غزل شمارهٔ ۲۰۷۳
دلا تو شهد منه در دهان رنجوران
حدیث چشم مگو با جماعت کوران
اگر چه از رگ گردن به بنده نزدیک است
خدای دور بود از بر خدادوران
درون خویش بپرداز تا برون آیند
ز پردهها به تجلی چو ماه مستوران
اگر چه گم شوی از خویش و از جهان این جا
برون خویش و جهان گشتهای ز مشهوران
اگر تو ماه وصالی نشان بده از وصل
ز ساعد و بر سیمین و چهره حوران
وگر چو زر ز فراقی کجاست داغ فراق
چنین فسرده بود سکههای مهجوران
چو نیست عشق تو را بندگی به جا میآر
که حق فرونهلد مزدهای مزدوران
بدانک عشق خدا خاتم سلیمانی است
کجاست دخل سلیمان و مکسب موران
لباس فکرت و اندیشهها برون انداز
که آفتاب نتابد مگر که بر عوران
پناه گیر تو در زلف شمس تبریزی
که مشک بارد تا وارهی ز کافوران
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
1398/04/09 18:07
علیرضا
مولانا چقدر زیبا نکات رو بیان کرده، بعضی ها چهارتا کتاب خوندن و فقط از اون کتابها برای هر مسئله ای راه حل دارن و وقتی باهاشون بحث میکنی بی هیچ نتیجه ای آدم رو به دیوانگی میکشونن.
انگار مغزشون با همون مطالب پوسیده قفل شده،
حدیث چشم مگو با جماعت کوران
اگر چه از رگ گردن به بنده نزدیکتر است
خدای دور بود از بر خدادوران
...
لباس فکرت و اندیشهها برون انداز
که آفتاب نتابد مگر که بر عوران
1403/06/04 16:09
ژوان زرگار
سلام
چه زیبا که قرن ها قبل از نیچه مولانا اشاره کرده به تفکر راجع به باور ها.
نیچه میگه:
به تمام مقدسات خود یک بار به دیده شر بنگرید و دوباره تامل کنید.
و مولانا:
لباس فکرت و اندیشهها برون انداز
که آفتاب نتابد مگر که بر عوران
این همان دی استراکچر و ری استراکچر پیشنهادی نیچه است.