گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۰۳

چونک در باغت به زیر سایه طوبیستم
گرم در کار آمدم موقوف مطرب نیستم
همچو سایه بر طوافم گرد نور آفتاب
گه سجودش می کنم گاهی به سر می ایستم
گه درازم گاه کوته همچو سایه پیش نور
جمله فرعونم چو هستم چون نیم موسیستم
من میان اصبعین حکم حقم چون قلم
در کف موسی عصا گاهی و گه افعیستم
عشق را اندیشه نبود زانک اندیشه عصاست
عقل را باشد عصا یعنی که من اعمیستم
روح موقوف اشارت می بنالد هر دمی
بر سر ره منتظر موقوف یک آریستم
چون از این جا نیستم این جا غریبم من غریب
چون در این جا بی‌قرارم آخر از جاییستم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چونک در باغت به زیر سایه طوبیستم
گرم در کار آمدم موقوف مطرب نیستم
هوش مصنوعی: در باغ تو، زیر سایه درخت خوشبختی، مشغول کار شدم و به خاطر اینکه در این محیط زیبا هستم، نمی‌توانم خود را به نوازندگی و آواز محدود کنم.
همچو سایه بر طوافم گرد نور آفتاب
گه سجودش می کنم گاهی به سر می ایستم
هوش مصنوعی: مانند سایه‌ای در اطراف نور خورشید در حال گردش هستم؛ گاهی به آن سجده می‌کنم و گاهی نیز به احترامش می‌ایستم.
گه درازم گاه کوته همچو سایه پیش نور
جمله فرعونم چو هستم چون نیم موسیستم
هوش مصنوعی: گاهی بلند و دراز می‌شوم و گاهی کوتاه، مانند سایه‌ای که در برابر نور ظاهر می‌شود. همه فرعونیان جهان را در خود دارم، اما وقتی وجودم را درک می‌کنم، همچون نیمه‌ی موسی هستم.
من میان اصبعین حکم حقم چون قلم
در کف موسی عصا گاهی و گه افعیستم
هوش مصنوعی: من در بین دو انگشت نشانه‌ی حق هستم؛ گاهی مانند عصای موسی ایفای نقش می‌کنم و گاهی هم به شکل افعی در می‌آیم.
عشق را اندیشه نبود زانک اندیشه عصاست
عقل را باشد عصا یعنی که من اعمیستم
هوش مصنوعی: عشق به تفکر نیازی ندارد، چون تفکر مانند عصا برای عقل است، یعنی من در این حالت نابینا هستم.
روح موقوف اشارت می بنالد هر دمی
بر سر ره منتظر موقوف یک آریستم
هوش مصنوعی: روح من بی‌وقفه در انتظار نشانه‌ای است و هر لحظه در دل خود ناله می‌کند، چون همچنان در پی یک پاسخ مثبت هستم.
چون از این جا نیستم این جا غریبم من غریب
چون در این جا بی‌قرارم آخر از جاییستم
هوش مصنوعی: از آنجا که من در این مکان حضور ندارم، احساس بیگانگی می‌کنم. من همچون غریبی هستم که در اینجا بی‌قرار و ناآشناست، زیرا در واقع متعلق به جایی دیگر هستم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۶۰۳ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1399/02/02 07:05
وحیدمکنونی

اگرچه سایه از جنس آفتاب است ،وخودآفتاب است ،اما چیزی که سایه را ایجاد کرده ودرواقع حجاب ها،سبب میگردد سایه گرد آفتاب بگردد ولی هرگز روی آفتاب نبیند.چون حجاب ها ازمیان رفت سایه به نوررسید ودر نور محوشد