گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲۵۶

به قرار تو او رسد که بود بی‌قرار تو
که به گلزار تو رسد دل خسته به خار تو
گل و سوسن از آن تو همه گلشن از آن تو
تلفش از خزان تو طربش از بهار تو
ز زمین تا به آسمان همه گویان و خامشان
چو دل و جان عاشقان به درون بی‌قرار تو
همه سوداپرست تو همه عالم به دست تو
نفسی پست و مست تو نفسی در خمار تو
همه زیر و زبر ز تو همگان بی‌خبر ز تو
چه غریب است نظر به تو چه خوش است انتظار تو
چه کند سرو و باغ را چو نظر نیست زاغ را
تو ز بلبل فغان شنو که وی است اختیار تو
منم از کار مانده‌ای ز خریدار مانده‌ای
به فراغت نظرکنان به سوی کار و بار تو
بگذارم ز بحر و پل بگریزم ز جزو و کل
چه کنم من عذار گل که ندارد عذار تو
چه کنم عمر مرده را تن و جان فسرده را
دو سه روز شمرده را چو منم در شمار تو
چو دل و چشم و گوش‌ها ز تو نوشند نوش‌ها
همه هر دم شکوفه‌ها شکفد در نثار تو
پس از این جان که دارمش به خموشی سپارمش
ز کجا خامشم هلد هوس جان سپار تو
به خموشی نهان شدن چو شکارم نتان شدن
که شکار و شکاریان نجهند از شکار تو
همه فربه ز بوی تو همه لاغر ز هجر تو
همه شادی و گریه شان اثر و یادگار تو

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلاتن مفاعلن
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به قرار تو او رسد که بود بی‌قرار تو
که به گلزار تو رسد دل خسته به خار تو
هوش مصنوعی: کسی که بی‌تابی و شوق تو را دارد، در نهایت به تو و زیبایی‌های تو می‌رسد، حتی اگر در این مسیر درد و رنجی مانند خارها را تجربه کند.
گل و سوسن از آن تو همه گلشن از آن تو
تلفش از خزان تو طربش از بهار تو
هوش مصنوعی: گل و سوسن و همه باغ و بوستان برای توست؛ غم و اندوهش به خاطر فصل خزان توست و شادابی‌اش مربوط به بهار توست.
ز زمین تا به آسمان همه گویان و خامشان
چو دل و جان عاشقان به درون بی‌قرار تو
هوش مصنوعی: از زمین تا آسمان، همه گویندگان و خاموشان، مثل دل و جان عاشقان، درون تو را به شدت می‌خواهند و بی‌قرارند.
همه سوداپرست تو همه عالم به دست تو
نفسی پست و مست تو نفسی در خمار تو
هوش مصنوعی: تویی که همه دنیا به خاطر تو درگیر آرزوها و خواسته‌های خود هستند. نفس تو هم پست و هم مست است، و در حالتی از سرخوشی و نشئگی به سر می‌برد.
همه زیر و زبر ز تو همگان بی‌خبر ز تو
چه غریب است نظر به تو چه خوش است انتظار تو
هوش مصنوعی: همه چیز به خاطر تو دگرگون شده، اما هیچ کس از تو خبر ندارد. چقدر عجیب است که نگاه به تو اینقدر لذت‌بخش است و چقدر دوست داشتنی است انتظار کشیدن برای تو.
چه کند سرو و باغ را چو نظر نیست زاغ را
تو ز بلبل فغان شنو که وی است اختیار تو
هوش مصنوعی: وقتی زاغی در باغ نیست، سرو و درختان چه فایده‌ای دارند؟ تو باید از بلبل بشنوی که اوست که بر تو تسلط دارد و می‌تواند به تو کمک کند.
منم از کار مانده‌ای ز خریدار مانده‌ای
به فراغت نظرکنان به سوی کار و بار تو
هوش مصنوعی: من هم کسی هستم که از کاری که باید انجام می‌دادم عقب مانده‌ام، تو هم از کسانی هستی که هنوز خریداری برایت نیامده است. در آرامش و بی‌خیالی به کار و زندگی‌ات توجه کن.
بگذارم ز بحر و پل بگریزم ز جزو و کل
چه کنم من عذار گل که ندارد عذار تو
هوش مصنوعی: می‌خواهم از دلم بگریزم و به سادگی دوری از زندگی و مسائل آن را تجربه کنم. اما چه کار می‌توانم بکنم وقتی زیبایی و جذابیت تو در چشم من است و نمی‌توانم آن را فراموش کنم؟
چه کنم عمر مرده را تن و جان فسرده را
دو سه روز شمرده را چو منم در شمار تو
هوش مصنوعی: چه کنم با این عمر بی‌فایده و روح پژمرده‌ام که چند روزی بیشتر به حساب نیامده است، در حالی که من هم جزو حساب تو هستم.
چو دل و چشم و گوش‌ها ز تو نوشند نوش‌ها
همه هر دم شکوفه‌ها شکفد در نثار تو
هوش مصنوعی: هر بار که دل و چشم و گوش من از تو بهره‌مند می‌شوند، مثل اینکه گل‌ها هر لحظه در احترام و محبت تو شکوفا می‌شوند.
پس از این جان که دارمش به خموشی سپارمش
ز کجا خامشم هلد هوس جان سپار تو
هوش مصنوعی: از این پس، جانم را به سکوت می‌سپارم، چون نمی‌دانم از کجا خاموش شدم. برای تو، به خاطر هوس، جانم را تقدیم می‌کنم.
به خموشی نهان شدن چو شکارم نتان شدن
که شکار و شکاریان نجهند از شکار تو
هوش مصنوعی: در سکوت پنهان می‌شوم، مثل شکارچی که نمی‌تواند شکار خود را به دست آورد. چرا که نه تنها شکار، بلکه شکارچیان هم نمی‌توانند از چنگال تو فرار کنند.
همه فربه ز بوی تو همه لاغر ز هجر تو
همه شادی و گریه شان اثر و یادگار تو
هوش مصنوعی: همه به خاطر بوی تو چاق و سرزنده‌اند و همه از دوری تو لاغر و پریشان. همه شادی‌ها و گریه‌هایشان نشانه و یادگاری از توست.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۲۵۶ به خوانش عندلیب