگذارم...

1397/02/20 20:05
عارف

بیت هایی از این شعر زیبا را آقای مرتصی اسکندری در تیتراژ پایانی سریال اغما خوانده اند.