گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۷۴

ای یار قلندردل دلتنگ چرایی تو
از جغد چه اندیشی چون جان همایی تو
بخرام چنین نازان در حلقه جانبازان
ای رفته برون از جا آخر به کجایی تو
داده‌ست ز کان تو لعل تو نشانی‌ها
آن گوهر جانی را آخر ننمایی تو
بس خوب و لطیفی تو بس چست و ظریفی تو
بس ماه لقایی تو آخر چه بلایی تو
ای از فر و زیبایی وز خوبی و رعنایی
جان حلقه به گوش تو در حلقه نیایی تو
ای بنده قمر پیشت جان بسته کمر پیشت
از بهر گشاد ما در بند قبایی تو
از دل چو ببردی غم دل گشت چو جام جم
وین جام شود تابان ای جان چو برآیی تو
هر روز برآیی تو با زیب و فر آیی تو
در مجلس سرمستان باشور و شر آیی تو
شمس الحق تبریزی ای مایه بینایی
نادیده مکن ما را چون دیده مایی تو

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای یار قلندردل دلتنگ چرایی تو
از جغد چه اندیشی چون جان همایی تو
هوش مصنوعی: ای دوست، دل پریشان من به خاطر تو دلتنگ است. چرا تو مانند جغدی شب‌زنده‌دار به فکر من هستی، در حالی که من مانند پرنده‌ای آزاد، جان خود را فدای تو می‌کنم؟
بخرام چنین نازان در حلقه جانبازان
ای رفته برون از جا آخر به کجایی تو
هوش مصنوعی: با ناز و elegance خود در جمع فداکاران بخرام، ای که از مکانی خارج شده‌ای، حال به کجا می‌روی؟
داده‌ست ز کان تو لعل تو نشانی‌ها
آن گوهر جانی را آخر ننمایی تو
هوش مصنوعی: از درون تو نشانه‌هایی همچون لعل (گوهر) به من داده شده است، اما تو در نهایت آن گوهر ارزشمند را به من نشان نمی‌دهی.
بس خوب و لطیفی تو بس چست و ظریفی تو
بس ماه لقایی تو آخر چه بلایی تو
هوش مصنوعی: تو بسیار زیبا و لطیفی، همواره چابک و ظریف هستی، مانند یک ماه درخشان. اما در نهایت، چه بلایی بر سر تو آمده است؟
ای از فر و زیبایی وز خوبی و رعنایی
جان حلقه به گوش تو در حلقه نیایی تو
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر زیبایی و جذابیتت شناخته شده‌ای، جان من به دور تو می‌چرخد و هیچ‌گاه نمی‌توانم از تو دور شوم.
ای بنده قمر پیشت جان بسته کمر پیشت
از بهر گشاد ما در بند قبایی تو
هوش مصنوعی: ای بنده، وجود من به تو وابسته است، زیرا جانم در دستان توست. من از تو خواسته‌ام که برای گشودن گره‌های زندگی‌ام، به من کمک کنی.
از دل چو ببردی غم دل گشت چو جام جم
وین جام شود تابان ای جان چو برآیی تو
هوش مصنوعی: وقتی که غم از دل بیرون رود، دل مثل جام جمی که نورانی می‌شود، خواهد شد. ای جان، وقتی تو ظاهر شوی، جانم روشن می‌شود.
هر روز برآیی تو با زیب و فر آیی تو
در مجلس سرمستان باشور و شر آیی تو
هوش مصنوعی: هر روز تو با زیبایی و جلوه‌ات در میان جمع سرمستان وارد می‌شوی و شور و شوق را به مجلس می‌آوری.
شمس الحق تبریزی ای مایه بینایی
نادیده مکن ما را چون دیده مایی تو
هوش مصنوعی: شمس الحق تبریزی، ای منبع روشنی! ما را نادیده نگیر، چون تو خود روشنی و بینایی ما هستی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۱۷۴ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/03/05 14:06
نادر..

بخرام چنین نازان در حلقه جانبازان
ای رفته برون از جا آخر به کجایی تو..

1396/03/05 17:06
نادر..

به گمانم "برون از جان" باشد، خطاب به جانِ جان..