گنجور

غزل شمارهٔ ۱۹۷

ای بنده بازگرد به درگاه ما بیا
بشنو ز آسمان‌ها حی علی الصلا
درهای گلستان ز پی تو گشاده‌ایم
در خارزار چند دوی ای برهنه پا
جان را من آفریدم و دردیش داده‌ام
آن کس که درد داده همو سازدش دوا
قدی چو سرو خواهی در باغ عشق رو
کاین چرخ کوژپشت کند قد تو دوتا
باغی که برگ و شاخش گویا و زنده‌اند
باغی که جان ندارد آن نیست جان فزا
ای زنده زاده چونی از گند مردگان
خود تاسه می نگیرد از این مردگان تو را
هر دو جهان پر است ز حی حیات بخش
با جان پنج روزه قناعت مکن ز ما
جان‌ها شمار ذره معلق همی‌زنند
هر یک چو آفتاب در افلاک کبریا
ایشان چو ما ز اول خفاش بوده‌اند
خفاش شمس گشت از آن بخشش و عطا

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای بنده بازگرد به درگاه ما بیا
بشنو ز آسمان‌ها حی علی الصلا
هوش مصنوعی: ای بنده، به سوی ما برگرد و از آسمان‌ها بشنو که وقت نماز فرارسیده است.
درهای گلستان ز پی تو گشاده‌ایم
در خارزار چند دوی ای برهنه پا
هوش مصنوعی: ما درهای گلستان را برای تو باز کرده‌ایم، حالا تو هم در این بستر پر از خار و سنجد قدم بزن.
جان را من آفریدم و دردیش داده‌ام
آن کس که درد داده همو سازدش دوا
هوش مصنوعی: من جان را خلق کرده‌ام و به آن درد داده‌ام. آن کسی که درد را به وجود آورده، همان شخص می‌تواند برای آن درمانی پیدا کند.
قدی چو سرو خواهی در باغ عشق رو
کاین چرخ کوژپشت کند قد تو دوتا
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی مانند سرو بلند و زیبا باشی، در باغ عشق حاضر شو، زیرا این دنیا تو را کم‌قدتر از آنچه که هستی، نشان می‌دهد.
باغی که برگ و شاخش گویا و زنده‌اند
باغی که جان ندارد آن نیست جان فزا
هوش مصنوعی: باغی که درختان و شاخه‌هایش سبز و شاداب هستند، باغی است زنده و پرانرژی. اما باغی که جان و روح ندارد، نمی‌تواند زندگی‌بخش و نشاط‌آور باشد.
ای زنده زاده چونی از گند مردگان
خود تاسه می نگیرد از این مردگان تو را
هوش مصنوعی: ای زنده، حال تو چگونه است که از گند مردگان به تو آسیب نمی‌رسد؟ از این مردگان بی‌حس تو هیچ چیزی نمی‌گیری.
هر دو جهان پر است ز حی حیات بخش
با جان پنج روزه قناعت مکن ز ما
هوش مصنوعی: جهان پر از زندگی و نشاط است، پس نباید به زندگی کوتاه و محدود خود راضی باشی و از نعمت‌ها و خوبی‌های آن غافل شوی.
جان‌ها شمار ذره معلق همی‌زنند
هر یک چو آفتاب در افلاک کبریا
هوش مصنوعی: جان‌ها مانند ذراتی که در هوا معلق هستند، هر یک به نوبه خود می‌تابند و شکوه و عظمت را به نمایش می‌گذارند، همان‌طور که خورشید در آسمان بر افلاک می‌درخشد.
ایشان چو ما ز اول خفاش بوده‌اند
خفاش شمس گشت از آن بخشش و عطا
هوش مصنوعی: آنها از ابتدا مانند خفاش بودند، اما به خاطر این بخشش و عطا، به نور شمس تبدیل شدند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۹۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۹۷ به خوانش نازنین بازیان

حاشیه ها

1397/11/27 10:01
نگار

در بیت آخر خفاش استعاره از چی هست ؟ دو بیت آخر رو کسی میتونه معنی کند لطفا؟

1401/07/02 17:10
اشکبوس اشک

خانم نگار محترم

این اشعار مزامیر و کلام خدا هستند که در رویا به مولوی الهام میشده و او آنها را مینوشته و برای اینکه بتوانید به راحتی این اشعار را خودتان معنی کنید ،  اطلاعاتی مختصر به شما میدهم ، وقتیکه ما به دنیا می آییم بر خلاف حیوانات ذهنمان کاملا پاک و خالیست که از همان ابتدا با حواس خود شروع به تحقیق وتجربه برای شناخت افراد و اشیای اطراف خود میکنیم مثلا شما هرگز نمیتوانید مزه ترش را برای کودکان توصیف کنید مگر اینکه خود آنان مزه ترش را تجربه کنند و نتایج این تجربه ها در مغز کودکان ذخیره میشود و اگر همین روال برای کودکان ادامه پیدا کند ، آنها دارای شخصیت و ذاتی متفکر و متعقل میشوند که هیچ مطلبی را بدون تحقیق و تعقل قبول نمیکنند و تنها این افراد میتوانند به خداوند شناخت و معرفت پیدا کنند؟.. چون خداوند در زمین و آسمانها «نور» و یا همان «روح» است ؟.. و روح جسم لطیف خداست که از جنس نور و ابدی است و خبر خوش این است که چنانچه ما خودمان را به خداوند بفروشیم ، خداوند نیز در ازای آن به ما جسم روح یا همان نور میدهد که در آن صورت هرگز نخواهیم مرد بلکه ذات و شخصیت ما که در مغزمان ذخیره شده را در جسم لطیف و ابدی نور قرار داده و ما با تولدی دوباره در روح زنده می شویم و به نزد خداوند در جهان آخرت یا همان جهان دیگر که موازی با این دنیاست می رویم و عهده دار کاری شده و جاودانه زندگی می کنیم و دیگر ما بشر محسوب نمی شویم بلکه به ما پادشاه و روح گفته می شود... اما اشخاصی که شخصیتی مقلد پیدا کنند ، لاجرم همانند خفاش از نور یا همان خداوند دور شده و همگام با نیروهای تاریکی میشوند و نهایتأ همچون حیوانات می میرند و تبدیل به خاکی پوسیده و خاکروبه میشوند

1397/11/27 13:01
محسن ، ۲

نگار گرامی
جان‌ها شمار ذره ، معلق همی‌زنند
هر یک چو آفتاب در افلاک کبریا
ایشان چو ما ز اول خفاش بوده‌اند
خفاش شمس گشت از آن بخشش و عطا
جان ما چون ذره های سرگردان است در عظمت افلاک ، چون خورشید ، که آنهم ذره ای بیش نیست.
از کرم و لطف ازلی چشم ها ی ما که در تاریکی و نابینا بوده اند اکنون بینا شده اند.
منظور آنست که از رحمت حق دنیای حقیقی به روی ما گشوده شده
می گویند خفاش به علت بینایی ضعیف در تاریکی بسر می برد

1399/01/23 19:03
امید

من بی سوادی ام کهفقط از خواندن دیوان شمس دارم لذت میبرم
اما اصلا غزل شماره 197 تا غزل شماره 203 به دلم نمینشیند
اگر بی ادبی نباشد احساس میکنم ای اشعار اصلا برای مولا نیستند
بیشتر شبیه یک متن ساده نوشته شدند
بهرحال من در این چند غزل لذتی ندیدم
البته که درک من از فهم زیبایی این غزایات ناقص است
اما نتوانستم تحیرم را بازگو نکنم همین

1401/07/02 17:10
اشکبوس اشک

آقای امید

دوست محترم ، هیچکدام از اشعار دیوان شمس از مولوی نیستند چون هیچ بشری قادر به سرودن چنین اشعاری نیست ؟.. بلکه اینها مزامیر و کلام خدا هستند که در رویا به مولوی الهام میشده و او آنها را مینوشته و درک معنی این اشعار لذتی بی پایان به ما میدهد؟.. چون مایه اطمینان قلبی ماست .. برای درک این اشعار اطلاعاتی بطور مختصر به شما میدهم ، وقتیکه ما به دنیا می آییم بر خلاف حیوانات ذهنمان کاملا پاک و خالیست که از همان ابتدا با حواس خود شروع به تحقیق وتجربه برای شناخت افراد و اشیای اطراف خود میکنیم مثلا شما هرگز نمیتوانید مزه ترش را برای کودکان توصیف کنید مگر اینکه خود آنان مزه ترش را تجربه کنند و نتایج این تجربه ها در مغز کودکان ذخیره میشود و اگر همین روال برای کودکان ادامه پیدا کند ، آنها دارای شخصیت و ذاتی متفکر و متعقل میشوند که هیچ مطلبی را بدون تحقیق و تعقل قبول نمیکنند و تنها این افراد میتوانند به خداوند شناخت و معرفت پیدا کنند؟.. چون خداوند در زمین و آسمانها «نور» و یا همان «روح» است ؟.. و روح جسم لطیف خداست که از جنس نور و ابدی است و خبر خوش این است که چنانچه ما خودمان را به خداوند بفروشیم ، خداوند نیز در ازای آن به ما جسم روح یا همان نور میدهد که در آن صورت هرگز نخواهیم مرد بلکه ذات و شخصیت ما که در مغزمان ذخیره شده را در جسم لطیف و ابدی نور قرار داده و ما با تولدی دوباره در روح زنده می شویم و به نزد خداوند در جهان آخرت یا همان جهان دیگر که موازی با این دنیاست می رویم و عهده دار کاری شده و جاودانه زندگی می کنیم و دیگر ما بشر محسوب نمی شویم بلکه به ما پادشاه و روح گفته می شود... اما اشخاصی که شخصیتی مقلد پیدا کنند ، لاجرم همانند خفاش از نور یا همان خداوند دور شده و همگام با نیروهای تاریکی میشوند و نهایتأ همچون حیوانات می میرند و تبدیل به خاکی پوسیده و خاکروبه میشوند

1399/01/01 15:04
امید

بار دیگر غلط کردیم راه
من چون بیمار بودم دهانم تلخ بود و گمان میکردم حلوا تلخ است
ببخشید