گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۰۰

گل را نگر ز لطف سوی خار آمده
دل ناز و باز کرده و دلدار آمده
مه را نگر برآمده مهمان شب شده
دامن کشان ز عالم انوار آمده
خورشید را نگر که شهنشاه اختر است
از بهر عذر گازر غمخوار آمده
منگر به نقطه خوار تو آن را نگر که دوست
اندر طواف نقطه چو پرگار آمده
آن دلبری که دل ز همه دلبران ربود
اندر وثاق این دل بیمار آمده
این عشق همچو روح در این خاکدان غریب
مانند مصطفاست به کفار آمده
همچون بهار سوی درختان خشک ما
آن نوبهار حسن به ایثار آمده
پنهان بود بهار ولی در اثر نگر
زو باغ زنده گشته و در کار آمده
جان را اگر نبینی در دلبران نگر
با قد سرو و روی چو گلنار آمده
گر عشق را نبینی در عاشقان نگر
منصوروار شاد سوی دار آمده
در عین مرگ چشمه آب حیات دید
آن چشمه ای که مایه دیدار آمده
آمد بهار عشق به بستان جان درآ
بنگر به شاخ و برگ به اقرار آمده
اقرار می‌کنند که حشر و قیامت است
آن مردگان باغ دگربار آمده
ای دل ز خود چو باخبری رو خموش کن
چون بی‌خبر مباش به اخبار آمده

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گل را نگر ز لطف سوی خار آمده
دل ناز و باز کرده و دلدار آمده
هوش مصنوعی: گل را ببین که با لطافت خود به سوی خار آمده است، دل نازک و زیبا را باز کرده و به دیدار معشوق آمده.
مه را نگر برآمده مهمان شب شده
دامن کشان ز عالم انوار آمده
هوش مصنوعی: ماه را بنگر که چطور در آسمان طلوع کرده است؛ او همچون مهمانی که شب را فرا گرفته، دامن کشان از دنیای نورها آمده است.
خورشید را نگر که شهنشاه اختر است
از بهر عذر گازر غمخوار آمده
هوش مصنوعی: به آسمان نگاه کن که خورشید مانند پادشاه ستاره‌هاست و برای تسکین دل‌های غمگین و رفع مشکلات به زمین آمده است.
منگر به نقطه خوار تو آن را نگر که دوست
اندر طواف نقطه چو پرگار آمده
هوش مصنوعی: به جوانب پست و حقیر نگاه نکن، بلکه توجهت را به دوستی معطوف کن که مانند یک پرگار به دور نقطه‌ای در حال گردش است.
آن دلبری که دل ز همه دلبران ربود
اندر وثاق این دل بیمار آمده
هوش مصنوعی: آن محبوبی که دل همه دلبران را تسخیر کرده، با همه جاذبه‌اش آمده و دل بیمار مرا به تسخیر درآورده است.
این عشق همچو روح در این خاکدان غریب
مانند مصطفاست به کفار آمده
هوش مصنوعی: این عشق مانند روحی است که در این دنیای غریب و یا در زندگی مادی ما وجود دارد، و مانند مصطفی (پیامبر) است که به کفار و غافل‌ها آمده است.
همچون بهار سوی درختان خشک ما
آن نوبهار حسن به ایثار آمده
هوش مصنوعی: مانند بهار که به درختان خشک زندگی و سرسبزی می‌بخشد، این زیبایی و جوانی هم با فداکاری وارد زندگی‌ ما شده است.
پنهان بود بهار ولی در اثر نگر
زو باغ زنده گشته و در کار آمده
هوش مصنوعی: بهار به طور پنهان وجود داشت، اما با نگاه کردن به آن، باغ دوباره زنده شد و به حیات خود ادامه داد.
جان را اگر نبینی در دلبران نگر
با قد سرو و روی چو گلنار آمده
هوش مصنوعی: اگر نمی‌توانی روح را ببینی، به دلبرانت نظر کن که با قد سرو و چهره‌ای زیبا مانند گلنار به میان آمده است.
گر عشق را نبینی در عاشقان نگر
منصوروار شاد سوی دار آمده
هوش مصنوعی: اگر عشق را در دل عاشقان نمی‌بینی، به زندگی آن‌ها نگاه کن؛ مانند منصور که با شادی به سمت دار رفت.
در عین مرگ چشمه آب حیات دید
آن چشمه ای که مایه دیدار آمده
هوش مصنوعی: در حالتی که مرگ نزدیک بود، شخص چشمه‌ای از آب زندگی را مشاهده کرد؛ همان چشمه‌ای که دلیل رسیدن به دیدار و آگاهی است.
آمد بهار عشق به بستان جان درآ
بنگر به شاخ و برگ به اقرار آمده
هوش مصنوعی: بهار عشق در باغ جان فرا رسیده است، بیا و نگاه کن که درختان و برگ‌ها با اعتراف به زیبایی و زندگی دوباره به شکوفایی آمده‌اند.
اقرار می‌کنند که حشر و قیامت است
آن مردگان باغ دگربار آمده
هوش مصنوعی: آن مردگان دوباره در یک جمع و به حالت زنده شده حاضر می‌شوند و اقرار می‌کنند که روز قیامت و فراخوانی برپا شده است.
ای دل ز خود چو باخبری رو خموش کن
چون بی‌خبر مباش به اخبار آمده
هوش مصنوعی: ای دل، وقتی از حال و روز خود باخبری، سکوت کن. چون اگر بی‌خبر باشی، به اخبار و وقایعی که در جهان می‌گذرد اعتنا نکن.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۴۰۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۴۰۰ به خوانش عندلیب