غزل شمارهٔ ۲۰۷۵
توی که بدرقه باشی گهی گهی رهزن
توی که خرمن مایی و آفت خرمن
هزار جامه بدوزی ز عشق و پاره کنی
و آنگهان بنویسی تو جرم آن بر من
تو قلزمی و دو عالم ز توست یک قطره
قراضهای است دو عالم توی دو صد معدن
تو راست حکم که گویی به کور چشم گشا
سخن تو بخشی و گویی که گفت آن الکن
بساختی ز هوس صد هزار مغناطیس
که نیست لایق آن سنگ خاص هر آهن
مرا چو مست کشانی به سنگ و آهن خویش
مرا چه کار که من جان روشنم یا تن
تو بادهای تو خماری تو دشمنی و تو دوست
هزار جان مقدس فدای این دشمن
تو شمس دین به حقی و مفخر تبریز
بهار جان که بدادی سزای صد بهمن
غزل شمارهٔ ۲۰۷۴: مکن مکن که روا نیست بیگنه کشتنغزل شمارهٔ ۲۰۷۶: به جان تو که از این دلشده کرانه مکن
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
توی که بدرقه باشی گهی گهی رهزن
توی که خرمن مایی و آفت خرمن
هوش مصنوعی: تو که همیشه در کنار ما هستی و گاهگاهی به ما آسیب میزنی، تو که اصل و ریشه ما هستی و خطری برای ما محسوب میشوی.
هزار جامه بدوزی ز عشق و پاره کنی
و آنگهان بنویسی تو جرم آن بر من
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که لباسهای زیبا بسازی و آنها را از عشق بدزدی و بعد آنها را پاره کنی، باز هم تو مینویسی که تقصیر این کارها بر گردن من است.
تو قلزمی و دو عالم ز توست یک قطره
قراضهای است دو عالم توی دو صد معدن
هوش مصنوعی: تو بزرگ و پر ارج هستی و تمامی عالم در مقایسه با تو بسیار کوچک و ناچیز است. عالم، فقط مثل یک قطره از دریا در برابر عظمت توست و تو خودت در واقع از دو صد کانی یا معدن با ارزشتر و مهمتری.
تو راست حکم که گویی به کور چشم گشا
سخن تو بخشی و گویی که گفت آن الکن
هوش مصنوعی: تو به راستی سخن میگویی که مانند کسی هستی که به یک نابینا راه را نشان میدهی. کلام تو به دیگران کمک میکند و انگار به آن کسی که زبانی ندارد، میگویی که صحبت کند.
بساختی ز هوس صد هزار مغناطیس
که نیست لایق آن سنگ خاص هر آهن
هوش مصنوعی: تو به خاطر آرزوها و خواستههای خود چیزهای زیادی مثل مغناطیس ساختهای، اما اینها به طور واقعی شایسته آن سنگ خاص نیستند که فقط برای جذب آهن واقعی طراحی شده است.
مرا چو مست کشانی به سنگ و آهن خویش
مرا چه کار که من جان روشنم یا تن
هوش مصنوعی: وقتی تو با قدرت و فشار خود مرا به زنجیر میکشی، برای من چه اهمیتی دارد که جانم روشن و زنده است یا تنها به جسمم توجه داشته باشی؟
تو بادهای تو خماری تو دشمنی و تو دوست
هزار جان مقدس فدای این دشمن
هوش مصنوعی: تو مانند شرابی هستی که مستی و در عین حال، هم دشمن و هم دوست من است. جانهای نازنینم را فدای این دشمن میکنم.
تو شمس دین به حقی و مفخر تبریز
بهار جان که بدادی سزای صد بهمن
هوش مصنوعی: تو خورشید دین هستی و مایه مباهات تبریز، بهار جان که به تو از صد بهمن سزاوارتر است.
حاشیه ها
1394/10/19 13:01
بینوا
درود
با پوزش خواهش می کنم برای پاسداشت کار بزرگتان کمی دقت کنید سخنان سخیفی مانند سنجیدن شعر مولوی/حافظ/سعدی و . . . با خواندن این یا آن خواننده ویا نوشتن سرسری کلماتی مثل (توی) به جای (تویی) در مطلع این غزل برای گنجور شایسته نیست . پاینده باشید