گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۶۷

تا چه عشق است آن صنم را با دل پرخون شده
هر زمان گوید که چونی ای دل بی‌چون شده
دم به دم او کف خود را از دلم پرخون کند
تا ز دست دست او خون دلم جیحون شده
نام عاشق بر من و او را ز من خود صبر نیست
عشق معشوقم ز حد عشق من افزون شده
چونک کردم رو به بالا من بدیدم یک مهی
فتنه خورشید گشته آفت گردون شده
ذره‌ها اندر هوا و قطره‌ها در بحرها
در دماغ عاشقانش باده و افیون شده
واعظ عقل اندرآمد من نصیحت کردمش
خیز مجلس سرد کردی ای چو افلاطون شده
پیش شمس الدین تبریزی برو کز رحمتش
مردگان کهنه بینی عاشق و مجنون شده

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا چه عشق است آن صنم را با دل پرخون شده
هر زمان گوید که چونی ای دل بی‌چون شده
هوش مصنوعی: عشق آن معشوق باعث شده که دل همیشه غمگین و مجروح باشد و هر بار او از دل بگوید که حالش چگونه است، در حالی که دل دیگر هیچ چیزی نمی‌گوید و بی‌صداست.
دم به دم او کف خود را از دلم پرخون کند
تا ز دست دست او خون دلم جیحون شده
هوش مصنوعی: هر لحظه او با دستانش قلب مرا پر از درد و خون می‌کند، تا اینکه از شدت این زخم‌ها، خون دلم به اندازه‌ی یک رود بزرگ جریان پیدا کند.
نام عاشق بر من و او را ز من خود صبر نیست
عشق معشوقم ز حد عشق من افزون شده
هوش مصنوعی: عاشق من و او را در خاطر دارم، اما صبرم به سر آمده است. عشق معشوقم بیش از حدی است که من به او دارم و این وضعیت به شدت آزارم می‌دهد.
چونک کردم رو به بالا من بدیدم یک مهی
فتنه خورشید گشته آفت گردون شده
هوش مصنوعی: وقتی به سمت آسمان نگاه کردم، متوجه شدم که ماهی در حال درخشش است و خورشید به دور آن می‌چرخد، به طوری که آسمان نیز تغییر کرده است.
ذره‌ها اندر هوا و قطره‌ها در بحرها
در دماغ عاشقانش باده و افیون شده
هوش مصنوعی: ذرات ریز در هوا و قطره‌های آب در دریا، در ذهن عاشقانش به مانند شراب و مواد مخدر به حساب می‌آید.
واعظ عقل اندرآمد من نصیحت کردمش
خیز مجلس سرد کردی ای چو افلاطون شده
هوش مصنوعی: واعظی به من نصیحت کرد و گفت: "برخیز که مجلس سرد شده است." تو هم مانند افلاطون، فیلسوف برتر، به نظرت می‌آید.
پیش شمس الدین تبریزی برو کز رحمتش
مردگان کهنه بینی عاشق و مجنون شده
هوش مصنوعی: به نزد شمس الدین تبریزی برو، زیرا رحمت او مردگان قدیمی را زنده کرده و آنها به عشق و دیوانگی رسیده‌اند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۳۶۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۳۶۷ به خوانش فاطمه زندی