غزل شمارهٔ ۱۶۸۸
رفتم ز دست خود من در بیخودی فتادم
در بیخودی مطلق با خود چه نیک شادم
چشمم بدوخت دلبر تا غیر او نبینم
تا چشمها به ناگه در روی او گشادم
با من به جنگ شد جان گفتا مرا مرنجان
گفتم طلاق بستان گفتا بده بدادم
مادر چو داغ عشقت می دید در رخ من
نافم بر آن برید او آن دم که من بزادم
گر بر فلک روانم ور لوح غیب خوانم
ای تو صلاح جانم بیتو چه در فسادم
ای پرده برفکنده تا مرده گشته زنده
وز نور رویت آمد عهد الست یادم
از عشق شاه پریان چون یاوه گشتم ای جان
از خویش و خلق پنهان گویی پری نژادم
تبریز شمس دین را گفتم تنا کی باشی
تن گفت خاک و جان گفت سرگشته همچو بادم
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رفتم ز دست خود من در بیخودی فتادم
در بیخودی مطلق با خود چه نیک شادم
هوش مصنوعی: به خاطر بیتوجهی و از دست دادن کنترل خود، در حالتی از جنون و بیخبری قرار گرفتم. اما در این بیخبری مطلق، احساس شادی عمیقی را با خود تجربه میکنم.
چشمم بدوخت دلبر تا غیر او نبینم
تا چشمها به ناگه در روی او گشادم
هوش مصنوعی: چشمم را به معشوق دوختهام تا کسی جز او را نبینم و زمانی که چشمهایم را به روی او باز میکنم، فقط او را مییابم.
با من به جنگ شد جان گفتا مرا مرنجان
گفتم طلاق بستان گفتا بده بدادم
هوش مصنوعی: زندگی با من به شدت درگیر شده و جانم به من میگوید که مرا اذیت نکن. من به او گفتم که اگر میخواهی جدا شوی، طلاق بگیر. او پاسخ داد که بده، من هم تسلیم شدم.
مادر چو داغ عشقت می دید در رخ من
نافم بر آن برید او آن دم که من بزادم
هوش مصنوعی: مادر وقتی که داغ عشق تو را بر چهرهام میدید، در آن لحظه که من به دنیا آمدم، از درد دلش نافم را برید.
گر بر فلک روانم ور لوح غیب خوانم
ای تو صلاح جانم بیتو چه در فسادم
هوش مصنوعی: اگر به آسمانها بروم یا از لوح غیب بخوانم، تو که نیکوکار جان منی، بدون تو چه بر سر خود میآورم؟
ای پرده برفکنده تا مرده گشته زنده
وز نور رویت آمد عهد الست یادم
هوش مصنوعی: ای کسی که پردهها را کنار زدهای تا مردگان را زنده کنی و از نور چهرهات یاد عهد پیشین را در یادم زنده کردهای.
از عشق شاه پریان چون یاوه گشتم ای جان
از خویش و خلق پنهان گویی پری نژادم
هوش مصنوعی: از عشق زیبایانی که مانند پری هستند، به حالت عجیبی درآمدهام. ای جان، به قدری از خودم و دیگران دور شدهام که انگار خودم نیز یکی از همان پریها هستم.
تبریز شمس دین را گفتم تنا کی باشی
تن گفت خاک و جان گفت سرگشته همچو بادم
هوش مصنوعی: در تبریز به شمسالدین گفتم که چه زمانی خواهی بود؟ تن گفت: من از خاکم و جان گفت: من سرگردان و آشفتهام مانند باد.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۶۸۸ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1403/09/28 20:11
همایون
غزل بیخودی، جلالدین اینجا هم صلاحدین است هم شمسدین در بیخودی فتادن استاد کارکشته شده است
در بیخودی به بزرگی هستی و سبکی باد و ناپیدایی پری درآمده است