غزل شمارهٔ ۲۴۳۳
ای آنک اندر باغ جان آلاجقی برساختی
آتش زدی در جسم و جان روح مصور ساختی
پای درختان بسته بد تو برگشادی پایشان
صحن گلستان خاک بد فرشش ز گوهر ساختی
مرغ معماگوی را رسم سخن آموختی
باز دل پژمرده را صد بال و صد پر ساختی
ای عمر بیمرگی ز تو وی برگ بیبرگی ز تو
الحق خدنگ مرگ را پاینده اسپر ساختی
عاشق در این ره چون قلم کژمژ همیرفتش قدم
بر دفتر جان بهر او پاکیزه مسطر ساختی
حیوان و گاوی را اگر مردم کنی نبود عجب
سرگین گاوی را چو تو در بحر عنبر ساختی
آن کو جهان گیری کند چون آفتاب از بهر تو
او را هم از اجزای او صد تیغ و لشکر ساختی
در پیش آدم گر ملک سجده کند نبود عجب
کز بهر خاکی چرخ را سقا و چاکر ساختی
از اختران در سنگ و گل تأثیرها درریختی
وز راه دل تا آسمان معراج معبر ساختی
در خاک تیره خارشی انداختی از بهر زه
یک خاک را کردی پدر یک خاک مادر ساختی
از گور در جنت اگر درها گشایی قادری
در گور تن از پنج حس بشکافتی در ساختی
در آتش خشم پدر صد آب رحمت مینهی
و اندر دل آب منی صد گونه آذر ساختی
از بلغم و صفرای ما وز خون و از سودای ما
زین چار خرقه روح را ای شاه چادر ساختی
روزی بیاید کاین سخن خصمی کند با مستمع
کآب حیاتم خواندمت تو خویشتن کر ساختی
ای شمس تبریزی بگو شرح معانی مو به مو
دستش بده پایش بده چون صورت سر ساختی
غزل شمارهٔ ۲۴۳۲: ای رونق هر گلشنی وی روزن هر خانهایغزل شمارهٔ ۲۴۳۴: از دار ملک لم یزل ای شاه سلطان آمدی
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای آنک اندر باغ جان آلاجقی برساختی
آتش زدی در جسم و جان روح مصور ساختی
هوش مصنوعی: ای تو که در باغ وجود انسان، آتش عشق را شعلهور کردی و از این آتش، روحی زیبا و نقشی دلانگیز بر جسم و جان انسان پس از آن به وجود آوردی.
پای درختان بسته بد تو برگشادی پایشان
صحن گلستان خاک بد فرشش ز گوهر ساختی
هوش مصنوعی: پای درختان را به خاطر تو باز کردند، گلهای زیبای آنجا را بر روی زمین پخش کردند و خاک را با گوهرهای درخشان زینت دادند.
مرغ معماگوی را رسم سخن آموختی
باز دل پژمرده را صد بال و صد پر ساختی
هوش مصنوعی: تو به پرندهای که در شعر و رازها سخن میگفت، شیوهی بیان را آموختی و همچنین دل غمگین را به گونهای سرزنده و سرشار از امید تبدیل کردی.
ای عمر بیمرگی ز تو وی برگ بیبرگی ز تو
الحق خدنگ مرگ را پاینده اسپر ساختی
هوش مصنوعی: ای عمر که تو پایانی نداری و ای برگی که هیچ رنگ و بویی ندارد، واقعاً تو سپر مرگ را پایدار کردهای.
عاشق در این ره چون قلم کژمژ همیرفتش قدم
بر دفتر جان بهر او پاکیزه مسطر ساختی
هوش مصنوعی: عاشق در این مسیر مانند قلمی کج و معوج پیش میرود، اما هر قدمی که بر میدارد، زندگیاش را برای او با زیبایی و نظم نوشتهای.
حیوان و گاوی را اگر مردم کنی نبود عجب
سرگین گاوی را چو تو در بحر عنبر ساختی
هوش مصنوعی: اگر کسی به حیوان یا گاوی آسیب برساند، نباید تعجب کند؛ چرا که تو هم مثل آن گاو، در میان عطرها و چیزهای باارزش، قدم میزنی.
آن کو جهان گیری کند چون آفتاب از بهر تو
او را هم از اجزای او صد تیغ و لشکر ساختی
هوش مصنوعی: کسی که به تو قوت و قدرت میدهد و مانند آفتاب بر جهان تاثیر میگذارد، تو نیز برای او به اندازه تواناییاش، ابزار و امکانات فراوانی فراهم کردهای.
در پیش آدم گر ملک سجده کند نبود عجب
کز بهر خاکی چرخ را سقا و چاکر ساختی
هوش مصنوعی: اگر فرشتگان در مقابل آدم سجده کنند، این چیز عجیبی نیست؛ چرا که به خاطر یک انسان خاکی، آسمان و زمین را خدمتگزار و بنده خود ساختهای.
از اختران در سنگ و گل تأثیرها درریختی
وز راه دل تا آسمان معراج معبر ساختی
هوش مصنوعی: شما بر اساس تاثیرات آسمانی و نجومی در دنیای مادی و طبیعی، همچون سنگ و گل، راهی را برای بالا رفتن به آسمان و رسیدن به عوالم بالاتر ایجاد کردهاید.
در خاک تیره خارشی انداختی از بهر زه
یک خاک را کردی پدر یک خاک مادر ساختی
هوش مصنوعی: تو با دستانت بر خاک تیرهای اثر گذاشتی و از آن، سرنوشتی برای خاک فراهم کردی؛ به گونهای که آن خاک، هم پدر و هم مادر ساخت.
از گور در جنت اگر درها گشایی قادری
در گور تن از پنج حس بشکافتی در ساختی
هوش مصنوعی: اگر تو در بهشت را باز کنی، می توانی از گور خارج شوی و با توانایی خود، حسهای پنجگانه را از تن جدا کنی و آفرینش جدیدی داشته باشی.
در آتش خشم پدر صد آب رحمت مینهی
و اندر دل آب منی صد گونه آذر ساختی
هوش مصنوعی: خشم پدر مانند آتش است که با آن میتوان به راحتی آبی از رحمت و محبت را جاری کرد، اما در دل من که مانند آتش است، میتوانی صد نوع آتش و ناراحتی ایجاد کنی.
از بلغم و صفرای ما وز خون و از سودای ما
زین چار خرقه روح را ای شاه چادر ساختی
هوش مصنوعی: ای شاه، از این چهار چیز یعنی بلغم، صفرا، خون و سودا که در وجود ماست، پردهای برای روح من ساختهای.
روزی بیاید کاین سخن خصمی کند با مستمع
کآب حیاتم خواندمت تو خویشتن کر ساختی
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که این حرف برای شنوندهای به چالش کشیده خواهد شد، در حالی که من تو را آب حیات نامیدم، اما تو خود را نادیده گرفتی و بیتوجه ماندی.
ای شمس تبریزی بگو شرح معانی مو به مو
دستش بده پایش بده چون صورت سر ساختی
هوش مصنوعی: ای شمس تبریزی، توضیح بده معانی را به طور دقیق و کامل. مانند کسی که کسی را یاری میکند و به او کمک میرسد، تو هم به دیگران فهم و درک عطا کن، چرا که تو به اندازهای زیبا و جذاب هستی که میتوانی سر و صورت هر چیزی را بسازی.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۴۳۳ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1398/05/20 16:08
ali
کآب حیاتم خواندمت تو خویشتن کر ساختی