گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۸۹

چشم بگشا جان نگر کش سوی جانان می برم
پیش آن عید ازل جان بهر قربان می برم
چون کبوترخانه جان‌ها از او معمور گشت
پس چرا این زیره را من سوی کرمان می برم
زانک هر چیزی به اصلش شاد و خندان می رود
سوی اصل خویش جان را شاد و خندان می برم
زیر دندان تا نیاید قند شیرین کی بود
جان همچون قند را من زیر دندان می برم
تا که زر در کان بود او را نباشد رونقی
سوی زرگر اندک اندک زودش از کان می برم
دود آتش کفر باشد نور او ایمان بود
شمع جان را من ورای کفر و ایمان می برم
سوی هر ابری که او منکر شود خورشید را
آفتابی زیر دامن بهر برهان می برم
شمس تبریز ارمغانم گوهر بحر دل است
من ز شرم جان پاکت همچو عمان می برم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چشم بگشا جان نگر کش سوی جانان می برم
پیش آن عید ازل جان بهر قربان می برم
هوش مصنوعی: چشم‌هایت را باز کن و با جانت به سوی محبوب نگاه کن؛ من جانم را به سوی او می‌برم، انگار در روز خدایی که همیشگی است، قربانی‌ام را به پیش او می‌برم.
چون کبوترخانه جان‌ها از او معمور گشت
پس چرا این زیره را من سوی کرمان می برم
هوش مصنوعی: زمانی که کبوترخانه جان‌ها به وسیله او پر از زندگی و نشاط شد، پس چرا من این زیره را به سمت کرمان می‌برم؟
زانک هر چیزی به اصلش شاد و خندان می رود
سوی اصل خویش جان را شاد و خندان می برم
هوش مصنوعی: چون هر چیزی به ریشه و منبع خود باز می‌گردد و در آنجا خوشحال و رضایت‌مند می‌شود، من نیز روح خود را شاد و خندان به سوی اصل و ریشه‌ام می‌برم.
زیر دندان تا نیاید قند شیرین کی بود
جان همچون قند را من زیر دندان می برم
هوش مصنوعی: تا زمانی که شیرینی قند زیر دندان نیاید، جان همچون قند نخواهد بود؛ من این شیرینی را در دلم حس می‌کنم.
تا که زر در کان بود او را نباشد رونقی
سوی زرگر اندک اندک زودش از کان می برم
هوش مصنوعی: تا زمانی که طلا در معدن وجود دارد، رونق و شکوهی برای آن نیست. به تدریج و به آرامی، آن را از معدن برداشت می‌کنم.
دود آتش کفر باشد نور او ایمان بود
شمع جان را من ورای کفر و ایمان می برم
هوش مصنوعی: آتش کفر به مثابه‌ی دودی است که در فضا پخش می‌شود، اما نور او که همان ایمان است، مانند روشنایی شمعی است که جان را روشن می‌کند. من از فراتر از ویژگی‌های کفر و ایمان عبور کرده‌ام.
سوی هر ابری که او منکر شود خورشید را
آفتابی زیر دامن بهر برهان می برم
هوش مصنوعی: به هر کجا که او خورشید را انکار کند، من دلیلی روشن و واضح برای اثبات آن دارم.
شمس تبریز ارمغانم گوهر بحر دل است
من ز شرم جان پاکت همچو عمان می برم
هوش مصنوعی: شمس تبریز، عاطفه و عشق بی‌پایان من است. از شرم و حیا در برابر وجود پاکت، همچون عمان (مملکتی با پیشینه‌ای غنی) در حال فرار هستم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۵۸۹ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۵۸۹ به خوانش فاطمه زندی