گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۹۸

زهی بزم خداوندی زهی می‌های شاهانه
زهی یغما که می‌آرد شه قفجاق ترکانه
دلم آهن همی‌خاید از آن لعلین لبی که او
کنار لطف بگشاید میان حلقه مستانه
هر آن جانی که شد مجنون به عشق حالت بی‌چون
کجا گیرد قرار اکنون بدین افسون و افسانه
چو او طره برافشاند سوی عاشق همی‌داند
که از زنجیر جنبیدن بجنبد شور دیوانه
به عشق طره‌های او که جعد و شاخ شاخ آمد
دل من شاخ شاخ آید چو دندان در سر شانه
چه برهم گشته‌اند این دم حریفان دل از مستی
برای جانت ای مه رو سری درکن در این خانه
اگر ساقی ندادت می دلا در گل چه افتادی
وگر آن مشک نگشاد او چرا پر گشت پیمانه
خداوندا در این بیشه چه گم گشته‌ست اندیشه
تنی تن کجا ماند میان جان و جانانه
بیا ای شمس تبریزی که در رفعت سلیمانی
که از عشقت همه مرغان شدند از دام و از دانه

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهی بزم خداوندی زهی می‌های شاهانه
زهی یغما که می‌آرد شه قفجاق ترکانه
هوش مصنوعی: به چه میهمانی باشکوهی اشاره شده است! مقابل می‌های سلطنتی و پرزرق و برق، چه زیبایی وجود دارد که موجب شادی و سرور می‌شود. چه بردن و دزدی از آن می‌طلبد که پادشاه ترک، آنگونه که شایسته است، می‌آورد.
دلم آهن همی‌خاید از آن لعلین لبی که او
کنار لطف بگشاید میان حلقه مستانه
هوش مصنوعی: دل من می‌خواهد از آن لب‌های زیبا و دلربا آهن بسازد، چرا که او با لطف و محبت خود، در وسط جمع مستان راهی برای گشایش دل‌ها پیدا می‌کند.
هر آن جانی که شد مجنون به عشق حالت بی‌چون
کجا گیرد قرار اکنون بدین افسون و افسانه
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر عشق مجنون شده و دچار حالتی بدون قید و شرط است، نمی‌تواند در شرایط فعلی به آرامش برسد و در این افسون و داستان غرق شده است.
چو او طره برافشاند سوی عاشق همی‌داند
که از زنجیر جنبیدن بجنبد شور دیوانه
هوش مصنوعی: زمانی که او موهایش را به زیبایی برافشاند، عاشق می‌داند که دیوانه از شوق و هیجان مانند زنجیری که حرکت می‌کند، به تلاطم در می‌آید.
به عشق طره‌های او که جعد و شاخ شاخ آمد
دل من شاخ شاخ آید چو دندان در سر شانه
هوش مصنوعی: به خاطر عشق به موهای موزون و مجعد او، دل من هم پر از عشق و شور می‌شود، مانند دندانی که در سر شانه قرار دارد.
چه برهم گشته‌اند این دم حریفان دل از مستی
برای جانت ای مه رو سری درکن در این خانه
هوش مصنوعی: در این لحظه، حال و هوای دوستان تغییر کرده و دل‌هایشان از خوشحالی سرشار است. ای محبوب زیبا، با نگاهی به این خانه وارد شو.
اگر ساقی ندادت می دلا در گل چه افتادی
وگر آن مشک نگشاد او چرا پر گشت پیمانه
هوش مصنوعی: اگر ساقی به تو نوشیدنی نداد، چرا در گل و لای افتادی؟ و اگر او مشک را باز نکرد، پس چرا پیمانه پر شد؟
خداوندا در این بیشه چه گم گشته‌ست اندیشه
تنی تن کجا ماند میان جان و جانانه
هوش مصنوعی: خداوندا، در این جنگل چه ایده‌ای گم شده است. بدن کجا مانده است، میان روح و محبوب.
بیا ای شمس تبریزی که در رفعت سلیمانی
که از عشقت همه مرغان شدند از دام و از دانه
هوش مصنوعی: ای شمس تبریزی، بیا که تو در جایگاه بلندی مثل سلیمان قرار داری. عشق تو چنان تأثیری دارد که تمامی پرندگان از دام و دانه آزاد شده‌اند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۲۹۸ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1404/05/24 03:07
همایون

عشقی که جلال‌دین بدان پی برده و از آن میگوید بسیار ویژه است گویی از ژرفای درون است و همه چیز ها را کنار میزند و در همان ژرفا به خانه خود می رسد و تنها شیرینی و شادمانی آن به پژواک در می‌آید و غزل میشود و‌به گوش مردم می‌رسد