گنجور

غزل شمارهٔ ۱۸

ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما
انا فتحنا الصلا بازآ ز بام از در درآ
ای بحر پرمرجان من والله سبک شد جان من
این جان سرگردان من از گردش این آسیا
ای ساربان با قافله مگذر مرو زین مرحله
اشتر بخوابان هین هله نه از بهر من بهر خدا
نی نی برو مجنون برو خوش در میان خون برو
از چون مگو بی‌چون برو زیرا که جان را نیست جا
گر قالبت در خاک شد جان تو بر افلاک شد
گر خرقه تو چاک شد جان تو را نبود فنا
از سر دل بیرون نه‌ای بنمای رو کایینه‌ای
چون عشق را سرفتنه‌ای پیش تو آید فتنه‌ها
گویی مرا چون می‌روی گستاخ و افزون می‌روی
بنگر که در خون می‌روی آخر نگویی تا کجا
گفتم کز آتش‌های دل بر روی مفرش‌های دل
می غلط در سودای دل تا بحر یفعل ما یشا
هر دم رسولی می‌رسد جان را گریبان می‌کشد
بر دل خیالی می‌دود یعنی به اصل خود بیا
دل از جهان رنگ و بو گشته گریزان سو به سو
نعره زنان کان اصل کو جامه دران اندر وفا

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۸ به خوانش سیده سحر حسینی
غزل شمارهٔ ۱۸ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۱۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۸ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۸ به خوانش آرش خیرآبادی

حاشیه ها

1391/08/20 11:11
سلطانی

در بیت سوم به جای نه از بهر من اگر بهر من گذاشته شود وزن شعر درست می شود

1394/01/31 11:03
مرتضی ( باران )

اگر نه از " نَز " خوانده شود شاید درست باشد

1394/10/08 00:01
کوروش ایرانی اصل

گر خرقه تو چاک شد جان تو را نبود فنا...
منظور فنای کالبد و بقای روح است.

1394/10/08 00:01
کوروش ایرانی اصل

سرفتنه‌ = سر منشاء غوغا ها...
یفعل ما یشا = خداوند هر آنچه را که صلاح بداند و میخواهد ، انجام میدهد.

1395/05/18 11:08
میلادی رومی

(آقا/خانم) سلطانی دوست عزیزمون مرتضی (باران) تلفظ صحیحی را ارائه دادند.!
با تشکر از مرتضی (باران) ^_^

میفرمایند که بدون تفکر وفهم حقیقت وحق و اصل انسانی خویش قافله بشر راحت نگذرد واینهمه پیامبر آمده تا مارا به خود و یکتایی خدا برساند و...

1398/02/03 20:05

برنامه گنج حضور 761 پرویز شهبازی
راهکارهایی که در این غزل تعیین شده
1.نی نی برو مجنون برو خوش در میان خون برو
از چون مگو بی چون برو زیرا که جان را نیست جا
1. به من گفتی جهتت را عوض کن، رویت را از جهان رنگ و بو برگردان به سوی زندگی و اصلت برگرد.
2. گفتی مجنون وار برو، چرا که برخلاف قانون جمع در حرکتی، ممکن است دیگران یا همین‌ من ذهنیت تو را دسوانه شمارد.
3. گفتی درد کنده شدن از هم هویت شدگی ها را باید پشت سر بگذاری.
4. از ذهنت مپرس فقط فضا را بگشا، با خط کش ذهنت میزان جان معنویت را اندازه نگیر، چرا که جانت بی فرم است، در جای دیگر غزل گفت بنمای روی کآینه ای.
5. سهمت ‌را بپرداز، قانون جبران‌است، باید تماما هم هویت شدگی ها و دردهایت را بیندازی تا آینه شوی.
6.چون عشق را سرفتنه ای چون هنوز بقایای من ذهنی در تو هست، چون تماما با خدا یکی نشده ای.
7.پیش تو آید فتنه ها دردها و ناآرامی ها و اغتشاشات را جذب می کنی.
8.در جای دیگر غزل گفته شده نعره زنان، جامه دران اندر وفا، به اصل خود بیا، دل باز شده، آنقدر درد کشیده که پخته شده، دیگر به سوی سوها نمی رود، چرا که سو به سو جهان را امتحان کرده ام، یقین دارم ‌که در هیچ ‌سویی در بیرون زندگی نیست.
9.در نهایت گردش آسیا می چرخد، قضای الهی اتفاقات را بوجود می آورد ، نشانمان می دهد با چه چیزها و چه دردهایی هم هویتیم، شناسایی می‌کنیم، این جامهء هم هویت شدگی ها و دردها دریده می شود و این‌ وفای هوشیارانه به اصل ماست که ما این هم هویت شدگیها و دردها نیستیم همان بله دوباره الست است و ما این هم هویت شدگی ها و دردها نیستیم، همان بله دوباره الست است، همان نعره مستانه است...
10. گر قالبت در خاک شد اگر بتوانی من ذهنیت را بیندازی، صفر شوی بی مقاومت بی قضاوت به نمی دانم‌برسی.
11.جان تو بر افلاک شد، بینهایت می شوی.
12. گرخرقه ات برچاک‌ شداگر لباس هم هویت‌شدگی هایت‌را شناختی و انداختی.
13. جان تو را نبود فنا به ابدیت او زنده می شوی چرا که جانت فنا ناپذیرست، پس دو حاصیت خداوند که بینهایت و ابدیت در تو آشکار می شود وقتی با آتش دل پیش می روی و حضور ناظر می شوی یفعل ما یشاء هر چه خدا خواهد همان می شود، در تو عیان می گردد، اگر هنوز در ما عیان نگشته باید متعهدانه ادامه بدهیم... بهار

1398/02/03 21:05

1.خلاصه برنامه 761 گنج حضور استاد پرویز شهبازی
قسمت اول
خداوندا قصد تو نیک است، می خواهی ما را از ذهن، از جدایی توهمی آزاد گردانی و ما هم از قصدت خبردار گشته ایم، نعره مستانه مولانای جان نوید پیروزی انا فتحنا را آشکار کرد.
ما برای تو ای انسان، پیروزی رهیدن از ذهن را مقدر ساخته ایم، پس بازآ زبام از در درآ
می خواهیم با تو همکاری کنیم، با تو یکی بشویم، هر چند جان سرگردانم صد پاره گشته است و برگشتن به بحر یفعل ما یشای تو هرچه خدا خواهد همان می شود، در میان خون رفتن است.
ولی وقتی فرمودی از سر دل بیرون نه یی، یعنی راز خدا، حکمت خدا در همین هوشیاری توست و قانون قضا تو را پیش می برد و خداوند همه چیز تو را در برگرفته، گویی دریچه ای به سویت، به رویم گشوده شد.
خداوندا نه بخاطر خودت به خاطر تکامل هوشیاری، این کاروان آدمیت که در جهت عکس، در جهت سنگین تر شدن، در جهت پست تر شدن، در جهت سنگ شدن پیش می رود را متوقف کن، من‌نیز باتو همکاری می‌کنم، شتر ذهنم که می تازد را می خوابانم، برمیگردم، تسلیم‌ می شوم، فضا را می‌گشایم.

1398/04/10 11:07
برگ بی برگی

از سر دل بیرون نه ای ،بنمای رو کایینه ای
چون عشق را سر فتنه ای ، پیش تو آید فتنه ها
استاد کریم زمانی در شرح این بیت میفرماید ؛ ای حضرت معشوق تو از باطن من بیرون نیستی یعنی حقیقت باطنی من جلوه ای از خود توست . ولی این حقیقت باطنی برایم آشکار نیست . پس روی خود را به من نشان بده تا در آیینه وجود تو خویشتن حقیقی ام را تماشا کنم و از آن جهت که تو ای حضرت معشوق سر چشمه جمیع عشق ها (اعم از عشق های مجازی و حقیقی ) هستی ، همه عشقها به خود تو رجوع میکند .چنانچه گفته اند کل شیء یرجع الی اصله (هر چیز به اصل خود باز رود ) .
فتنه در نظر غالب عرفا و شعرا به معنی عشق آمده و شاید به این دلیل بوده است که عشقهای دنیوی غالباً توام با شر و شور و غوغا و فتنه و فتنه گری بوده و میباشد .
حافظ میفرماید ؛
فرصت نگر که فتنه چو در عالم اوفتاد
عارف به جام می زد و از غم کران گرفت
موفق و در پناه حق باشید

1399/01/21 07:03
رضا

می غلت در سودای دل تا بحر یفعل ما یشا

با درود به همه شما بزرگواران به این غزل بیشتر از غزل های پیشین پرداخته اید ولی باز هم کافی نیست

1399/09/02 16:12
نرگس رحمانی

خوانش استاد امجدیان در قطعه ضیافت 29 را حتماً گوش بدهید .