گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۲۶

از آن باده ندانم، چون فنایم
از آن بی‌جا نمی‌دانم کجایم
زمانی قعر دریایی درافتم
دمی دیگر چو خورشیدی برآیم
زمانی از من آبستن جهانی
زمانی چون جهان خلقی بزایم
چو طوطیْ جانْ شِکر خاید به ناگه
شوم سرمست و طوطی را بخایم
به جایی درنگنجیدم به عالم
بجز آن یارِ بی‌جا را نشایم
منم آن رندِ مستِ سخت شیدا
میانِ جمله رندان‌ْ هایْ هایم
مرا گویی: «چرا با خود نیایی؟!»
تو بنما خود که تا با خود بیایم
مرا سایه‌یْ هُما چندان نوازد
که گویی سایه او شد من هُمایم
بدیدم حُسن را سرمست می‌گفت:
«بلایم من، بلایم من، بلایم»
جوابش آمد از هر سو ز صد جان
تُرایم من، تُرایم من، تُرایم
تو آن نوری که با موسی همی‌گفت
«خدایم من، خدایم من، خدایم»
بگفتم: «شمس تبریزی! کِیی؟» گفت:
«شمایم من، شمایم من، شمایم»

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از آن باده ندانم، چون فنایم
از آن بی‌جا نمی‌دانم کجایم
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چطور به خاطر آن نوشیدنی محو می‌شوم و نمی‌دانم در این حالت بی‌هیچ دلیل کجا هستم.
زمانی قعر دریایی درافتم
دمی دیگر چو خورشیدی برآیم
هوش مصنوعی: مدتی در عمق مشکلات و سختی‌ها غرق شدم، اما به زودی مانند خورشید از آن‌ها بالا می‌آیم و به روشنایی می‌رسم.
زمانی از من آبستن جهانی
زمانی چون جهان خلقی بزایم
هوش مصنوعی: مدت زمانی من حامل ایده‌های بزرگی هستم و زمانی می‌رسد که این ایده‌ها به ثمر نشسته و به واقعیت تبدیل خواهند شد.
چو طوطیْ جانْ شِکر خاید به ناگه
شوم سرمست و طوطی را بخایم
هوش مصنوعی: وقتی که طوطی به ناگاه جان شکرینی را به دست آورد، من نیز سرمست و شگفت‌زده می‌شوم و طوطی را در آغوش می‌گیرم.
به جایی درنگنجیدم به عالم
بجز آن یارِ بی‌جا را نشایم
هوش مصنوعی: من هیچ‌جا جا نگرفتم جز در دل آن یار که همیشه بی‌جاست.
منم آن رندِ مستِ سخت شیدا
میانِ جمله رندان‌ْ هایْ هایم
هوش مصنوعی: من آن فرد سرمست و شیدایی هستم که در میان همه رندان دیگر قرار دارم.
مرا گویی: «چرا با خود نیایی؟!»
تو بنما خود که تا با خود بیایم
هوش مصنوعی: چرا نمی‌گویی که با من بیایی؟ خودت را نشان بده تا من هم به تو ملحق شوم.
مرا سایه‌یْ هُما چندان نوازد
که گویی سایه او شد من هُمایم
هوش مصنوعی: سایه پرنده خوشبختی به قدری به من محبت می‌کند که انگار من هم مانند او خوشبختم و در اوج سعادت قرار دارم.
بدیدم حُسن را سرمست می‌گفت:
«بلایم من، بلایم من، بلایم»
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و جاذبه‌ای اشاره دارد که از معشوقش می‌بیند. معشوق به گونه‌ای سرمست و شاداب صحبت می‌کند و از خود به عنوان بلای جانش یاد می‌کند، که نشان‌دهنده‌ی عشق و وابستگی شدید اوست. شاعر به این نکته اشاره دارد که این زیبایی و شیدایی چقدر بر او تأثیر گذاشته و چگونه او را در بند خود کرده است.
جوابش آمد از هر سو ز صد جان
تُرایم من، تُرایم من، تُرایم
هوش مصنوعی: پاسخ از همه جا به من رسید و من از عمق جانم گفتم که من هستم، من هستم، من هستم.
تو آن نوری که با موسی همی‌گفت
«خدایم من، خدایم من، خدایم»
هوش مصنوعی: تو نوری هستی که موسی در گفت‌وگوهایش با خدا، به او اشاره می‌کرد و می‌گفت: من خدایم، من خدایم، من خدایم.
بگفتم: «شمس تبریزی! کِیی؟» گفت:
«شمایم من، شمایم من، شمایم»
هوش مصنوعی: وقتی از شمس تبریزی پرسیدم که تو کی هستی؟ او در پاسخ گفت که من همان تو هستم، من همان تو هستم، من همان تو هستم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۵۲۶ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۵۲۶ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۵۲۶ به خوانش نازنین بازیان

حاشیه ها

1397/02/19 01:05
همایون

انسان هیچ چهره ثابتی ندارد زیرا هماهنگ با هستی‌ و عاشق یار و در چنگ زیبائی و متصل به بی‌ پایانی و بی‌ مرزی هستی‌ است، و افسوس اگر بخواهد وانمود کند که شخصیت ثابت و معینی دارد و از این همه نعمت‌ها که در این غزل بر شمرده می‌‌شود محروم گردد
انسانی‌ که جلال دین می‌‌شناسد مقصود هستی‌ است و سروری هستی‌ را دارد و به اندازه آن بزرگ است
انسانی‌ مانند شمس ارزشی برابر همه انسان‌ها دارد و کسی‌ مانند جلال دین ارزشی هما گونه دارد
این ارزش‌ها از باده‌ای که عشق نام دارد نصیب انسان می‌‌شود
بی‌ نقشی است که توانائی خدا گونه به انسان می‌‌بخشد وگر نه هر نقشی انسان را محدود و مردنی می‌‌کند

1398/10/13 12:01
بابک

این « زیبائی هما » که در افکندن دام و نوازش کردن و سرمست کردن ، انسان را ، همسرشت خود ِهما میسازد ، همان همای زیباست که در طور سینا در بوته پدیدار شد، و به موسی گفت که من خدا هستم . اگر به زنجیره سخنان مولوی نگاهی دقیق بکنیم ، دیده میشود که یک تصویر، در تصویر دیگر، زنجیر میشود ، و این تصاویر با هم ، روند جاذبه زیبائی خدا ، و این تحول انسان به خدا را نشان میدهد . در آغاز سایه عشق ، دام است . سپس سایه هما ، نوازشگر است نه دامیست برای اسیر ساختن و سپس ، خود هما یا خدا ، مرا تبدیل به هما و خودش را سایه من میسازد . سپس « ُحسن یا زیبائی » ، جانشین « سایه » میشود ، که بیننده را سرمست میسازد و تبدیل به کشش فوق العاده میشود و بالاخره این حسن یا زیبائی ، نه دام است و نه سایه ، بلکه درست ، نوری است . «سایه » ، «دام » « نوازشگر» ، « تحول دهنده» ، « زیبائی » ، « نور» ، سلسله ای به هم پیوسته ، از ، تصاویر و مفاهیمند ، که با هم ، پیوند میان انسان و خدا را بیان میکنند .
** سایهای که هما به زمین میاندازد، معنای هبوطی و سقوطی ندارد، بلکه درست وجود انسان را تحول به همائی می‌دهد که بر فراز آسمان پرواز می‌کند. سایه هما، تبدیل به خود هما می‌شود. این اصطلاح "سایه" که در اذهان، بیان "چیزی بی‌واقعیت، یا فرعی و حاشیهای" شده است، و حتا بیان زشتی شده است. در اینجا نقش کاملا مثبت بازی می‌کند.

1398/11/27 08:01
تنها خراسانی

بابک همچون نامت بسیار زیبا و کامل بود.
متشکرم