غزل شمارهٔ ۲۰۸۱
نعیم تو نه از آن است که سیر گردد جان
مرا به خوان تو باید هزار حلق و دهان
بیا که آب حیاتی و بنده مستسقی
نه بنده راست ملالت نه لطف راست کران
بیا که بحر معلق توی و من ماهی
میان بحرم و این بحر را کی دید میان
ز بحر توست یکی قطره آب خاک آلود
که جان شدهست به پیش جماعتی بیجان
بیا بیا که توی آفتاب و من ذره
به پیش شعله رویت چو ذره چرخ زنان
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نعیم تو نه از آن است که سیر گردد جان
مرا به خوان تو باید هزار حلق و دهان
هوش مصنوعی: خوشی و نعمت تو به قدری نیست که تنها وجودم را راضی کند؛ برای سیر و دلگرمی من، باید هزاران بار از نعمات تو بهرهمند شوم.
بیا که آب حیاتی و بنده مستسقی
نه بنده راست ملالت نه لطف راست کران
هوش مصنوعی: بیا که تو سرچشمه زندگی هستی و من انسانی هستم که به شدت نیازمند هستم. نه من از رنج و ناراحتی درست صحبت میکنم و نه تو تنها از محبت و خوبی.
بیا که بحر معلق توی و من ماهی
میان بحرم و این بحر را کی دید میان
هوش مصنوعی: بیایید، چرا که در اینجا دریای وسیع عشق وجود دارد و من مانند ماهی در دل این دریا شنا میکنم. اما آیا کسی این دریا را که من در آن هستم، دیده است؟
ز بحر توست یکی قطره آب خاک آلود
که جان شدهست به پیش جماعتی بیجان
هوش مصنوعی: یک قطره آب گلآلود از دریا، به دلیل اصل و ریشهاش، به جان تبدیل شده و در میان جمعیتی که روحی ندارند، قرار گرفته است.
بیا بیا که توی آفتاب و من ذره
به پیش شعله رویت چو ذره چرخ زنان
هوش مصنوعی: بیا و نزد من بیا که من مانند ذرهای هستم در برابر شعله زیبایی تو، در حالی که دور خود میچرخم.