گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۱۹

اگر امروز دلدارم درآید همچو دی خندان
فلک اندر سجود آید نهد سر از بن دندان
الا یا صاح لا تعجل بقتلی قد دنا المقتل
ترفق ساعه و اسال وصل من باد بالهجران
بگفتم ای دل خندان چرا دل کرده‌ای سندان
ببین این اشک بی‌پایان طوافی کن بر این طوفان
عذیری منک یا مولا فان الهم استولی
و انت بالوفا اولی فلا تشمت بی الشیطان
مرا گوید چه غم دارد دل آواره چه کم دارم
نه بیمارم نه غمخوارم مرا نگرفت غم چندان
الا یا متلفی زرنی لتحیینی و تنشرنی
قد استولیت فانصرنی فان الفضل بالاحسان
مکن جانا مکن جانا که هم خوبی و هم دانا
کرم منسوخ شد مانا نشد منسوخ ای سلطان
و ما ذنبی سوی انی عدیم الصبر فی فنی
فلا تعرض بذا عنی وجد بالعفو و الغفران
عجب گردد دل و رایش ز بی‌باکی ببخشایش
خدایا مهر افزایش محالی را بساز امکان
اتیناکم اتیناکم فاحیونا بلقیاکم
و سقونا به سقیاکم خذوا بالجود یا اخوان
شفیعی گر تو را گیرد که آن بیچاره می‌میرد
دل تو پند نپذیرد پس این دردی است بی‌درمان
دخلت النار سکرانا حسبت النار اوطانا
الفت النار احیانا فمن ذایألف النیران
چو بیند سوز من گوید که این زرق است یا برقی
چو بیند گریه‌ام گوید که این اشک است یا باران
خلیلی قد دنا نقلی بلا قلب و لا عقل
و لا تعرض و لا تقل و لا تردینی بالنسیان
مرا گوید که درد ما به از قند است و از حلوا
تو را صرع است یا سودا کس از حلوا کند افغان
یقول خادع المعشر بلاء العشق کالسکر
و شوک الحب کالعبهر فما یبکیک یا فتان
ز رنجم گنج‌ها داری ز خارم جفت گلزاری
چه می‌نالی به طراری منم سلطان طراران
جراحات الهوی تشفی کدورات الهوی تصفی
برودات الهوی تدفی و نیران الهوی ریحان
مگر خواهی که خامان را بیندازی ز راه ما
که می‌مویی و می‌گویی چنین مقلوب با ایشان
اذا استغنیت لا تبخل تصدق فی الهوی و انخل
فبیس البخل فی المأکل و نعم الجود فی الانسان
چو در بزم طرب باشی بخیلی کم کن ای ناشی
مبادا یار ز اوباشی کند با تو همین دستان
الا یا ساقیا اوفر و لا تمنن لتستکثر
ادر کاستنا و اسکر فان العیش للسکران
چو خوردی صرف خوش بو را بده یاران می‌جو را
رها کن حرص بدخو را مخور می جز در این میدان
فلا تسق بکاسات صغار بل بطاسات
و امددنا بحرات عظام یا عظیم الشأن
بهل جام عصیرانه که آوردی ز میخانه
سبو را ساز پیمانه که بی‌گه آمدیم ای جان
سقانا ربنا کاسا مراعاه و ایناسا
فنعم الکاس مقیاسا و بیس الهم کالسرحان
بیار آن جام خوش دم را که گردن می‌زند غم را
بیار آن یار محرم را که خاک او است صد خاقان
اذا ما شیت ابقائی فکن یا عشق سقائی
و مل بالفقر تلقائی و انت الدین و الدیان
میی کز روح می‌خیزد به جام فقر می‌ریزد
حیات خلد انگیزد چو ذات عشق بی‌پایان
الا یا ساقی السکری انل کاساتنا تتری
تسلی القلب بالبشری تصفینا عن الشنن
دغل بگذار ای ساقی بکن این جمله در باقی
که صاف صاف راواقی مثال باده خم دان
سنا برق لساقینا بکاسات تلاقینا
تضیء فی تراقینا بنور لاح کالفرقان
زهی آبی که صد آتش از او در دل زند شعله
یکی لون است و صد الوان شود بر روی از او تابان
فماء مشبه النار عزیز مثل دینار
فدیناه به قنطار بلا عد و لا میزان
شرابی چون زر سوری ولی نوری نه انگوری
برد از دیده‌ها کوری بپراند سوی کیوان
اذا افناک سقیاها و زاد الشرب طغواها
فایاکم و ایاها و خلوا دهشته الحیران
چو کرد آن می دگر سانش نمود آن جوش و برهانش
اناالحق بجهد از جانش زهی فر و زهی برهان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر امروز دلدارم درآید همچو دی خندان
فلک اندر سجود آید نهد سر از بن دندان
هوش مصنوعی: اگر امروز معشوقم با لبخند و شادی به دیدارم بیاید، جهان به نشانه‌ی احترام و خضوع خم خواهد شد و تمامی زیبایی‌های عالم از سرشورتی که بر دلم می‌گذرد، مانند تاجی از دندان‌هایش فرو خواهد افتاد.
الا یا صاح لا تعجل بقتلی قد دنا المقتل
ترفق ساعه و اسال وصل من باد بالهجران
هوش مصنوعی: ای دوست، بی‌صبر نباش و برای کشتن من شتاب نکن، چرا که زمان مرگ نزدیک شده است. کمی تأمل کن و بپرس از پیوندی که با نسیم هجران دارد.
بگفتم ای دل خندان چرا دل کرده‌ای سندان
ببین این اشک بی‌پایان طوافی کن بر این طوفان
هوش مصنوعی: به دل گفتم، چرا اینقدر ناراحتی و غمگینی؟ نگاه کن به این اشک‌های بی‌پایان، مثل طوفانی در حال چرخش.
عذیری منک یا مولا فان الهم استولی
و انت بالوفا اولی فلا تشمت بی الشیطان
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی دعا و درخواست از خداوند است که ای مولای من، من در شرایط سختی قرار دارم و دلم از حوادث زندگی پر از غم و اندوه است. تو که به وفای خود معروفی و شایسته‌ی حمایت و یاری منی، بنابراین نگذار که شیطان بر من بخندد و از دردهای من شاد شود.
مرا گوید چه غم دارد دل آواره چه کم دارم
نه بیمارم نه غمخوارم مرا نگرفت غم چندان
هوش مصنوعی: دل آواره‌ام از چه چیزی شکایت دارد؟ چه چیزی را کم دارم؟ نه بیمارم و نه کسی برایم غمخوار است. غم چندان نمی‌تواند مرا دربر گیرد.
الا یا متلفی زرنی لتحیینی و تنشرنی
قد استولیت فانصرنی فان الفضل بالاحسان
هوش مصنوعی: ای کسی که مرا از بین بردی، به من کمک کن تا زنده بمانم و در دنیا منتشر شوم، زیرا من تحت فشار هستم، پس به من یاری کن، چون نیکی در بخشش و خوبی است.
مکن جانا مکن جانا که هم خوبی و هم دانا
کرم منسوخ شد مانا نشد منسوخ ای سلطان
هوش مصنوعی: به عزیزم بگو که این کار را نکند؛ زیرا تو هم زیبا هستی و هم باهوش. خوبی‌ها هر لحظه تغییر می‌کنند، اما نیکی تو همیشه باقی می‌ماند. ای سلطان، نیکوکار باش.
و ما ذنبی سوی انی عدیم الصبر فی فنی
فلا تعرض بذا عنی وجد بالعفو و الغفران
هوش مصنوعی: من هیچ گناهی جز این ندارم که در عشق بی‌صبر هستم، پس به خاطر این حالتم از من دور نشو و با بخشش و عفو بر من محبت کن.
عجب گردد دل و رایش ز بی‌باکی ببخشایش
خدایا مهر افزایش محالی را بساز امکان
هوش مصنوعی: دل و عقل آدمی از بی‌تفاوتی شگفت‌زده می‌شوند. خدایا، با لطف و محبت خود، امکان عشق و دوستی غیرقابل تصور را فراهم کن.
اتیناکم اتیناکم فاحیونا بلقیاکم
و سقونا به سقیاکم خذوا بالجود یا اخوان
هوش مصنوعی: ما به خاطر شما به اینجا آمده‌ایم و از دیدارتان خوشحالیم. به ما آب نوشانیدید و ما را سیراب کردید. پس ای برادران، با سخاوت رفتار کنید.
شفیعی گر تو را گیرد که آن بیچاره می‌میرد
دل تو پند نپذیرد پس این دردی است بی‌درمان
هوش مصنوعی: اگر شفیع و واسطه‌ای به تو نزدیک شود، آن بیمار بیچاره می‌میرد، ولی قلب تو از نصیحت و پند قبول نمی‌کند. پس این درد و حالتی که داری، درمانی ندارد.
دخلت النار سکرانا حسبت النار اوطانا
الفت النار احیانا فمن ذایألف النیران
هوش مصنوعی: به جهنم وارد شدم و گمان بردم که آنجا را وطن خودم ملقّب کرده‌ام. گاهی با آتش آشنا شدم، پس چه کسی به آتش عادت نمی‌کند؟
چو بیند سوز من گوید که این زرق است یا برقی
چو بیند گریه‌ام گوید که این اشک است یا باران
هوش مصنوعی: وقتی کسی شعله شوق و اشتیاق من را می‌بیند، ممکن است بگوید که این فقط یک تظاهر است یا چیزی زودگذر. و وقتی که من اشک می‌ریزم، ممکن است فکر کند که این اشک‌ها ناشی از باران است یا عواطفی دیگر.
خلیلی قد دنا نقلی بلا قلب و لا عقل
و لا تعرض و لا تقل و لا تردینی بالنسیان
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به زیبایی و ظرافت ویژه‌ای اشاره دارد که شخصی را توصیف می‌کند. او قد بلند و خوش‌ساختی را دارد، اما بی‌احساس و بدون فکر به نظر می‌رسد. همچنین بر آن است که این فرد هیچ گونه تلاشی برای فراموشی یا فرار از اوضاع فعلی نداشته باشد و درنتیجه نمی‌توان او را با سهل‌انگاری کنار گذاشت.
مرا گوید که درد ما به از قند است و از حلوا
تو را صرع است یا سودا کس از حلوا کند افغان
هوش مصنوعی: او به من می‌گوید که درد ما بهتر از شیرینی و قند است، چون تو دچار بیماری‌هایی هستی که حتی حلوای خوشمزه نمی‌تواند به تو کمک کند و کسی از آن برای تو فریاد نمی‌زند.
یقول خادع المعشر بلاء العشق کالسکر
و شوک الحب کالعبهر فما یبکیک یا فتان
هوش مصنوعی: می‌گوید: عشق مانند مستی است و غم عشقی مانند خار است. پس ای فتنه‌گر، چرا می‌گرید؟
ز رنجم گنج‌ها داری ز خارم جفت گلزاری
چه می‌نالی به طراری منم سلطان طراران
هوش مصنوعی: از درد و رنج من تو گنج‌هایی داری، از خارهای من، جفت گلزارها را به دست آورده‌ای. پس چرا ناله می‌کنی؟ من همان سلطان گلزارها و خوشی‌ها هستم.
جراحات الهوی تشفی کدورات الهوی تصفی
برودات الهوی تدفی و نیران الهوی ریحان
هوش مصنوعی: آسیب‌های عشق، زشتی‌های عشق را درمان می‌کند، خنکی عشق، گرماهای عشق را می‌پوشاند و لذت عشق، تلخی‌های آن را از بین می‌برد.
مگر خواهی که خامان را بیندازی ز راه ما
که می‌مویی و می‌گویی چنین مقلوب با ایشان
هوش مصنوعی: آیا قصد داری کسانی را که نادان هستند از مسیر ما منحرف کنی، در حالی که خودت در حال خطا کردن و صحبت کردن به شیوه‌ای گیج‌کننده هستی؟
اذا استغنیت لا تبخل تصدق فی الهوی و انخل
فبیس البخل فی المأکل و نعم الجود فی الانسان
هوش مصنوعی: وقتی از نظر مالی بی‌نیاز شدی، از بخشش و احسان دریغ نکن. در عشق و محبت سخاوت به خرج بده و بدان که بخیل بودن در خوراک ناپسند است و بخشش در انسان ارزشمند است.
چو در بزم طرب باشی بخیلی کم کن ای ناشی
مبادا یار ز اوباشی کند با تو همین دستان
هوش مصنوعی: وقتی در جمع شادی و خوشی هستی، بهتر است که از خساست و تنگ‌نظری دوری کنی. مبادا که دوستت به خاطر رفتارهای ناپسند تو از تو فاصله بگیرد.
الا یا ساقیا اوفر و لا تمنن لتستکثر
ادر کاستنا و اسکر فان العیش للسکران
هوش مصنوعی: ای ساقی، برای ما بنوش و طمع نکن که بیشتر از آنچه می‌خواستی به دست آوری. پیمانه‌ات را پر کن و ما را مست کن، زیرا زندگی برای مست‌ها شیرین‌تر است.
چو خوردی صرف خوش بو را بده یاران می‌جو را
رها کن حرص بدخو را مخور می جز در این میدان
هوش مصنوعی: وقتی نوشیدنی خوشبو را خوردی، آن را به دوستانت بده و به دنبال شراب نرو. حرص و طمع بد را فراموش کن و فقط در این میدان بمان.
فلا تسق بکاسات صغار بل بطاسات
و امددنا بحرات عظام یا عظیم الشأن
هوش مصنوعی: نکته این است که نوشیدن از فنجان‌های کوچک کافی نیست و باید از ظرف‌های بزرگتری استفاده کنیم. ما به چیزی بزرگ و مهم نیاز داریم که به ما قدرت و عظمت بدهد.
بهل جام عصیرانه که آوردی ز میخانه
سبو را ساز پیمانه که بی‌گه آمدیم ای جان
هوش مصنوعی: بیا جام شراب را که از میخانه آورده‌ای آرام بگذاریم، و برای این لحظه که بی‌خبر به آن رسیده‌ایم، پیمانه را آماده کنیم، ای عزیز.
سقانا ربنا کاسا مراعاه و ایناسا
فنعم الکاس مقیاسا و بیس الهم کالسرحان
هوش مصنوعی: پروردگار ما به ما جامی داده است که با دقت و محبت پر شده و ما را از نعمت آن بهره‌مند ساخته است. این جام به راستی نیکو و بی‌نظیر است و مانند یک سرور شادی‌بخش، احساسات ما را سرشار از خوشی می‌کند.
بیار آن جام خوش دم را که گردن می‌زند غم را
بیار آن یار محرم را که خاک او است صد خاقان
هوش مصنوعی: این شعر دعوت به نوشیدن و لذت بردن از زندگی است. شاعر از محبوبی سخن می‌گوید که در سختی‌ها و غم‌ها به او پناه می‌برد. همچنین، اشاره به اهمیت و ارزش این دوست محبوب دارد که از نظر او حتی از بزرگ‌ترین پادشاهان نیز باارزش‌تر است.
اذا ما شیت ابقائی فکن یا عشق سقائی
و مل بالفقر تلقائی و انت الدین و الدیان
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که من باقی بمانم، ای عشق، به من آب زندگی ببخش. در فقر به دور من بچرخ و تو خود دین و ایمان من هستی.
میی کز روح می‌خیزد به جام فقر می‌ریزد
حیات خلد انگیزد چو ذات عشق بی‌پایان
هوش مصنوعی: بخشی از زندگی و احساسات انسانی که از دل عشق جاری می‌شود، در جامی ساده و بدون تجمل ریخته می‌شود. این تجربه به اندازه‌ای شیرین و دلنشین است که می‌تواند روحی تازه به انسان ببخشد و او را به بهشت عشق رهنمون سازد.
الا یا ساقی السکری انل کاساتنا تتری
تسلی القلب بالبشری تصفینا عن الشنن
هوش مصنوعی: ای ساقی، از دردی که می‌کشم بگو، بیفزای به ما شراب که دل را با بشارت خوشحال کند و ما را از زشتی‌ها دور کند.
دغل بگذار ای ساقی بکن این جمله در باقی
که صاف صاف راواقی مثال باده خم دان
هوش مصنوعی: ای ساقی، فریب و نیرنگ را کنار بگذار و این موضوع را به دیگران بگو که صاف و روشن همچون شراب درون ظرف است، کنایه از اینکه زندگی باید بدون ریا و پاک باشد.
سنا برق لساقینا بکاسات تلاقینا
تضیء فی تراقینا بنور لاح کالفرقان
هوش مصنوعی: روشنی برق در ساقه‌هایمان، گوارا و شیرین است و ما در کنار یکدیگر درخشش می‌یابیم. نوری که همچون قرآن می‌تابد، در زندگی‌مان روشنایی می‌آورد.
زهی آبی که صد آتش از او در دل زند شعله
یکی لون است و صد الوان شود بر روی از او تابان
هوش مصنوعی: آبی که شعله‌های آتش را در دلش دارد، به قدری زیبایی و رنگ‌های مختلف به خود می‌گیرد که بر روی آن، جلوه‌ای درخشان و متنوع ایجاد می‌کند.
فماء مشبه النار عزیز مثل دینار
فدیناه به قنطار بلا عد و لا میزان
هوش مصنوعی: آب مشابه آتش بسیار ارزشمند است، مانند دینار، و ما آن را به مقدار زیادی فدای بلا و بدون هیچ اندازه‌گیری کردیم.
شرابی چون زر سوری ولی نوری نه انگوری
برد از دیده‌ها کوری بپراند سوی کیوان
هوش مصنوعی: شرابی هم چون طلا سرخ است، ولی نورش مثل نور انگور نیست. این شراب چشمان آدمی را می‌بندد و او را به سوی آسمان می‌برد.
اذا افناک سقیاها و زاد الشرب طغواها
فایاکم و ایاها و خلوا دهشته الحیران
هوش مصنوعی: اگر شگفتی و جذابیت آن چنان شما را منغمر ساخت و عطش شما را برای نوشیدن بیشتر کرد، به خودتان و او توجه کنید و بگذارید که حیرت و شگفتی خود را رها کنید.
چو کرد آن می دگر سانش نمود آن جوش و برهانش
اناالحق بجهد از جانش زهی فر و زهی برهان
هوش مصنوعی: زمانی که آن شراب دیگری را آماده کرد، آن حال و نشانه‌اش مانند جوش و برهانی بود که از جانش برمی‌خاست. چه زیبا و چه ستودنی که این حقیقت را با تمام تلاش خود نمایان ساخت.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۱۱۹ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/06/06 11:09
Senshy

در ابیات عربی اشکالات زیادی وجود دارد...در بیت دهم مصرع دوم (و سقّونا بسقیاکم) در بیت چهاردهم (خلیلی قد دنا نقلِ) در بیت بیستم ( تصدق فی الهوی و انحل..فبئس البخل) در بیت بیست و چهارم ( و امددنا بجرّاتٍ) در بیت بیست و شش (و بئس الهم) در بیت سیم (تصفینا عن الشنآن)