غزل شمارهٔ ۱۸۲۹
گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من
هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من
نور دو دیده منی دور مشو ز چشم من
شعله سینه منی کم مکن از شرار من
یار من و حریف من خوب من و لطیف من
چست من و ظریف من باغ من و بهار من
ای تن من خراب تو دیده من سحاب تو
ذره آفتاب تو این دل بیقرار من
لب بگشا و مشکلم حل کن و شاد کن دلم
کآخر تا کجا رسد پنج و شش قمار من
تا که چه زاید این شب حامله از برای من
تا به کجا کشد بگو مستی بیخمار من
تا چه عمل کند عجب شکر من و سپاس من
تا چه اثر کند عجب ناله و زینهار من
گفت خنک تو را که تو در غم ما شدی دوتو
کار تو راست در جهان ای بگزیده کار من
مست منی و پست من عاشق و می پرست من
برخورد او ز دست من هر کی کشید بار من
رو که تو راست کر و فر مجلس عیش نه ز سر
زانک نظر دهد نظر عاقبت انتظار من
گفتم وانما که چون زنده کنی تو مرده را
زنده کن این تن مرا از پی اعتبار من
مردهتر از تنم مجو زنده کنش به نور هو
تا همه جان شود تنم این تن جان سپار من
گفت ز من نه بارها دیدهای اعتبارها
بر تو یقین نشد عجب قدرت و کاربار من
گفتم دید دل ولی سیر کجا شود دلی
از لطف و عجایبت ای شه و شهریار من
عشق کشید در زمان گوش مرا به گوشهای
خواند فسون فسون او دام دل شکار من
جان ز فسون او چه شد دم مزن و مگو چه شد
ور بچخی تو نیستی محرم و رازدار من
غزل شمارهٔ ۱۸۲۸: باز نگار می کشد چون شتران مهار منغزل شمارهٔ ۱۸۳۰: تا تو حریف من شدی ای مه دلستان من
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من
هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من
هوش مصنوعی: به دوست گفتم که عشق، ای همراه و همدم من، هیچگاه غیبت نکن و لحظهای از کنار من دور مشو.
نور دو دیده منی دور مشو ز چشم من
شعله سینه منی کم مکن از شرار من
هوش مصنوعی: تو نور دو چشم منی، دور نشو از کنار من. تو شعله دل منی، از آتش وجودم کم نکن.
یار من و حریف من خوب من و لطیف من
چست من و ظریف من باغ من و بهار من
هوش مصنوعی: دوست من و همنشین من، نیکو و نرمخوی من، هوشیار و با ذوق من، باغ و بهار من.
ای تن من خراب تو دیده من سحاب تو
ذره آفتاب تو این دل بیقرار من
هوش مصنوعی: ای تن من، من خراب تو هستم، چشمان من مانند ابرهای بارانزا هستند، تو همچون ذرهای از آفتاب میدرخی و این دل بیقرار من، به خاطر تو دچار تلاطم و آشفتگی شده است.
لب بگشا و مشکلم حل کن و شاد کن دلم
کآخر تا کجا رسد پنج و شش قمار من
هوش مصنوعی: لبخند بزن و مشکل مرا حل کن و دلم را شاد کن، زیرا نمیدانم تا کی میتوانم در این قمار بیپایان ادامه دهم.
تا که چه زاید این شب حامله از برای من
تا به کجا کشد بگو مستی بیخمار من
هوش مصنوعی: این شب که مانند یک مادر باردار است، چه چیزی برای من به ارمغان میآورد و این حالت سرمستی که بدون خماری دارم، تا کجا ادامه خواهد یافت؟
تا چه عمل کند عجب شکر من و سپاس من
تا چه اثر کند عجب ناله و زینهار من
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی به تأثیر اعمال و نیتهای فرد اشاره دارد. شاعر میپرسد که تا چه حد عمل شکرگزاری و سپاسگزاری او مؤثر خواهد بود و همچنین ناله و درخواست کمک او چه تأثیری خواهد گذاشت. در واقع، او در جستجوی درک عمیقتر از واکنشها و تأثیرات اعمال خود بر جهان و اطرافش است.
گفت خنک تو را که تو در غم ما شدی دوتو
کار تو راست در جهان ای بگزیده کار من
هوش مصنوعی: تو را خوشحال میکنم که در غم ما شریک شدی. دو چیز در این دنیا درست انجام میشود: یکی کار تو و دیگری کار من.
مست منی و پست من عاشق و می پرست من
برخورد او ز دست من هر کی کشید بار من
هوش مصنوعی: تو در حالتی هستی که از خود بیخود شدهای و در عین حال از نظر اجتماعی در موقعیت پایینتری قرار داری. من عاشق تو هستم و به میپرستی مشغولم. هر کسی که به من نزدیک شود، بار سنگین احساسات و عشق مرا حس خواهد کرد.
رو که تو راست کر و فر مجلس عیش نه ز سر
زانک نظر دهد نظر عاقبت انتظار من
هوش مصنوعی: چهره تو مانند نیکوکاری است که در مجالس خوشی و شادی نمینگرد، بلکه فقط به سرنوشت و پیامدهای کارها میاندیشد.
گفتم وانما که چون زنده کنی تو مرده را
زنده کن این تن مرا از پی اعتبار من
هوش مصنوعی: من گفتم ای کاش تو قادر باشی که مرده را زنده کنی، این جسم مرا نیز به خاطر ارزش و اعتبار من زنده کن.
مردهتر از تنم مجو زنده کنش به نور هو
تا همه جان شود تنم این تن جان سپار من
هوش مصنوعی: بدنت را مردهتر از آنچه که هست تصور نکن و با نور خود آن را زنده کن تا تمام وجودم جان بگیرد. این بدن، جانش را برای تو فدای میکند.
گفت ز من نه بارها دیدهای اعتبارها
بر تو یقین نشد عجب قدرت و کاربار من
هوش مصنوعی: میگوید که بارها با من برخورد کردهای و تحسینهایی از من دیدهای، اما هنوز نتوانستی به من اعتماد کنی. این موضوع باعث تعجب است که من چه قدرت و توانایی دارم.
گفتم دید دل ولی سیر کجا شود دلی
از لطف و عجایبت ای شه و شهریار من
هوش مصنوعی: گفتم قلبم را دیدم، اما چطور میتوان آن را سیراب کرد؟ دل من از زیباییها و شگفتیهای تو پر شده، ای پادشاه و سرور من.
عشق کشید در زمان گوش مرا به گوشهای
خواند فسون فسون او دام دل شکار من
هوش مصنوعی: عشق در زمانی مرا متوجه خود کرد و با یک ندا مرا به جایی کشاند، جایی که صدای خوش او جاذبهای داشت و دل من را اسیر خود کرد.
جان ز فسون او چه شد دم مزن و مگو چه شد
ور بچخی تو نیستی محرم و رازدار من
هوش مصنوعی: روح من تحت تأثیر جادو و فریب او قرار گرفته است. دم نزن و نگو چه بر من گذشته است، زیرا اگر تو هم در این ماجرا دخالت داری، هیچگاه به رازی که در دل دارم آگاهی نخواهی داشت.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۸۲۹ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1397/09/07 01:12
بیگانه
به به... عاااالی...