گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷۳۳

به جان عشق که از بهر عشق دانه و دام
که عزم صد سفرستم ز روم تا سوی شام
نمی‌خورم به حلال و حرام من سوگند
به جان عشق که بالاست از حلال و حرام
به جان عشق که از جان جان لطیفتر است
که عاشقان را عشق است هم شراب و طعام
فتاده ولوله در شهر از ضمیر حسود
که بازگشت فلان کس ز دوست دشمن کام
نه عشق آتش و جان من است سامندر
نه عشق کوره و نقد من است زر تمام
نه عشق ساقی و مخمور اوست جان شب و روز
نه آن شراب ازل را شده‌ست جسمم جام
نهاده بر کف جامی بر من آمد عشق
که ای هزار چو من عشق را غلام غلام
هزار رمز به هم گفته جان من با عشق
در آن رموز نگنجیده نظم حرف و کلام
بیار باده خامی که خالی است وطن
که عاشق زر پخته ز عشق باشد خام
ورای وهم حریفی کنیم خوش با عشق
نه عقل گنجد آن جا نه زحمت اجسام
چو گم کنیم من و عشق خویشتن در می
بیاید آن شه تبریز شمس دین که سلام

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به جان عشق که از بهر عشق دانه و دام
که عزم صد سفرستم ز روم تا سوی شام
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، زندگیم را فدای عشق کرده‌ام و به خاطر آن به سفرهای زیادی می‌روم، از روم تا شام.
نمی‌خورم به حلال و حرام من سوگند
به جان عشق که بالاست از حلال و حرام
هوش مصنوعی: به هیچ‌کدام از قوانین حلال و حرام پایبند نیستم، زیرا به عشق قسم می‌خورم که ارزش و مقام عشق از این قوانین بالاتر است.
به جان عشق که از جان جان لطیفتر است
که عاشقان را عشق است هم شراب و طعام
هوش مصنوعی: به خاطر عشق قسم که عشق از جان هم لطیف‌تر است، زیرا برای عاشقان، عشق هم مانند شراب و هم مانند غذاست.
فتاده ولوله در شهر از ضمیر حسود
که بازگشت فلان کس ز دوست دشمن کام
هوش مصنوعی: در شهر شایعات و هیاهوهایی به وجود آمده است به دلیل حسادت برخی افراد که از برگشتن کسی که با دوستش رابطه‌ای دارد، خوشحال نیستند و از این موضوع ناراحت‌اند.
نه عشق آتش و جان من است سامندر
نه عشق کوره و نقد من است زر تمام
هوش مصنوعی: عشق نه یکی آتش سوزان و جان بخش است برای من، و نه مانند کوره‌ای است که فقط پول و ارزش مادی را به من می‌دهد.
نه عشق ساقی و مخمور اوست جان شب و روز
نه آن شراب ازل را شده‌ست جسمم جام
هوش مصنوعی: عشق او تنها احساس من نیست و هر دو روز و شب من را به خود مشغول کرده است. این شراب ابدی که از آن صحبت می‌شود، اکنون در وجود من جاری شده است و من شکل و جسم آن شده‌ام.
نهاده بر کف جامی بر من آمد عشق
که ای هزار چو من عشق را غلام غلام
هوش مصنوعی: عشق به من جامی داد و گفت که من مانند هزاران دیگر در زنجیر عشق هستم.
هزار رمز به هم گفته جان من با عشق
در آن رموز نگنجیده نظم حرف و کلام
هوش مصنوعی: هزاران راز بین من و عشق وجود دارد که در آن رموز، نظم کلمات و صحبت‌ها جا نمی‌گیرد.
بیار باده خامی که خالی است وطن
که عاشق زر پخته ز عشق باشد خام
هوش مصنوعی: شراب جوانی را بیاور، چون وطن خالی است. عاشق واقعی باید از عشق ناب و تازه بهره‌مند شود، نه عشق پخته و متظاهر.
ورای وهم حریفی کنیم خوش با عشق
نه عقل گنجد آن جا نه زحمت اجسام
هوش مصنوعی: بالاتر از تصورات و خیالات، عشق توانایی دارد که ما را به جایی برساند که نه عقل در آنجا جای دارد و نه تلاش‌های جسمی. در این فضا، فقط عشق می‌تواند ما را خوشحال کند.
چو گم کنیم من و عشق خویشتن در می
بیاید آن شه تبریز شمس دین که سلام
هوش مصنوعی: وقتی من و عشق‌ام را گم کنیم، آن وقت شمس دین تبریزی می‌رسد و سلامی به ما می‌دهد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۷۳۳ به خوانش عندلیب